ویرگول
ورودثبت نام
alizz9473
alizz9473
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

شروع، از پاییز

دیروز، آخرین یکشنبه مهر ماه بود. برای اولین بار در این چند سال دغدغه ای نداشتم. مرخصی گرفته بودم و با خیال راحت مثل روزهای دانشجویی که بین کلاس درس و کتابخانه و کتابفروشی‌ها تاب میخوردم، این بار در دالان های خلوت و کرونا زده بازار بزرگ تهران تاب میخوردم. آخرین یکشنبه مهر ماه که با یک خواب دلچسب شروع شده بود، با یک دوش آب گرم و خوردن میوه هایی مثل انگور قرمز و سیب سفت و ترش شیرین زرد رنگ تمام شد. قبل از خواب، چند صفحه ای از جدیدترین کتاب رضا جولایی را خواندم. ماه سرخ، ماه غمگین. روایت زندگی میرزاده عشقی است که آخرالامر، کشته شد.
الان که می نویسم، آخرین دوشنبه مهرماه سال نود و نه است و ساعت از ده صبح گذشته و به جز کرونا و ناآرامی های قره باغ و دلار بیش از سی هزار تومانی و سکه حدود 16 میلایون تومانی و رفع تحریم خرید و فروش تسلیحات توسط ایران، می توان گفت اتفاق خاصی نیفتاده است. ولی دیروز این موقع ها که تازه از خواب بیدار شده بودم و صبحانه میخوردم، فکر کردم و به همه هم گفتم که فکر می کنم وضعیت یک خانواده آواره سوری از ما بهتر است. استدلالم این بود که او به یک نقطه رسیده است. نقطه ای از نبودن و نیستی. نقطه صفر. خانه و کاشانه و وطنش، نابود شده اند و اوهم آواره شده است میان مرزها. احتمالا او می داند که در میان مرزها نه کار هست، نه خانه، نه خوراک و نه درآمد. پس او رسیده است به یک نقطه ای که پایانش را خودش نمی داند. اما ماچه؟ ما واقعا می دانیم که تا آخر امسال چه می شود؟ آیا نوروز 1400 را هر چند در قرنطینه، خواهیم دید؟آیا لحظه سال تحویل بدون دغدغه، تلفن را برداشته و به عزیزانمان تبریک گفته و آرزو خواهم کرد که نوروز بعدی بدون قرنطینه ببینیمشان؟ اصلا قرنطینه را بی خیال. آیا پولی خواهد ماند برای ما که در نوروز 1400 با لباس نو و خوشبو و مرتب کنار هم بنشینیم برای تبریک سال نو؟

این ها ترس های من است. منی که از سختی های این روزگار فقط از کنکورش نالیده ام و از سربازی که اجبار بوده است برای من. همین و بس. در آخرین دوشنبه آخرین مهر ماه قرن باید بگویم که از پاییز، خوشم نمی آید. کلا از سرما بیزارم. سرما، وقتی وارد تن می شود، لرزه بر اندام می اندازد. آدم را به زحمت می اندازد. اگر سرما نباشد، من هیچ وقت به گرمای مطبوع پتو پناه نمی برم و در همان ملحفه رنگی و گلدارم، تا صبح رویا می بینم. بدون ترسی از سرما خوردن از کاهش دمای اتاقم. آخرین روزهای مهر99

پاییزمهرخستهکروناآواره
انسان ازآن چیزی که بسیار دوست میدارد، خود را جدا می سازد.در اوج تمنا نمیخواهد. دوست می دارد اما در عین حال میخواهد که متنفر باشد.امیدوار است،اما امیدوار است امیدوار نباشد.همواره به یاد می آورد اما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید