Am.Gh·۱ سال پیشگمشدهصدای ناقوس لباس شب را به لرزه میانداخت. هر یکی از قبلی بلند تر بود. در کوچه پس کوچه ها قدم میزدم. به مردم نگاه میکردم، مردمی که سر به پا…
Am.Gh·۲ سال پیشآمد بهار جان هاباد بهاری از پشت سرم می وزید و سرم را نوازش می کرد. در کوچه و خیابان ها درختان شکوفه زده بودند. باران های ناگهانی بهاری چند وقتی بود که شرو…
Am.Ghدرچالش هفته·۲ سال پیشچالش 12 کتاب مورد علاقه منکتاب های زیادی بودن که من آنها را خواندم و با تک تکشان عشق کردم ،خیلی زیاد و حتی برخی از آنها زندگی من را تغیر دادن. قطعا نمی توان همه آنها…
Am.Gh·۲ سال پیشپیرمرد و دریابعد از یک روز نسبتا سخت از مدرسه برگشتم هوا سرد و برفی بود بعد از اینکه لباس هایی که روشون برف نشسته بود رو عوض کردم با آخرین دونه کبریت در…