آرامگه یار
آرامگه یار
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

آدمیت ؛ سعدی

آرامگه یار  - آدمیت : سعدی
آرامگه یار - آدمیت : سعدی


تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت

خور و خواب‌وخشم‌و‌شهوت ،شغب‌است‌و جهل‌وظلمت
حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت..

به حقیقت آدمی باش وگر نه مرغ باشد
که همین سخن بگوید به زبان آدمیت؛

مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی
که فرشته ره ندارد به مکان آدمیت

اگر این درنده‌خویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی به روان آدمیت

آرامگه یار  - درنده خویی : سعدی
آرامگه یار - درنده خویی : سعدی



رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت

طیران مرغ دیدی تو ز پایبند شهوت
به در آی تا ببینی طیران آدمیت

نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم بیان آدمیت

سعدیشعردلنوشتهمولاناعکس نوشته
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست ••• منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید