چرا بیانگیزه کردن یک نفر به شکل حیرتآوری آسان است؟ دن آریلی در کتاب خود بنام پاداش (Payoff) به این سوال پاسخ میدهد. لازم میدانم عرض کنم که دن آریلی یک استاد دانشگاه است که بر روی نحوه تصمیمگیری انسانها با انجام آزمایشهای فوقالعاده در شرایط واقعی مطالعات متعددی کرده است.
یکی از آزمایشهای آریلی این شکلی بوده است که تعدادی حروف در هم ریخته را مقابل تعدادی شرکت کننده قرار می دهد و به آنها می گوید هر کسی که بتوانند کلمههای معناداری با آن حروف بسازد، 55 سنت میگیرد. برای بار دوم 5 سنت کمتر به او داده میشود و همین طوری الی آخر. مسئول آزمایش آریلی با شرکت کنندگان سه نوع برخورد می کند. با یک دسته هنگامی که برگههای حاوی کلمههای ساختهشده را میگیرد نگاهی به کلمات میاندازد و کار آنها را تأیید و از آنها قدردانی میکند. برگههای دسته دوم را ندیده به کناری می گذارد و برگههای دسته سوم را مستقیماً در کاغذخردکن می اندازد!
یافتهها نشان میداد در موقعیت تأییدشدگی، افراد زمانی که به دریافتی حدود 15 سنت رسیدند (به طور متوسط) دست از کار کشیدند. در موقعیت خردشدگی وقتی به حدود 29 سنت رسیدند و در موقعیت نادیدهگرفتهشدن وقیت به حدود 27.5 سنت (به طور متوسط) رسیدند.
این به آن معناست که
اگر میخواهید افراد را بیانگیزه کنید، راهش خرد کردن کارشان است. البته خیلی راحت و با نادیده گرفتن تلاشهایشان هم میتوانید به همان نتیجه برسید.
تأیید نوعی جادوی انسانی است، یک رابطه انسانی کوچک، هدیه از یک نفر به نفر دیگر که نتیجه بسیار بزرگتر و پرمعناتری در پی دارد.
از جنبه مثبت هم که بنگریم نتایج نشان میدهد که تأیید تلاشهای افرادی که با ما کار میکنند برای افزایش انگیزهشان کافی است.
یک لحظه چشمهایتان را ببندید و تصور کنید که شما یکی از مهندسان نرمافزار یک شرکت معروف هستید. در آستانه چهل سالگی و با چند تا بچه در خانه. در مدرسه و دانشگاه سخت کار کردهاید تا نمراتی عالی بگیرید و استخدام آن شرکت بشوید. زمان استخدام شدن، به خود بالیدهاید؛ زیرا آن شرکت به این معروف بوده که فقط افراد ممتاز را به خدمت میگیرد. شما خانهای در شهر محل شرکت میخرید. یک سرمایهگذاری بزرگ که نشان از تعهد شما برای ماندن در آن شرکت دارد. ارتباطات قوی با همکارانتان شکل میدهید. شاید حتی محیط کارتان را بخشی از هویتتان بدانید. همین طور که به انتهای یک پروژه دو ساله نزدیک میشوید بیشتر از ارزش کاری که میکنید مطمئن میشوید.
ناگهان مدیرعامل اعلام میکند پروژه به کل کنسل شده است. وقتی این اتفاق میافتد احساس میکنید که همه آن سرمایهگذاری (خانه، تحصیلات و ارتباط با همکاران) همگی به یک باره از بین رفته است، مثل بادکنکی که بادش ناگهان خالی میشود. فقط حس کار تلف شده نیست که آزارتان میدهد، حتی نادانی مدیرعامل هم نه؛
آنچه بیش از همه آزارتان میدهد این حس است که زندگی خودتان اهمیت یا معنای کمتری یافته است
وقتی همه اینها را کنار هم بگذاریم تعجبی ندارد که در شرکت موردنظر (مثال واقعی) بعضی از مهندسان ردهبالا و نوآور هم که احساس میکردند «بیانگیزه» شدهاند چند هفته بعد از اعلام مدیرعامل، استعفا کرده باشند.
خبر خوش این است که ما میتوانیم در دام این تلههای کشنده انگیزه نیفتیم. کارهای بسیاری است که شرکتها برای بازیابی احساس معنا و ارتباط در کارکنانشان انجام میدهند. یکی از راهها این است که آنها را نه کارکنانی برای بهرهکشی بیشتر، که افرادی منحصربفرد بدانند که بخاطر خلاقیت و هوششان لایق احترام، تحسین و قدرشناسی هستند.
با تمرکز بر چیزهایی که احساس معنا و رابطه را به ما منتقل میکنند، نه تنها دیگر به تخریب انگیزه دست نخواهیم زد، بلکه میتوانیم بهره بیشتری از این منبع فوقالعاده ببریم. درون بسیاری از ما انرژی انسانی شگفتانگیزی نهفته است و
اگر کسانی از ما که نقش والدین، معلمها و مدیران را بر عهده دارند دریابند که چطور میتوان از این انرژی استفاده کرد همه ما از مزایای آن سود خواهیم برد.
کتاب پاداش توسط آقای میرابوطالبی به فارسی ترجمه شده است.
نوشتههای پیشنهادی