از اینکه نتونستم خیلی از کارهایی که وقتی کوچکتر بودم رو ادامه بدم خیلی اعصابم بهم ریخته بود، ولی خب فکر کنم بیشتر دوست داشتم تنها نباشم، ولی خب مثل اینکه همونی شد که نمیخواستم شم.
ببخشید که یکمی پیچیده شد همه چی، این رو به دختره گفتم و میدونم زیاد خوب نیستم که بخوام سر صحبت رو باش باز کنم ولی دوست دارم فکر کنه که خودم هستم و نمیخوام به خاطر اینکه سعی میکنم امشب رو باش بگذرونم کنارش بشینم، اون خیلی خوشگل مطمئنم میدونه چطور با کسایی که سعی میکنند اذیتش کنن برخورد کنه، آخه تو دبیرستان <های واتر> همیشه چارلی میگفت که چطور خواهرش با اینطور پسرا برخورد میکنه.
خلاصه خیلی سعی کردم مثل گذشته به همه چی گند نزنم، ولی خب میتونی حدس بزنی که بعدش ازش چه سوالی کردم؟
به نظرت کدوم رئیس جمهور تو انتخابات برنده میشه؟
نمیدونم به چی فکر میکردم که این رو سریع ازش پرسیدم، قطعا پیش خودش گفته یه آتیش میخواستما، ببین کارم به کجا کشید.
ولی خب از اون آدما نبود، اگر بود بعد از اینکه آتیش رو بهش داده بودم با تشکر خشک و خالی ولم میکرد و میرفت مثل همه کسایی که بشون یه روزی خوبی کرده بودم.
با هزار تا بدبختی آخر تونستم خودم رو جمع و جور کنم و اسمش رو ازش بپرسم، وقتی پرسیدم یکم طولش داد تا بگه، بروکلینم، بروکلین کلارک.
...
ادامه دارد.