مطلبی با عنوان (فلسفهی اسلامی: بلای خانمان سوز) را در وبلاگ بهنام خواندم. طبق معمول حین مطالعه، محتوای مطلب را به سه بخش تجزیه کردم: آنچه موافقم، آنچه مخالفم و قسمت سوم آنچه فعلا نظری ندارم. امیدوارم این بررسی برای خوانندگان مفید باشد. حرفهای بولد شده تحلیلهای من درباره ادعاهای متن است.
عرفا از علم دل بهره میجویند زیرا آن را از گذرگاه استدلال (مغز) دریافت نمیکنند بلکه به واسطهی نوری که در درونشان روشن میشود آن را میبینند.
(ناخواسته حرف درست و مهمی را مطرح کردید. در عرفان صوفیانه سهمی برای مغز نیست و حتی اعتباری برای شرعیات نخواهد ماند، یعنی هر چه عقیدهای غیرمنطقیتر و حیرت انگیزتر باشد ارزشمندتر است.)
عارفان ادعا میکنند که به شناخت بیواسطه دست یافتهاند در حالیکه در میان همین مطالب عرفانی چیزهای گمراهکننده کم نیست، مثلا بعضی جاها از خلفا (مانند معاویه) ستایش کرده و در مکاشفات خود آنها را در مقامی بالا دیدهاند.
بزرگترین مزیت فلسفه که عرفان آن را ندارد سنجش پذیری است. وقتی کسی منطق را به رسمیت نشناسد چگونه میتواند بفهمد که مکاشفه اش از مقام معنوی معاویه درست است یا غلط؟ و...این همه بحث و جدل که میان مکتب های فلسفی شکل میگیرد خود نشان دهنده این است که مسائل فلسفه قابل تصدیق و تکذیب است یعنی فرد میتواند با استدلال آن را رد کند یا بپذیرد. اما در عرفان بحث از بررسی و صدق و گذب قضایا وجود ندارد. عرفان دین را تجربه شخصی میداند. به اصطلاح منطقی قضایای فلسفی خبری هستند نه انشایی و قضیه خبری است که خبر از واقع میدهد و قابل صدق و کذب است.
1) مسلمانان بر سر موضوعات فلسفی (اینکه معاد جسمانی است یا نه، اینکه قرآن حادث است یا نه، اینکه انسان مجبور است یا مختار.) به مقابله و دشمنی با هم گرویدند و انواع و اقسام فرقهها از این اختلافات پدید آمد.
(فلسفه در تاریخ شیعه ابزار مبارزه سیاسی و هدایت بود. امروز نیز دعوت به عقلانیت یکی از ارکان تحقق وحدت اسلامی است. نیاز به گفتن نیست که مسائلی چون اصول فقیه، علم تفسیر و حدیث و فلسفه و منطق از مصادیق بارز عقلانیت ساختاری در جهان اسلام است.)
2) فیلسوف مسلمان همواره بین دوگانهی عقل و نقل گرفتار است.
(نگاه فیلسوف مسلمان این است که با عقل باید دین را فهمید. نمی شود با دین عقل را فهمید. منظور عزیزان مکتب تفکیک این است که دین باید مشخص کند که عقل چه چیزی را حقیقت و درست بداند یا نداند! بروید دوباره بحث زیبای حسن و قبح عقلی را در فلسفه اسلامی مرور کنید.)
3) فلسفه در تمدن اسلام تنها بحث و جدل بیمورد در موضوع معتقدات است.
بدیهی است که مبنای فرهنگ، سبک زندگی و ارتباطات اجتماعی و اقتصادی، همین موضوعات اعتقادی است.
4) در تمدن غرب، علومی از قبیل علوم سیاسی، حقوق، اقتصاد، جامعه شناسی و روانشناسی از بطن فلسفه پا گرفتهاند و انقلابات اجتماعی و سیاسی از آمریکا و انگلیس و فرانسه تا روسیهی تزاری از درون فلسفهها برخاستهاند.
(علوم انسانی از الهیات سرچشمه میگیرد، فلسفه شان تسهیلگری دارد. علوم انسانی غرب ریشه در الهیات یهودی دارد. و به تبع آن انقلاب صنعتی و رشد مدرنیته نیز. همین است که فیلسوفان مهم در غرب، معمولا یهودی هستند. اگر مشکلی در مولد نبودن فلسفه اسلامی داریم باید ریشه آن را در الهیات تصوف مالی شده تاریخیمان جستجو کنیم.)
5) منطق صوری ارسطو که میگوید هر گزاره یا درست است یا نادرست، ریشه و مبنای همهی سفسطهگری هاست.
اساس سفسطه این است که بگوییم شناخت واقع و واقعیتها امکانپذیر نیست.
6) نه انسان همهی کارهایش بر اساس تعقل است، نه نظر صائب به استدلال بستگی دارد (کما اینکه نظر یک مغالطهگر ممکن است بهتر پذیرفته شود) و نه اینگونه است که هر گزاره الزاما یا درست باشد و یا نادرست (و هیچ گزارهای نباشد که نه درست باشد و نه نادرست، یا هم درست باشد و هم نادرست)
آیا محسن چاوشی باید شبانه روز در حال آواز خواندن باشد تا بتوانیم بگوییم او خواننده است؟ اینکه انسان همهی کارهایش بر اساس تعقل نباشد آیا اثبات میکند که انسان موجود متفکری نیست؟ اگر معتقدیدی یک گزاره در آن واحد هم میتواند درست باشد هم غلط اولین چیزی که ثابت کردهاید این است که حقیقت وجود ندارد. درباره اینکه درست چیست و غلط چیست باید بگویم وقتی معلم در کلاس سوالی می پرسد و همه بجز 3 دانشآموز درست جواب بدهند آیا اگر شما جای آن معلم باشید وجدانتان اجازه میدهد که بگویید آن سه نفر هم درست پاسخ دادند؟ در صورتی میتواند جواب شما مثبت باشد که قبول داشته باشید حقیقتی وجود ندارد. یعنی جواب صحیحی وجود ندارد (این مثال کل مطلب شما را زیر سوال میبرد)
7) علم استدلالی از دید مولانا صرفا به درد امور دنیوی میخورد: خردهکاریهای علم هندسه / یا نجوم و علم طب و فلسفه که تعلق با همین دنیاستش / ره به هفتم آسمان بر نیستش- این همه علم بنای آخورست / که عماد بود گاو و اشتر است. بهر استبقای حیوان چند روز / نام آن کردند این گیجان رموز- علم راه حق و علم منزلش / صاحب دل داند آن را با دلش
از نظر فیلسوف اسلامی برخلاف نظر برخی فقیهان و متصوفه، امور دنیویِ مقولهای غیردینی نیست. علم دلی- از نظر فیلسوف اسلامی ارزش منطقی برای دیگران ندارد. فردی که صاحب واقعی علم دلی باشد آنرا برای غیر فاش نمیکند چه برسد به اینکه بخواهد به آن دعوت کند یا فلسفه اسلامی را بیهوده بداند! احتمالا مولانای شما علم طب و نجوم و اقتصاد و کشاورزی را غیردینی میداند بعد شما از چنین تفکری توقع فلسفه مضاف دارید؟ همین نگاه مولانا و امثال او به دین است که دست ما را از دنیا کوتاه کرده است. انسان مطلوبی که مولوی برای ما تعریف میکند با دنیا مخالف است، یعنی فرد هر چه فقیرتر باشد مومنتر است، هر چه خودش را افسرده تر بگیرد و ژولیده بگردد درنظر دیگران مومنتر به نظر میرسد. بدیهی است که خروجی چنین دینشناسی به انحطاط، انزوا، تنبلی ناشی از جبرگرایی و توکل بدون عمل منتهی میشود. توکل صحیح آن است که به مومن برای حرکت، انگیزه و دلگرمی باشد (توکل یعنی خدا را پشتگرمی برای اقدام خود بداند؛ نه اینکه بنشیند و بگوید خدایا با پیامبران برو کار مرا درستش کن و خدا را نوکر خود بداند!)، این انگاره های خراب است که نمیگذارد دنیای ما آباد شود، نه فلسفه اسلامی یا غربی.
8) این گیجان (فیلسوف نمایان) به اشتباه تصور میکنند که با علم استدلالی میتوان به حوزهی اعتقادات قلبی وارد شد در حالیکه علم راه حق فقط بر صاحب آن مکشوف است زیرا علمی است «بلاواسطه» و بدون تقلید، همانگونه که گفتهاند که در اعتقادات تقلید جایز نیست.
تجویز روش عرفانی برای شناخت دین به معنی تعطیلی نهاد حوزه علمیه است. در این صورت یادگیری و آموزش اعتقادات دینی به دیگران امری بیمعنا خواهد بود؛ روش عرفانی برای شناخت دین، مکتب شیخیه را بوجود آورد. اینجا لازم است از تعبیر زیبای استاد حسن رمضانی در مراسم بزرگداشت علامه حسنزاده:1390 در شهر قزوین استفاده کنم: مشی علما و قدمای ما نشان میدهد علم و معرفت؛ با ذکر گفتن و چله نشینی و بدون طی کردن مراحل تحصیل علوم رسمی به دست نمیآید. وبسایت ایشان: ostadramezani.ir
9) هر گزاره یا درست است یا نادرست. این نگاه صفر و صدی را نه فقط در میان فیلسوفان بلکه متکلمان و فقیهان نیز دیدهایم که یکی از نتایج آن تکفیر مخالفان و کشتار و خونریزی هاست. مولانا در داستان (فیل در خانهی تاریک) کسب معرفت نسبت به حقیقت (یعنی همان درستی گزاره) را منوط به نور آشکارگر (بَیِن از دیدگاه قرآن) میکند.
آنچه جنگ آفرین است تعصب جاهلان درباره یقین عالمان است. وگرنه اگر هرکس به اندازه ای که میفهمد ادعای ایمان کند؛ چیزی به نام جنگ مذهبی وجود نخواهد داشت. بارها گفتهام که عمل فرد نباید بیشتر از علم او باشد. اما درباره ادعای شما که (شرط شناخت حقیقت را دستیابی به نور طریقت میدانید) میخواهم بدانم آن نور دقیقا کجاست و چگونه میتوان به آن دست یافت؟ اگر دست یافتنی نیست به چه درد انسان میخورد؟ اگر آن نور از طریق اعتقاد ناب و خالص به دست میآید دیگر به چه درد من میخورد؟ چون من برای انتخاب راه و سپس پیمودن آن نیاز به شناخت دارم. ولی شما مدعی هستید زمانی شناخت حاصل میشود که راه را تا آخر پیموده باشم و به وصال نور رسیده باشم! اینجا دیگر شناخت، مسیر مرا روشن نمیکند بلکه فقط در صورت رسیدن به نور بین مهر تاییدی بر سلوک من خواهد خورد (این یک ریسک غیرعاقلانه است که من عمرم را با هدف رسیدن به نور بین طی کنم و در گام آخر سلوک متوجه بشوم که آیا مسیرم درست بوده یا نه! این قمار عاشقانه را فیلسوف تجویز نمیکند.)
10) شناختی که از غیر خدا ناشی میشود (به تعبیر قرآن من عند غیر الله) به ظلمت منتهی میشود. در موضوع فلسفه هم باید به این نکته توجه داشت که آیا چیزی که منشاء غیر الهی دارد میتواند سبب رستگاری الهی شود یا نه. واضح است که منشاء فلسفه پیامبران نبودهاند پس نمیتوان از چیزی که منشاء غیرالهی دارد به خدا رسید؟
در احادیث اسلامی پیامبران را رسول ظاهر و عقل انسانی را رسول باطن میدانند. اگر ما خداوند را با عقل بشناسیم و بپذیریم این شناخت از جانب رسول باطن است که خود خداوند در نهاد ما قرار داده است. اگر این رسول باطنی در وجود انسان نبود، آنگاه هیچ بشری سخن رسولان ظاهری خداوند را متوجه نمیشد.
11) نگاه فیلسوف اسلامی به فلسفه به مثابه ابزاری است که باید اعتقاداتش را جلوی هجوم فرهنگی اندیشههای الحادی حفاظت کند. این فیلسوف هر جا کم میآورد صراحتا بیان میکند که بنا بر متن صریح قرآن باید اینگونه باشد.
فیلسوف اسلامی با جریان هایی که مانع شناخت حقیقت بوده اند مبارزه کرده است. اتفاقا یکی از مهمترین رهزنان معرفت و شناخت، همان جریانات متصوفه هستند که راه شناخت عمومی و معمولی و عقلانی حقیقت را انکار میکردند. جریان دیگر ظاهرگرایان دینی بودند که میگفتند دین و قرآن به ما اجازه نمیدهد به عقل خود مراجعه کنیم. نوع پیشرفته ظاهرگرایان، مکتب تفکیک هستند که میگویند تا وقتی که ما قرآن و حدیث را برای شناخت حقیقت داریم نیازی به پیمودن مسیر شناخت فلسفی نداریم. اینگونه اصول فهم حقایق را بی ارزش تلقی می کنند. در فلسفه اسلامی مسئله بسیار مهمی چون (حسن و قبح عقلی) بحث و تشریح میشود که به نظر من مهمترین و مبنایی ترین اصل برای شناخت در همه زمینههای دینی و غیردینی است از اخلاق تا اصول و فروع دین و ... (برای مطالعه اهمیت اصل حسن و قبح عقلی به کتاب بایدها و نبایدها اثر شهید دکتر بهشتی مراجعه شود. در جلسه 4 و 5 این کتاب بحث حسن و قبح عقلی و ابعاد سیاسی و فرهنگی آن توضیح داده میشود) این را به عنوان مثال مطرح کردم که ادعا کنم فلسفه اسلامی با همه ضعفهای موجود همچنان میتواند مبنای بسیاری از بحثهای علمی و به تعبیر شما زایش اندیشه در علوم انسانی شود. البته قبول دارم که اگر در فلسفه اسلامی به تاریخ و جغرافیا اهمیت بیشتری داده شود، این فلسفه ایرانیتر و کارآمدتر خواهد شد.
مرحوم حکیمی در کتاب «مکتب تفکیک» یکی از اهداف تفکیکگرایان را اینگونه بیان میکند: بیان این نکته که آنچه در فهم دین و حقایق آن سودمند است همان استدلال و تعقل است نه تفلسف (فلسفه ورزی). آنچه برای سعادت جامعه لازم و سودمند است تعقل قرآنی است نه تفکر فلسفی.
سفسطهگرایان فیلسوفنما پیرو سه مبنای اصلی نظام فلسفی ارسطو هستند: ۱. فرق انسان با غیرانسان در تعقل است ۲. تفاوت نظر صائب و غیر صائب به «استدلال» بستگی دارد ۳. هر گزاره یا درست است یا نادرست. این سه مبنای خانمانسوز بلای جان اندیشهی اسلامی گردید.
مولانا ابیات فراوانی در مثنوی هم در ضدیت با عقل و هم در موافقت با آن دارد. عقلی که مولانا با آن مخالف است عقل استدلالی است (پای استدلالیان چوبین بود) اما عقلی که منجر به معرفت (شناخت عرفانی) میشود دامنهای بس وسیعتر نسبت به فلسفه (چه برسد به حوزهی استدلالی) دارد و مواردی را شامل میشود که در نظر فیلسوفان مردود است و از دید فلسفهی علم به لحاظ شناختی با خرافات فرقی ندارد مانند الهام و کشف.
یکی از دلایل تلاش عرفا برای کنار گذاشتن فلسفه و میل به کسب معرفت قلبی ناظر به تفاوت ذهن و عین است.
مطلب مرتبط: