
در یک رابطه، «بزرگترین مشکل» هیچوقت فقط یک اتفاق نیست؛ بیشتر شبیه یک لحظهی آرام و بیصداست که ناگهان میفهمی چیزهایی که روزی بینتان جریان داشت، اعتماد، صمیمیت، حرفزدن، دیدن و دیدهشدن دیگر مثل قبل نیست. مشکل اصلی، معمولاً فقدان یک چیز است: فقدان احساس امنیت در عشق. آن امنیتی که باعث میشد درون رابطه نفس بکشی، خودت باشی، بینقاب، بیتظاهر، بیترس از قضاوت. این بزرگترین مشکل است، چون وقتی امنیت میرود، خیلی چیزهای دیگر هم آرامآرام پشت سرش راه میافتند و میروند. گاهی با یک دعوا شروع میشود؛ دعوایی ساده و معمولی که قرار نیست چیزی را تغییر بدهد. اما ناگهان میبینی از همانجا، یک ترک ریز در دیوار بینتان افتاده. بعد از مدتی، دیگر آنطور که باید با هم حرف نمیزنید. نه اینکه حرف نزنید؛ حرف میزنید، اما نه از آنهایی که از دل میآمد؛ نه آن مکالمههای طولانی شبانه که هر کلمهاش مثل پل بود بین دو قلب. حرفها سطحی میشوند، کوتاه میشوند، و از همه بدتر بیاهمیت میشوند. کسی که باید امنترین جای دنیا باشد، کمکم غریبه میشود. مشکل، همانجا خودش را نشان میدهد. وقتی از گفتن حقیقت میترسی. وقتی میخواهی چیزی را بگویی، اما در ته دلت فکر میکنی: «اگه ناراحت بشه؟»، «اگه اشتباه برداشت کنه؟»، «اگه از من دور بشه؟». و این ترس کوچک، یواشیواش تبدیل میشود به فاصلهای بزرگ. بزرگترین مشکل رابطه، همیشه دعوا نیست، سردی نیست، حتی خیانت هم نیست. بزرگترین مشکل، از دست رفتن احساس ما بودن است. وقتی دیگر نمیدانید هنوز «ما» هستید یا فقط دو آدمید که از کنار هم میگذرند و گاهی دستهایشان اتفاقی به هم میخورد. وقتی نگاه هم میکنید اما نمیبینید، وقتی حرف میزنید اما نمیشنوید، وقتی لبخند میزنید اما حس نمیکنید، وقتی کنارت هست، اما نبودنش را بیشتر حس میکنی. این همان جایی است که رابطهها آرامآرام خاموش میشوند؛ نه با فریاد، نه با اشک، نه با درهای کوبیدهشده. با سکوت. با همان ساکتی که بین دو نفر مینشیند و هر روز کمی سنگینتر میشود. گاهی آدمها فکر میکنند عشق با یک اتفاق بزرگ نابود میشود، اما حقیقت این است که عشق معمولاً با چیزهای کوچک میمیرد. با نگفتن یک «دوستت دارم» که دلت خواسته بگویی، با نپرسیدن «حالت خوبه؟» در روزهایی که لازم بوده بپرسی. با نشنیدن لرزش صدای کسی که همیشه محکم بوده،
با ندیدن اشکی که فقط یک لحظه برق زد، با اهمیتی که آرام آرام کمتر و کمتر میشود. تلخترین بخشش این است که دو نفر میتوانند هنوز هم همدیگر را دوست داشته باشند، اما دیگر نتوانند کنار هم همان آدمهای سابق باشند. بزرگترین مشکل رابطه این است: وقتی عشق هنوز هست، اما خانهاش را از دست داده؛
وقتی دلها هنوز میتپند، اما کنار هم نمیتپند؛
وقتی دو نفر هنوز میخواهند، اما بلد نیستند. رابطهها با عشق شروع میشوند، اما با جرات ادامه پیدا میکنند، جرأت حرف زدن، جرأت شنیدن، جرأت ماندن، جرأتِ ساختن و اگر این جرأت از بین برود، همهچیز به چیزی شبیه خاطره تبدیل میشود؛ خاطرهای که هر بار به آن فکر میکنی، کمی درد میگیرد، اما نمیتوانی از زیباییش هم بگذری. گاهی بزرگترین مشکل یک رابطه، این است که دو نفر هنوز همدیگر را دارند اما دیگر نمیدانند چطور باید به هم برسند.
خوشحال میشم از چنل تلگرامم دیدن کنید
@Forr_me_21