"او از من کوچکتر است و هنوز شور جوانی در او شعله میکشد. برایم مهم نیست کِین ضعف او را از دید نظامی میبیند. من نگران جان او هستم. نمیخواهم تنها دارایی ام از زندگی را از دست بدهم."
نمسیس، الهه انتقام
چند دقیقه ای بود که مشغول حرکت به سمت بخش توسعه بودند.
در این مدت والری و پروفسور به حدی گرم صحبت کردن بودند که انگار سارا فراموش شده بود.
البته سارا شکایتی از این بابت نداشت و کمی عقب تر از آنها در حال قدم زدن بود.
گوش دادن مکالمات بقیه برایش جذابیتی نداشت اما به طور کلی متوجه رفاقت چندین ساله آنها از دانشگاه شده بود.
ساک سارا را به محل اقامتش برده بودند و این برایش خوشایند بود، چون میتوانست دستانش را در جیب کاپشنش مخفی کند.
فضای آنجا به طور کلی، پوشیده از رنگ سفید بود و نور زیادی که حاصل بازتاب حداکثری رنگ سفید بود باعث کمی سردرد در پیشانی سارا شده بود.
به محیط تاریک کلاه زره اش عادت کرده بود و شاید اکثر اوقات تمایل داشت درون آن باشد.
حس میکرد از دنیای اطراف کمی جدا شده است و امنیتش تضمین شده!
زره نسل 5 با آنکه آخرین نسل از زره های مبارزه بودند اما همچنین در تحرکات کند و سنگین بودند.
مانور های حرکتی خشکی داشت. بسیاری از قابلیت های مبارزه اش با گذشت چندین سال همچنان در حالت آزمایشی بود و استفاده کردن از آنها ریسک بزرگی محسوب میشد.
شاید اگر سارا خبری از زره نسل 6 به گوشش نمیرسید، نمیتوانست نقد زیادی بر نسل پیشینش وارد کند.
ولی مطئمن بود که کمی از چشمانش افتاده است.
در عین حال نگران این بود که نکند انتظارات خودش را به حدی بالا ببرد که با دیدن و تست زره جدید به اندازه کافی شگفت زده نشود. به هر حال ارتش اتحاد زمین، شکست های کمی در زمینه توسعه سلاح نداشته است و انتظار میرفت که موردی جدید به شکست هایشان اضافه شود.
سارا آنقدر مشغول مکالمه جدی با خودش شده بود که نزدیک بود به پروفسور که جلویش بود برخورد کند.
آنها زودتر جلوی درب بخش ایستاده بودند و به سارا نگاه میکردند.
والری قبل از ورود، رو به سارا کرد و گفت:
آماده دیدنش هستی؟
سارا سری تکان داد و پشت سر آنها دوباره شروع به حرکت کرد.
بلافاصله بعد از بازشدن درب هوای نسبتا گرم تری نسبت به سالنها، صورت سارا را نوازش کرد.
والری به سمتی حرکت کرد و شروع به سخنرانی کرد:
اینجا لبه دنیاست. جایی که بهترین دانشمندان از سرتاسر واحد های مقاومت با آخرین دانش به اشتراک گذاشته شده، در کنار هم جمع شدند تا بهترین ابزار ها و سلاح های ساخته شده در تاریخ بشریت را برای مبارزه با نوسها رو طراحی کنند.
اینجا شاید ارزشمند ترین دارایی بشر باشد. البته در حال حاضر اینجا رو تخلیه کردند و فقط چند تا از مهندس ها برای کار ما باقی موندند.
محیط اینجا کمی به خاکستری مایل گشته بود ولی مشخص بود که باز هم رنگ به کار رفته در ساختمان اکثرا سفید است.
باید اقرار کرد که اینجا وسیع ترین و تخصصی ترین واحد توسعه ای بود که سارا تا به حال دیده بود. انتظارش را هم داشت.
معماری عجیبی داشت و برخلاف چیزی بود که سارا تا به الان دیده بود.
سالنی وسیع که انتهایش به سختی دیده میشد که تقریبا وسطش خالی بود.
هزاران اتاق در اطراف این سالن شکل گرفته بود. تابلو های بالای هر درب نشان دهنده ماهیت آن بخش بود.
والری ادامه داد:
مایلید بخش های مختلف اینجا رو نشونتون بدم یا مستقیم بریم برای دیدن زره؟
سارا سریعتر از پروفسور که احتمالا میخواست بخش های مختلف اینجا را ببیند پاسخ داد:
+من مشتاقم که هر چه سریع تر به موضوع اصلی بپردازیم.
در ضمن من انتظار تشریفات بیشتری داشتم. معرفی آخرین نسل از زره ها با چند مهندس ساده و بدون هیچ مراسم خاصی کمی غیر معمول بنظر میرسه. اینطور نیست؟
والری خنده ای کوتاه کرد و پاسخ داد:
حق با شماست. ولی در حال حاضر حتی فرمانده کل ارتش هم از ساخت این زره مطلع نیست. بعد از سقوط واحد های جنوبی سیاره، احتمال نفوذ و جاسوسی خیلی بیشتر از همیشه است. بخاطر همین مصوب شد که تمام عملیات های سری و تنها مربوط به واحد خودشون باشند در سکوت کامل پیش بروند.
در ضمن فعلا شما اینجا هستید تا نمونه آزمایشی این زره رو تست کنید. به محض کامل شدن نسخه اصلی، بعد از قرار گرفتن این زره در تمام یگان ها، توسط سخنگوی ارتش اعلام میشه.
سارا با خود اندیشید. این هوشمندانه تر از چیزی بود که از ارتش انتظار داشت. این مدت بخاطر شکست های پیاپی ارتش و واحد های مقاومت و نفوذ های متعدد، اعتماد سارا نسبت به اتحاد زمین و ارتش کاهش پیدا کرده. شاید به خطر افتادن جان مسئولین باعث شده کمی به خودشان بیایند.
کمی جلوتر وارد بخشی شدند که بر خلاف بخش های دیگر برای ورود، علاوه بر کارت مخصوص، نیاز به اسکن چهره والری را داشت و این نشان میداد که این بخش محافظت بیشتری دارد.
سارا هر چقدر که نزدیکتر میشد، قلبش تندتر می تپید. حتی خودش هم متوجه نبود که چرا انقد هیجان دارد. البته هیجانش به حدی بود که بتواند آن را کنترل کند تا در چهره و رفتارش نمایان نشود.
بعد از چند دقیقه که همچنان در حال حرکت به سمت مقصد معین بودند، به جایی رسیدند که ظاهرش متفاوت تر از همه جا بود. دیوار های تیره رنگ و گرفته با شیشه هایی تماما مشکی که به هیچ وجه آن طرفش دیده نمیشد.
سارا که تصور میکرد بالاخره رسیده اند پرسید:
همنیجاست؟ زره نس…
لرزشی شدید باعث شد تعادل سارا و پروفسور به هم بخورد و از دیوار برای ایستادن کمک بگیرند.
لرزش بارها و بارها داشت تکرار میشد و شیشهها و پنجره را طوری می لرزاند که سارا تصور کرد کنترل رینگ از دست رفته و به زمین سقوط میکنند.
والری این بار با خنده ای بلند تر گفت:
بخش های این قسمت از مرموز ترین قسمت های رینگ مداری هست که هیچ کس ازش مطلع نیست.
به طوری که حتی کارکنان خود رینگ شایعاتی رو پخش کردند مبنی بر زندانی کردن یه نوس سطح 6!
باورت میشه؟ ایکاش همچین توانایی رو داشتیم.
سارا که همچنان چشمانش از تعجب گرد شده و جفت دستانش را به دیوار چسبانده بود پاسخ داد:
+ ایکاش؟ چه چیز دیگه ای میتونه این لرزش شدید رو ایجاد کنه؟ اصلا چطور ممکنه که اینجا از مدار خارج نشد؟
پروفسور زودتر از والری پاسخ داد:
اینجا با هزاران رانشگر وضعیت تعادلش پایش میشه. هیچ چیز نمیتونه این لعنتیو از مدارش خارج کنه.
مگر اونو به سمت زمین بکشن یا از وسط نصفش کنن که هر جفتش غیر ممکنه.
والری تایید کرد:
دقیقا همینطوره دوست من. علاوه بر اون، این لرزش به بیرون از این بخش اصلا منتقل نمیشه و هیچ کس غیر از سالن اصلی واحد توسعه اونو حس نمیکنه. دلیلش رو هم خودت میفهمی. خب بیاید دنبالم، پشت اون درب چیزیه که دنبالش میگردیم.
سارا دوباره با هیجان از کنار دیوار فاصله گرفت و ناخودآگاه پاسخ داد: بریم.
پروفسور که حین حرکت داشت زیر چشمی سارا را میپایید، دوباره برایش اثبات شد که او آنقدر هم که نشان میدهد نسبت به شرایط بی تفاوت نیست.
اتاق، فضای نسبتا تاریکی داشت و هیچ کسی غیر آنها حضور نداشت.
چشمان سارا به دنبال نشانه ای از حضور زره میچرخید و در جایی که نور متمرکز شده بود روی محفظه ای که شاید استوانه بود، متوقف شد.
حرکت والری به آن سمت باعث شد ظن سارا به یقین تبدیل شود.
والری دکمه ای را روی آن فشرد و به سمتشان برگشت. در حالی که در مه غلیظ آبی رنگ که از محفظه داخل آن خارج میشد غرق شده بود گفت:
خانمها و آقایان، شمارو با نمسیس، الهه انتقام آشنا میکنم!