وقتی آقای دست انداز گرامی ,عنوان کردن : توی زندگی شما حتماً یک نفر هست که بتوانید در موردش بگویید:«اون بهترین دوست منه»پس لطف کنید درباره بهترین دوستتون و ویژگیهای اخلاقیش که باعث شده او را برای شما بهترین کند،بنویسید بی هیچ درنگی تنها "او" بود که به ذهنم آمد
او که زیباترین، مهربانترین، صادقترین، رازدار ترین و از همه مهمتر ،عاشق ترین دوست دنیای من است
ما نه در مدرسه ، نه کوچه بازار ، نه همسایه ، نه محیط کار ...، در هیچ کدام از اینها با هم آشنا نشدیم
بلکه وقتی خیلی بچه بودم به واسطه پدرم با "او" آشنا شدم و از پدر ممنونم که مرا با بهترین دوست خودش دوست کرد.
وقتی فهمید میخواهم باهاش دوست باشم ، با جان و دل این دوستی را پذیرفت و الحق و انصاف تا این زمان هیچ در دوستی خود کم نگذاشته ، من دوست خوبی براش نبودم اما "او" همیشه بهترین من بوده در بدترین شرایط زندگی ، وقتی پدر رفت کنارم ماند و باعث شد نه تنها رفتن پدر بلکه بعد از آن هم تمام رفتنهای عزیزان دیگر را و تمام شکستهای زندگیم را و تمام لحظات بی کسیم را به لطف حضورش، به خاطر مهربانی هایش، و به امید بودنهایش، راحتر تحمل کنم، حضورش همیشه قوت قلبم بوده و هست ."او" برایم همیشه سنگ تمام گذاشته، بی هیچ توقعی همیشه کنارم بوده و بی هیچ منتی ،گره گشایی کرده، به خواسته هایم احترام گذاشته و میگذارد .
حرفهایم را با جان و دل گوش میدهد و خطاهایم را نادیده میگیرد، و هرگز ، هیچ جا، رازم را جار نمیزند،آبرویم را همیشه حفظ میکند
"او" بسیار با سلیقه و با ذوق است ، هرروز صبح به روش خاص خودش ، شگفت زده ام میکند و من می مانم شرمنده و ذوق زده که چگونه جبران کنم ، اصلا توان جبران محبتهایش را دارم ؟ می دانم عاجزتر از آن هستم که بتوانم ذره ای از خوبی هایش را جبران کنم .
گاه حتی بی آنکه بیان کنم و حرفی بزنم ، می شنود و پاسخ چرا هایم را به خوبی میدهد ، گاه به راه غلط می روم و بر این رفتنها ی خود اصرار می ورزم و "او" بسیار زیرکانه و با مهارت به طریقی که هم غرورم نشکند و هم به خطایم پی ببرم ، زشتی کارم را به من می فهماند .
حوالی خیالت دایم بپروازم
و در خنکای نسیمش نفس میکشم
رویاهایم بی حضورت بی رنگند
و من دنیا را بی تو و خیالت، هیچ نمی خواهم
همیشه باش که امید بودنم باشی
و دلگرمت شوم
و تکیه گاهم باشی....
سیمین.ح
کجا می توانم چنین دوستی فهیم و دانا و مهربان و عاشق پیدا کنم . در جستجوی دوستی به غیر "او" سالها گشتم ،تا شاید کسی را پیدا کنم که بتواند تکیه گاهم باشد ، تکیه گاهش باشم ، بتواند رازدارم باشد ، درکم کند و همدل و همنفس هم باشیم ، اما بقول خواجه هرگز یافت نشد یا من توفیق نداشتم ، اما مهم نیست ، چندان هم از این نیافتنها ناراحت نیستم ، ناامید هم نیستم ، چرا که هنوز "او " را دارم و میدانم اگر بخواهد دنیا را برایم زیر و رو میکند و بهترینها را در مسیر زندگیم قرار میدهد و البته الطافش نهایتی ندارد و آرزوهای من در مقابل عظمتش هیچ است . هیچ ....
آسمانت مرا به رویا میبرد
به آن سوی مرزهای بودن
دستانم خالیست و ویرانه دلی دارم
سرشار از عشقت
تقدیم تو باد...
ماه را تاباندی که دل از ما ببرد؟!
مگر نمیدانی دل در گرو عشقت دارم
و محو نگاه توام
تمام هستیم فدای تو
هیچ نمیخواهم جز رضای تو....
سیمین.ح