گذشته کابوس کریهی است که هر صبح و شام تصویر شومی می نگارد. گاهی بر روان و گاه پیش چشم. به خودت که میرسی همه اش رد کودکی است خجول و شرمسار، بی بنیه با خواهشی عمیق. اما آینده هم همان است؛ دختر بچه ای حیران شاید با حسرت یک آغوش گرم. وای از تاریخی که برایم ساخت آن روز آن دختر ارغوانی! آن که آمدن و رفتنش کابوس کریهی بود صبح و شام مقابل چشم هام و حالا میانه خوابیدن های اجباری!