alizz9473
alizz9473
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

گذر از رنج ها

گذر از رنج ها اسمی است که برای زمستان میخواهم به کار ببرم.چون شال و کلاه کردن و پوشیدن انبوهی لباس گرم و فرار از سرما برای من رنج آور است.
هر روزِ زمستان چند سالی می شود که با خودم تکرار می کنم "بر زمستان صبر باید، طالب نوروز را" و همیشه با آمدن نوروز خوشحال بودم و می شدم همان کودی که شوق خانه تکانی و چهارشنبه سوری و چیدن سفره هفت سین را داشت. اما کرونا از پارسال صبر بر زمستان و رسیدن نوروز و طالب نوروز بودنمان را زهرمار کرد. عجیب ترین نوروز عمرم را تجربه کردم و شوق نوروز سال های دیگر را نداشتم. بوی توپ و کاغذ رنگی و ماهی دودی را به یاد سال های پیش و زمستان های پیش گوش میدادم و زمزمه می کردم، ولی هیچ چیز نوروزمان شبیه بقیه نوروزها نبود. گذر از رنج ها، حالا امسال در کنار کرونا و محدودیت های تردد، با باران هم همراه است. بارانی که بی امان می بارد و من دوستش دارم. بارانی که گویا اگر نباشد، کرونا هم کاری به ما نداشته باشد، سوزاندن مازوت در شهرها؛ خفه مان خواهد کرد. از این ها که بگذریم در گذر از رنج های امسال یادم به گذر از رنج های پارسال بود. یکسالی می شد که از یک عشق یک طرفه و بیهوده خلاص شده بودم و ناگهان یک چشم آبی شیرین زبان، هم صحبتم شده بود. شما که غریبه نیستید، توی بغل جاشو بود و ظریف. اولین بار ترم سوم دانشگاه دیده بودمش. یعنی پنج سال پیش. چشم هایش انگار آهن ربا داشت. وقتی حواسش به جزوه نوشتن بود از ردیف دوم نگاهش می کردم. نیم رخش، چشم های آبی و صورت سفیدش. همه دلربا بودند. در تصوراتم بین جزوه نوشتن حتی دیدم که با مامان و بابا در خانه شان نشسته ایم و او با چادر سفید و سینی چای می آید و زیر چشمی نگاهم می کند و لبخندی می شود پایان ماجرا. همه این ها برای همان چند جلسه اول بود که ردیف جلو می نشست. بقیه جلسه ها را یا یک خط در میان می آمد یا ردیف های عقب می نشست. حالا در گذر از رنج های پارسال و کمی قبل از آن، دقیقا ماهی که اینترنت نداشتیم، به یاد ایوم قدیم با بهانه و بی بهانه پیامک بازی داشتیم و بعد هم که واتساپ وصل شد. گاهی هم زنگ می زدیم. یک شب بارانی تا دم در خانه شان رفتم. نگاه کردم به آجرهای سه سانتی خانه شان و حسرت خوردم که آن آجر ها چه قدر از من خوشحال ترند که هر صبح و غروب چشم های آبی اش را می بینند. یکبار که در دوران نبود اینترنت دیدمش، توی کافه که نشسته بودیم، مدهوش چشم هایش بودم. دست برد به موهایش. موهایش را نشانم می داد. دیگر از دنیا چه میخواستم. موهای یله و رها داشت و چشمانی جاذبه دارد. این ها همه تا چند روز پایانی گذر از رنج های پارسال بود. همین و بس. من دیدم. زیبایی را و محوش شدم. اما انگار این بار هم عشق یک طرفه بود و خبر آمد که خبری در راه است و اگر کرونا نبود، کارت عروسیشان به این زودی ها چاپ می شد....


کرونامازوتبارانعشق
انسان ازآن چیزی که بسیار دوست میدارد، خود را جدا می سازد.در اوج تمنا نمیخواهد. دوست می دارد اما در عین حال میخواهد که متنفر باشد.امیدوار است،اما امیدوار است امیدوار نباشد.همواره به یاد می آورد اما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید