شاید اشتباه مان این بود؛
تصور میکردیم؛
پایان تمام قصه ها، به خیر و خوشی ختم می شود.
پس پای غصه ها نشستیم به امید آنکه آخر قصه غافلگیر شویم؛
دست از تقلا برداشتیم!
زل زدیم به آینده!
و در راه این امید واهی موی سفید کردیم!
به صفحات آخر که رسیدیم؛
وقتی خبری از شگفتانه هستی ندیدیم؛
موی سپید چنگ زدیم و از جفای آسمان گریستیم!
و تمام عقده ها را سر تقدیر ظالمانه خالی کردیم!
در حالی که از خودمان غافل شده بودیم!
از قوی بودن ، از تلاش دوباره ، از جا نزدن.
می توانستیم قصه تلخ گذشته را رها کنیم و برای روزگار آینده داستانی نو تعریف کنیم!
کتابی که آخرش را با اراده ، استقامت ، پشتکار و ایستادگی باب میل مان تمام کنیم اما افسوس نخواستیم یا کاهلی کردیم در خواستن مان.
☘"آنوشکا"☘