امیرحسن محمدپور
امیرحسن محمدپور
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

درِ قندون آقای رسولی

مثل همه پدربزرگا که بعد از ناهار چایی می‌خورن و بعد از چایی [احتمالاً] سیگار می‌کشن و بعد از اون هم دوباره چایی می‌خورن و بعد یه چرت نیمروزیِ کوتاهِ دو سه ساعته می زنن؛ و بعد دوباره پا می‌شن و یه چاییِ دیگه می‌خورن، آقای رسولی هم همین عادت رو داشت. و البته عادت‌های دیگه‌ای که به چایی ختم می‌شد؛ چاییِ قبل از صبحانه، چاییِ بعد از صبحانه، چاییِ موقع خوندن روزنامه، چاییِ اخبار ساعت 9 شب و...

اما برعکس همه پدربزرگا -و کسایی که عادت دارن وقت و بی‌وقت چایی بخورن- آقای رسولی اعتقادی به قند نداشت و هیچ‌وقت نمی‌شد جلو دستش قندون دید. بعضیا می‌گن چون آقای رسولی خونه‌اش کنار راه‌آهنه، و با هربار رد شدن قطار، خونه آقای رسولی عین درخت چناری که یه بز نوجوون سرشو بهش می‌کوبه تا جای خارش شاخ‌هاش که دارن جوونه می‌زنن خوب شه، می‌لرزه؛ موقع چایی خوردن، چایی روی فرش میریخت و حتی همه قندای قندون هم خیس می‌شدن. برای همین آقای رسولی که دید نمی‌تونه هربار در قندونو بذاره، تصمیم گرفت کلا کنار دستش قندون نذاره! چون بالاخره فرش اگه چایی هم روش بریزه بازم فرشه؛ اما قندونی که خیس خورده باشه دیگه قندون نیست!

هر بار که صدای غرش هواپیما توی آسمون میاد؛ آقای رسولی همچنان که یه لیوان چایی دستشه و داره باغچه رو آب میده، بالا رو نگاه می‌کنه و بعد از کشیدن یه نفس عمیق که احتمالاً از سر حسرته، دوباره یه قلپ دیگه چایی می‌خوره. به نظر من که آقای رسولی دوست داشت خونه‌اش کنار فرودگاه باشه تا راه‌آهن. هرچی نباشه هواپیماها موقع فرود اومدن زلزله راه نمی‌ندازن!

(این عکس با هوش مصنوعی تولید شده)
(این عکس با هوش مصنوعی تولید شده)
چایقطارراه آهنپیرمرد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید