همونطور که در جریان نیستید یا شایدم از عالم غیب باشید. از مدتها پیش سعی کردم آدم با ملاحظه ای باشم ، هی ملتو درک کنم .. انصافا هم خوب پیش رفتم..سعی کردم قبل هر حرف و نظر شخصی خودمو بذارم جای طرف مقابل و شرایط اونو حس و تصور کنم. نتیجه این میشد که خب حقو میدادم به طرف.یا بهتر بگم حداقل دیگه اعتراضی نمیکردم..
اما...
( میگن هر حرف قبل از "اما"یی چرندی بیش نیست(اینو تازه یاد گرفتم) ) .
امّا! کار به جاهای باریک و باریک و باریکتر کشید.. بذا با سمپل بگم ( مثاله ها)
* پشت چراغ قرمز وایسادم یه ماشین از پشت میاد میکوبه بهم*
خب اومدم مثالو موقعیتو توضیح بدم بیخیال شدم.. خلاصه اینکه اونی مقصره رو من درکش میکنم ، ولی مرحله بعدش اینه که طرف طلبکار هم میشه.. تا اینجا هم به درک اصلا..
گیر من اینجاس کار به جایی میرسه که دیگه هیچ وقت حقو به خودت نمیدی، عزت نفست به باد میره و همه چی میشه رضایت بقیه بدون توجه به تنزل خودت ، با وجود محق بودنت..
برمیگردیم(یا اگه شما نمیای خودم برمیگردم) به اول متن،گفتم از مدتها پیش سعی کردم اینطور باشم، چرا این تصمیمو گرفتم وقبلش مگه چطور بودم؟
قبل شاد بودم، زبونم برای آدمای پررو تیز بود ، هوای خودمو داشتم و خیلی رک اگه کسی حرف بی ربطی میزد میزدم تو پرش..
خلاصه که زیادی درک کردن و ملاحظه کردن خیلی سوخت داره توش..
راجع به راه حلشم میخواستم بنویسم که دیگه حسش نیس چون شروع متن چند ساعت پیش بود و وسطش لباس شستن..