عزاداری همیشه یکی از مهمترین آدابهای ایرانیان بوده است که از سالیان بسیار دور تا به امروز همواره یکی از مهمترین بخشهای فرهنگی کشور بوده است.
محتویات:
بررسی معنی لغوی سوگ
مناسک سوگواری
ایرانیان باستان
شاهنامه
بررسی معنی لغوی سوگ:
پاسخ و عکسالعملی به از دست دادن فرد یا چیزی که متعقل به یک گروه خاص است خطاب میشود.گریه از بخشهای طبیعی سوگ است که نتیجه تحریک عواطف است که اگر بیش از اندازه باشد موجب مشکلات جسمی و روحی میشود.
مناسک سوگواری :
مردم عامه به ویژه زنان در سوگواریها، به پاره کردن جامهها، سیاه کردن چهرهها و زاری و شیون میپرداختند. در تشییع جنازه غالبا گریبان و جامهها را چاک میدادند. عمامه و دستار یا کلاه را از سر برمیداشتند و خاک یا کاه بر سر و شانهها میریختند. همچنین با پای برهنه به دنبال جنازه میرفتند. سنتِ کاه بر سر ریختن هنوز هم در برخی از روستاها و مناطق در شمال ایران پابرجا است و به ویژه در ماه محرم انجام میشود. در روز دهم عاشورا هم که به دستور معزالدوله دکانها بسته و از مردم خواسته شد با پوشیدن جامههای سیاه اندوه خود را نشان دهند، زنان با موی پریشان کرده و چهره سیاه، از خانه بیرون آمده، بر سرو صورت خود میزدند و جامههایشان را پاره میکردند.
از وصیتنامه بدیعالزمان همدانی چنین برمیآید که در آن زمان وقتی فردی درمیگذشت، برای او مجلس نوحه به پا میداشتند، در سوگ مردگان سیلی به صورت میزدند، روی میخراشیدند و موی سر پریشان میکردند. جامه دریدن، گریبان چاک دادن و خاک به هوا ریختن از جمله کارهای دیگر به هنگام سوگواری بود. آنها در عزاداری فریاد میکشیدند و واویلا می،گفتند و خانههای خود را سیاه میکردند، اثاث خانه را میشکستند و بناها را ویران میکردند. بدیع الزمان در وصیتنامهاش میخواهد پس از مرگ او این اعمال را انجام ندهند.
مجلس پذیرایی در پایان تشییع جنازه برپا بود. اهمیت و تشریفات آن بر حسب موقعیت طبقاتی و ثروت خاندان درگذشته فرق میکرد. در چنین زمانهایی درِ بزرگ خانه را باز میگذاشتند، از همه حاضران پذیرایی میکردند و برای آرامش روح فرد درگذشته به بینوایان حلوا و آش میدادند. اینگونه خیرات، سال یا ماه یا هفتهای یکبار بر حسب سخاوت خانواده و بازماندگان درگذشته صورت میگرفت و کمکی هم به فقیران و مستمندان بود.
ایرانیان باستان:
در اوستای بزرگ زمان ساسانی که تدوین شدهٔ مغان بود به موجب کتاب نهم دینکرد در سوتکَرنَسک که نخستین نسک از بیست و یک نسک اوستا بود، در فرگرد یازدهم دربارهٔ عدم شیون و زاری در سوگواری مطالبی وجود داشتهاست. هم چنین در گزارش اَرداویراف از جهان پسین، به موجب فصل شانزدهم، رودی سهمگین در دوزخ جاری است که گناهگارانی در آن غوطهور بوده و عذاب میبینند و توضیح داده میشود که این رود از اشک چشم و بر اثر مویه و شیون و سوگ کسانی به وجود آمده که در پس مردگان خود به سوگواری و گریه پرداختهاند و اینک به عذاب در این جایگاه به سر میبرند. در رسالهٔ مینوی خرد فرگرد ۴۳ بند ۲۹ نیز با نکوهش گریه و سوگواری مواجه میشویم. در مجموعهٔ سد در نثر بند ۹۶ نیز همان مطالب سوتکَرنَسک آمدهاست. در جلد اول از روایات داراب هرمزدیار نکوهیدگی و اهریمنی بودن در گریه و مویه و سوگواری ملاحظه میشود.
بازخوانی بخشی از کتاب ارداویرافنامه که داستان معراج موبدی به جهان دیگر است، ما را با شیوه نگاه ایرانیان باستان درباره جایگاه سوگواری برای مردگان آشنا میکند. در فرگرد شانزدهم ارداویرافنامه آمده است «جایی فراز آمدم و دیدم رودی بزرگ و پرزور تاریک [چون] دوزخ، که روان فَروهران بسیار در آن رود بودند. بودند [کسانی] که نمیتوانستند بگذرند، [کسانی] که با رنج گران میگذشتند و بودند کسانی که به آسانی میگذشتند. و پرسیدم: "این کدام رود و این مردم کیستند که این چنین در رنج هستند؟" سروش اهلو و ایزد آذر گفتند: "این رود آن اشک بسیاری است که مردمان از پسِ درگذشتگان از چشم میریزند و برای درگذشتگان شیون و مویه و گریه میکنند. آنان خلاف قانون اشک میریزند و به این رود افزوده میشود. آنان که نمیتوانند بگذرند، آنهایی هستند که از پس درگذشته شیون و مویه و گریه بسیار کردهاند، اما آنهایی که آسانتر [میگذرند] آنهایی هستند که کمتر [این کار را] را کردهاند. به جهانیان بگو، شما که در گیتی [هستید]، شیون و مویه و گریه خلاف مکنید. چه این چند بدی و سختی به روان درگذشتگان شما میرسد». این روایت از آن نشان دارد که تعالیم مذهبی ایرانیان در روزگار باستان آنها را از زاری بیش از اندازه در مرگ نزدیکان نهی میکرده و آن را خلاف شرع میشمارده است. مرگ در نزد ایرانیان، فعلی اهریمنی و خودزنی از پس آن امری نکوهیده است «منش خوب و کار را میستاییم، از برای پایداری کردن در برابر تاریکی، از برای پایداری در برابر شیون و مویه» (یسنا 71 بند ١٧).
شاهنامه:
«رستم بفرمود تا بستری از جویبار بیفکندند و جوان را بر آن بخواباندند. رستم به نزد کاووس رفت تا نوشدارو بیاورد، به او خبر دادند که سهراب از جهان برفت. رستم زاریکنان بر بخت بد خویش و کیش فرزند نفرین کرد. بفرمود دیبای خسروانی بر روی پسر جوان کشید. او را بر تابوت به خیمه خویش برد. پردهسرای آتش زد و بزرگان بر خاک نشستند و او را دلداری دادن گرفتند». این شیوه برخورد با فاجعه از دست دادن، در گوشهگوشه متنهایی چون شاهنامه دیده میشود که بسیاری از آنها را در تاریخ اجتماعی مردمان این سرزمین تا به امروز میتوان شاهد بود. در بخشی دیگر از تراژدی مرگ سهراب، فردوسی سوگواری تهمینه را اینگونه تصویر میکند «این خبر به شاه سمنگان رسید، شاه سمنگان جامه بدرید و این خبر به مادر سهراب داد. تهمینه با ناخن دو دیده برکند و خاک بر سر کشید و همه موی و جعد و سیاه خویش را بسوخت و گفت من در انتظار آمدن تو و پدرت بودم، چه دانستم رستم جگرگاه تو خواهد درید». نمونه این تصویرسازی را در مرگ اسفندیار نیز میتوان دید «بر قیر مشک و عنبر پراکندند و از دیبای زربفت کفن کردند، همه گریستند و بر سرش افسر پیروزه نهادند و سر تابوت را سخت کردند. چهل اشتر آوردند که بر آن دیبای چین فروهشته بودند. دو اشتر زیر تابوت شاه و در چپ و راست تابوت، سپاه بود همه کنده موی و خسته روی زبان شاه گویان. فش و دم اسب سیاه اسفندیار بریده بودند و پشوتن آن را در برابر سپاه میبرد. زین نگونسار بر آن نهاده و از زین گرز آویخته بود. خود و خفتان و مغفر او بر آن بود». این شکلواره از سوگ بیشک بازتابی از رسمها و آیینهای مردمان روزگار فردوسی بوده است؛ گرچه عصر حماسه به روزگاران گذشته مربوط و منش پهلوانان از کاهلی مردمان عصر به دور است اما چگونگی سوگواری، آنجا که سخن از مردمان شاهنامه میرود نه پادشاهان، همان برشمرده میشود که در میان مردمان روزگار حکیم توس جاری بوده است. در متن ادبی «یادگار زریران» نیز که متنی پهلوی مربوط به روزگار ساسانیان، شاید هم به روایتی اشکانیان است، میتوانیم شیوه سوگ در مرگ عزیزان را بررسی کنیم؛ آنگاه که بستور بر پیکر بیجان پدر حاضر میشود و میگوید «هلا درخت! جان [فراز] افکندهات را که برگرفت؟ هلا گراز! تابِ تو را که برگرفت؟ هلا سیمرغک! بارهات را که برگرفت؟ اگر تو ایدون همی خواستی که با هیونان کارزار کنی، [چرا] اکنون کشته و افکندهای اندر رزم ما چون مردم بیگاه و گنج؟ موی و ریش تابدار تو را بادها آشفتهاند و تن پاکیزه تو را اسبان به پای لگدکوب کردند و تو را خاک بر تن نشست. اما اکنون چه کنم؟». این قطعه به عنوان یکی از نخستین مصیبتخوانیهای مکتوب در ادبیات ایران شناخته میشود.
پس در نتیجه ایرانیان از دیرباز به این تفکر دامن زده و مادام در حال گسترش این رسومات اند . تا جایی که یکی از مهمترین بخشهای فرهنگی و حتی سیاسی کشور به حساب می آید