بزرگی میگه که:
واقعیت این است که حتی یک قاتل هم ممکن است بعضی وقتها به یک پیرزن کمک کند تا از خیابان رد شود.
شب را در حالی سپری میکنم که دنبال بهانهای
برای نوشتن هستم.
این بار دوست دارم جای غم خوردن، از غم بنویسم..
دوست دارم جای گله کردن از گذشت روزم، شعر سهراب را بخوانم:
زندگی باید کرد..
گاه با یک گل سرخ..
گاه با یک دل تنگ..
هر روز عذاب وجدان اشتباهاتم را به امید توبه شب میسپارم..
و هر شب میخواهم آخرین توبه را نزد خود امانت نگه دارم و گویا آخرین توبه است..
اما خود میدانم که این توبه ها از نوع زهی خیال باطل است..
روزمرگی
عادت ها
مرا چنگ میزنند و با خود به هر صحرایی میبرند.
با " روزمرگی " یاد شهید آوینی می افتم.
چقدر هشدار میداد.
با خود زمزمه میکنم..
روزمرگی
روزمرگی
روزمرگ
روز مرگ (:
چقدر زیبا روز مرگ در روزمرگی گم میشود..
+ قبل از مرگ بیدار میشیم یا بزاریم بعدش؟
- گور بابای مرگ؟ کلی وقت داریم.