خوابش را دیدم. در یک روز سرد و آلوده زمستانی که بدون ترس و دلهره از خواب ماندن و دیر دسیدن به اداره، زیر پتوی مامان دوز خفته بودم؛ خواب دیدم که دنبالش می دوم. مانتوی خاکی رنگی پوشیده بود با شلوار لی. و موهایش بلوند بود. لب هایش هم قرمز. آلبالویی. جگری یا گوجه ای. من که فرق هیچ کدام را نمی دانم. ولی مطمئنم که لب هایش سرخ بود. سرخِ سرخ بود. فقط می دانم زرشکی یا صورتی یا بنفش نبود. لب هایش سرخ بود. مثل آلبالو. شاید هم مثل انار. صورتش هم سفید بود با ابروهایی مشکی. راستش، تا حالا در بیداری ندیده بودمش. یعنی شبیه هیچ کدام از معشوقه های خیالی که تا حالا داشته ام نبود. جذاب بود و دوست داشتنی. فقط یادم نیست که موهایش بلند بود یا نه. یادم نیست دندان هایش لمینیت شده و درخشان بود یا نه. فقط سرخی لب هایش مانده است در این مغز پوکیده ام. نمی دانم چه کرده بودم که از دستم عصبانی بود و فقط فریاد می کشید سرم و نمی گذاشت دست به دستانش بزنم. در راه بودیم. در خیابانی بودیم که او می تاخت و من التماسش می کردم. آخر هم می خواست که من نباشم. رهایش کنم. تنهایش بگذارم و من مثل واقعیت التماسش می کردم که بگذارد در کنارش بمانم....