علیرضا جوکار
علیرضا جوکار
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

خودنوشته ( قسمت آخر )

ساحل بود و شب .

صدای مرغ دریایی بود که از بالای دریا شنیده میشد .

مَد شده بود .

آب دریا که به پام میخورد ، آرامشی عجیب و تداعی میکرد واسم .

بوی دریا ، بوی ساحل ، صدای مرغ دریایی ...

یکیشون اومد نشست رو پام . یه چشم نداشت .

با یه چشم دیگش یه جوری نگام میکرد که انگار دیوونه دیده .

زل زد به چشام . زل زدم به چشمش .

کاسه خون شده بود .

میگفتن کشتن مرغ دریایی بدشانسی میاره .

ولش کردم . گفتم بزارم خودش میره .

ولی نتونستم زل زدنشو تحمل کنم .

گردنشو گرفتم و مشت کردم ، فشار دادم با دستام .

صدای آخرین نفساشو میشنیدم که داشت منو با کراحت نگاه میکرد .

امروز چن شنبس ؟؟؟ چارشنبه ؟؟؟

میگفتن کاری به مرغای دریایی نداشته باشین . کشتنشون بدشانسی میاره ...

نمیدونم یهو چی شد ، به خودم اومدم دیدم لاششو تو آب ول کردم .

هوا تاریک بود، دیگه چیزی نمیدیدم .

تنها چیزی که معلوم بود ، ماه بود که تو آب دریا داشت غرق میشد .

خب دلم سوخت گفتم نجاتش بدم رفتم جلو . رفتم وسط دریا رسیدم بهش ، بغلش کردم .

به خودم اومدم دیدم وسط دریام ، زیر پام خالی شد . سیل اومد منو برد ته دریا .

ته دریایی که فقط من بودم و ماه .

گفته بودم کشتن مرغ دریایی بدشانسی میاره ؟

چیشد یهو ؟ راسی گفتی امروز چارشنبس ؟؟؟



کاش الان سیگار بود . میکشیدم سرم میرفت .

وای که چه هوا جون میده واسه برف بازی !! برف هم سرده ها دستام لمس میشن بعد میزارم رو گردن خودم انگار دست یکی دیگس .

گردنمو ول کن . داری خفم میکنی !!!

گردنمو ول کن . گردنمو ول کن

داری میری دریا مواظب خودت باش ، مراقب دریا باش

نکنه هوا برت داره نسخ بشی بری بغلش ...


اینم از قسمت آخر مجموعه خودنوشته دم اونایی گرم که همشو خوندن و منو تحمل کردن . پیگیر باشین دمتونم گرم .

تماااام عرضی نیست .



مرغ دریاییخودنوشتهخونمرگساحل
گفتنی ها کم نیست . من و تو کم بودیم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید