ساحل بود و شب .
صدای مرغ دریایی بود که از بالای دریا شنیده میشد .
مَد شده بود .
آب دریا که به پام میخورد ، آرامشی عجیب و تداعی میکرد واسم .
بوی دریا ، بوی ساحل ، صدای مرغ دریایی ...
یکیشون اومد نشست رو پام . یه چشم نداشت .
با یه چشم دیگش یه جوری نگام میکرد که انگار دیوونه دیده .
زل زد به چشام . زل زدم به چشمش .
کاسه خون شده بود .
میگفتن کشتن مرغ دریایی بدشانسی میاره .
ولش کردم . گفتم بزارم خودش میره .
ولی نتونستم زل زدنشو تحمل کنم .
گردنشو گرفتم و مشت کردم ، فشار دادم با دستام .
صدای آخرین نفساشو میشنیدم که داشت منو با کراحت نگاه میکرد .
امروز چن شنبس ؟؟؟ چارشنبه ؟؟؟
میگفتن کاری به مرغای دریایی نداشته باشین . کشتنشون بدشانسی میاره ...
نمیدونم یهو چی شد ، به خودم اومدم دیدم لاششو تو آب ول کردم .
هوا تاریک بود، دیگه چیزی نمیدیدم .
تنها چیزی که معلوم بود ، ماه بود که تو آب دریا داشت غرق میشد .
خب دلم سوخت گفتم نجاتش بدم رفتم جلو . رفتم وسط دریا رسیدم بهش ، بغلش کردم .
به خودم اومدم دیدم وسط دریام ، زیر پام خالی شد . سیل اومد منو برد ته دریا .
ته دریایی که فقط من بودم و ماه .
گفته بودم کشتن مرغ دریایی بدشانسی میاره ؟
چیشد یهو ؟ راسی گفتی امروز چارشنبس ؟؟؟
کاش الان سیگار بود . میکشیدم سرم میرفت .
وای که چه هوا جون میده واسه برف بازی !! برف هم سرده ها دستام لمس میشن بعد میزارم رو گردن خودم انگار دست یکی دیگس .
گردنمو ول کن . داری خفم میکنی !!!
گردنمو ول کن . گردنمو ول کن
داری میری دریا مواظب خودت باش ، مراقب دریا باش
نکنه هوا برت داره نسخ بشی بری بغلش ...
اینم از قسمت آخر مجموعه خودنوشته دم اونایی گرم که همشو خوندن و منو تحمل کردن . پیگیر باشین دمتونم گرم .