نوشتهای که در ادامه میآید را امروز از یادداشتهای قدیمیام پیدا کردم، پاییز یا زمستان ۸۸ این یادداشت رو نوشتم، یادم نمیآید که جایی منتشر کرده باشم. این یادداشت به بررسی شعر عقاب دکتر پرویز ناتل خانلری میپردازد و دید سالها پیش من به این موضوع و شعر را بیان میکند، ممکن است تمام یا بخشی از متن با تفکرات امروز من جور درنیاید.
مرگ و نیستی، یکی از مایههای اصلی و پربار ادبیات همهٔ جوامع و ملل بوده است، انسان از دیرباز به دنبال جاودانگی و حفظ بقای خود بوده است، به صورتی که اکثر کارهای انسان را می توانیم از رهگذر مرگ و نیاز به حفظ بقا توجیه کنیم، در ادبیات همهٔ ملل تلاشهایی از این دست که بیشتر به صورت تلاش برای یافتن آب حیات است به چشم میخورد، به طوری که اگر این مضمون را حذف کنیم، بسیاری از شاهکارهای ادبی جهان را از دست خواهیم داد. مرگ و نیستی و در مقابلش جاودانگی در ادبیات ملل قدمتی به طول تاریخ ادبیات ملل دارند، «گیلگمش»، «ایلیاد و ادیسه هومر» و داستان «اسفندیار» در شاهنامه فردوسی گریزهایی به موضوع مرگ و جاودانگی داشتهاند، در ادبیات فارسی به جز داستانهای شاهنامه، رباعیات خیام نیز بنمایههایی از مرگ و جاودانگی دارند.
به راستی مرگ چیست؟ فلاسفه، علمای دین، دانشمندان، ادیبان و شعرا هر کدام به زبانی وصف این پدیده ناشناخته و سهمناک را کردهاند، آیا مرگ پایان زندگی است یا دریچهای است که روبروی ما گشوده میشود برای سفر به جهانی جاویدان.
مرگ هر چه هست، دشمن زندگی است، پدیدهای است که ما را از دنیا با همهٔ زیباییهایش جدا میکند، مرگ نمایندهٔ «جدایی» است که ما را از محبوبهایمان(جوانی، قدرت، زیبایی و ...) جدا می کند، این بسیار غمانگیز است. در ادبیات معاصر ما همانند ادبیات قدیممان مرگ باز هم یکی از بنمایههای آثار ادبی بوده است، در میان آثار ادبیات داستانی آثار صادق هدایت، غلامحسین ساعدی و دیگران گریزهایی به پدیدهٔ مرگ داشتهاند. ولی به عقیدهٔ بسیاری از ادب دوستان شعر عقاب یکی از نمونه های زیبایی است که به موضوع مرگ پرداخته است.
عقاب در شعر عقاب نمادی است از ارزشهای متعالی انسان، و تصویری است پویا و زنده از آدمیانی که جان بر سر ارزشهایشان مینهند ولی به ذلت و پستی تن در نمیدهند، آزاد مردمانی که جان بر سر آزادگی خود می گزارند ولی هرگز تن به خفت وحقارت نمیدهند، «شهید» به معنای واقعی کلمه، کسی که زندگی دنیوی و پست را وا مینهد و به سمتی میرود که وجدان بیدارش دستور میدهد، عقاب در شعر خانلری نماد کسانی است که عمر کوتاه ولی با عزت را بر زندگی طولانی توام با پستی و زشتی و حقارت ترجیح میدهند، آنها زندگی را در گنداب حقارت و رزالتهای پستیآور سپری نمیکنند.
چنین آدمهایی در تاریخ قهرمانانی شدند فراموش نشدنی و جاودان، کسانی که لحظهای کوتاه از جهان زشتیها و پلیدیها بریدند و بر اوج فلک جای گرفتند، در مفاهیم دینی اسلام هم این موضوع که از آن به آزادگی و شهادت یاد می شود، بسیار ستوده شده است. جملهٔ «مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است!» که منصوب به امام حسین هست گواه این موضوع هست.
در ادبیات شیرین فارسی نیز کسانی هستند که در لحظه ای سرنوشت ساز دل از زندگی ننگین و با ذلت بریدند و به مرگ با عزت لبخند زدند. سیاوش در شاهنامه فردوسی یکی از این افراد است. دکتر یوسفی در بررسی این داستان می گویند: «بزرگی سیاوش در مردانه زیستن اوست، یک طرف پاکی و کامرانی است، یک سو پاکمردی و بهتان و در آتش رفتن. جانبی پیمان شکستن و از دشواری رستن را می بیند و سوی دیگر وفای به عهد و مردی و در آخر در راه آزادگی سر دادن» سیاوش آزاده ای است که نمی تواند چون زاغهای بداندام و پلشت روزگار زندگی کند و از این رو جان بر سر آرمانش می نهد و به کوهی از آتش وارد می شود...
عقاب خانلری نیز همچنین موجودی است، موجودی که عمر دراز در ازای«خواری»، «وحشت»، «نفرت» و «بیزاری» را بر مردن در اوج فلک و سرشار از مردانگی ترجیح نمی دهد.
کفهٔ ترازو در شعر به سود عقاب است، شاعر تمام تلاشش را کرده تا قدرت، بلند پروازی، تیزبینی و شوکت عقاب را نشان دهد، تعداد ابیاتی که سعی و کوشش در این مورد را دارند به حدود ۹ بیت(ابیات ۵ تا ۹ و ۶۵ تا ۶۸) میرسد. شاعر با فضاسازی زیبا و نشان دادن واکنش سایر موجودات ویژگی های شخصیتی عقاب را به ما منتقل می کند.
توصیف شاعر از پرواز عقاب بسیار زیبا و زنده است تمام ویژگی های مثبت عقاب را نشان می دهد. فضای شعر لذت و زیبایی در اوج بودن را به خوبی به مخاطب القا می کند. شعر تقابل آسمان و زمین، پستی و بلندی، فراز و نشیب را به زیبایی نشان میدهد، گویی عقاب قهرمانی است که از آسمان، بلندی و فراز منشا گرفته است.
در زندگی انسان لحضات و روزهایی فرا میرسد که بر سر دو راهی قرار میگیرد، اصولا زندگی آوردگاهی است بین خیر و شر! تردیدی همیشگی بر سر پذیرفتن حقارت یا پرواز در اوج!
عقاب نیز اگر او را موجودی فرا حیوانی و نمادی در شعر بببینیم با همین دغدغهها روبروست، او مردد و نگران است که چه راهی را انتخاب کند، پیری و مرگ یا عمر طولانی. آنچه عقاب با آن روبرو است سوالی فلسفی و شناختی برامده از فطرت انسان است که اینک موجودی چون عقاب مطرح می کند.
ز عقاب در لحظات حساس زندگیش ابتدا عمر طولانی را طلب می کند و به سمت زاغ می رود تا دین و آیین این موجود کثیف و خوار را به جا آورد، شاید باید به عقاب حق بدهیم لحظه ای به درستی های برآمده از فطرتش شک کند چرا که در مقابل زندگی طولانی و عمر شیرین است او چنین چیزهایی را می خواهد پس به سمت زاغ میرود آنچه عقاب میبیند فقط و فقط عمر طولانی است و از پشت پرده زندگی زاغ اطلاعی ندارد.
عقاب هنگام مواجهه با زندگی سرشار از نکبت زاغ و راز عمر طولانی او باز همان ندای درونی و تردید برآمده از فطرت به سراغش می آید، یک طرف عمر دراز است و گندزار و تن دردادن به بیچارگی و در برابر آن همان عمر کوتاه و طبیعی و پرواز در اوج فلک و محشور شدن با مهر.
عقاب در مواجهه با این صحنه رقتآور قدر آزادگی و آزادی را می فهمد و ذهنش به همان ماوای زیبایش به پرواز در می آید، عقاب با مقایسه آن زندگی پر از زیبایی و پرواز و پیروزی با این «زندگی مانند» پر از خواری تصمیمش را میگیرد شاید عقاب به تلنگر نیاز داشت تا زیبایی هایش و شیرینی با مهر فلک همسر شدن را دریابد او تصمیمش را می گیرد...
اگر چه عقاب برای لحظاتی به خاطر رو آوردن به زاغ و راهنمایی خواستن از چنین موجودی از اوج به حضیض فرود آمده بود ولی تصمیم آخرش باز او را به همان بزرگی میرساند که در ابتدا بود و شایسته آن...
توصیف زاغ با اشعاری آغاز می شود که تماما حقارت و پستی زاغ را میرساند و ذهن و اندیشه را از این موجود زشت و بداندام و پلشت متنفر می کند، فضا سازی شاعر و تعابیری چون «شکم آکنده ز گند و مردار» به همراه «سالها زیسته افزون ز شمار» نمودار زندگی طولانی و پر از نکبت زاغ است، استفاده از این دو تعبیر در شعر باعث می شود ذهن ناخودآگاه بین عمر طولانی و پرنمودن شکم از گند و مردار رابطه ای برقرار کند و سپس ذهن عمر طولانی را صفتی بد بداند، بله این قدرت شاعر است!
صفات دیگر زاغ در شعر هنگام گفت و گوی زاغ با عقاب نمودار می شود، و زاغ را پیش چشم خواننده منفورتر از قبل میکند. زاغ ابتدا با تملق و پاچه خواری وارد میشود، خود را از ترس کوچک می کند و خطاب به عقاب از تعابیری چبون «هواخواه»، «جان به راه»، «بندهٔ درگاه» و جملاتی مانند «دل چو در خدمت تو شاد کنم/ننگم آید که ز جان یاد کنم» استفاده میکند. سوال اینست که تواضع و فروتنی خوبست و شاید بگوییم زاغ فروتن و متواضع با عقاب برخورد کرده است، شاعر خود به این جنجال فکری ما پاسخ می دهد، او در ابیات بعدی - ۲۲ تا ۲۶ - ویژگی دیگر زاغ را آشکار می کند، خانلری با ورود به درونیات ذهنی زاغ ترس و نفاق در ذهن بیمار این حیوان پست را نشان میدهد و فروتنی و تواضعی که به خاطر ترس باشد و ریشه در نفاق داشته باشد دیگر تواضع و فروتنی نیست.
زاغ برای حفظ موقعیت خویش دست به هر کاری میزند، اصولا برای او چیزی مهمتر از حفظ خودش وجود ندارد و او باید به هر ترتیبی زنده بماند و زندگی کند خواه با ننگ و ذلت.
در پرده ی بعدی زاغ هنگامی که به عجز و درماندگی عقاب از درک عامل عمر طولانی او پی میبرد لباس وعظ برتن می کند تا جهانیان را ارشاد کند و مفاهیم والی خویش را انتقال دهد، شاعر نیز با دادن اختیارات و فصاحتی جالب به زاغ این پرده را زیبا میپروراند.
زاغ چون دانشمندی بزرگ بر روی سن می رود و سمیناری در روشهای طولانی کردن عمر ارائه میدهد، نخست منتقدی میشود زبردست و عقاب را ملامت می کند که چرا هیچ وقت از آسمان فرود نمیآید و این همه پرواز در اوج فلک چه سودی به حالت دارد.
زاغ زمینی چون از درک آسمان به خاطر سختیهایش عاجز است، آسمان و اوج را به باد انتقاد می گیرد، او اولین تیرش را می زند، موجود برخاسته از پستی به جایی می رسد که اوج را نکوهش می کند.
در ابیات بعدی زاغ برای اثبات حقانیت حرفهایش در رد اوج پرستی به سخنان پدرش که به عقیدهٔ زاغ مخزن اندرز و پند و دانش است استناد میکند، از نظر من پدر زاغ نمایندهٔ تاریخ و اندیشه های کورکورانهٔ زاغ است چه شاید اگر زاغ کمی فکر کند به بطلان اندیشههای پیشینیانش پی میبرد. زاغ برای اثبات درستی حرفهایش استدلال میکند ولی نه استدلال عقلی، چرا که نمی تواند، بلکه استدلال نقلی زیرا استدلال نقلی نیاز به اثبات ندارد و سادهتر است.
او به چیزهایی استناد می کند که از پدرش شنیده و پدرش احتمالا از پدربزرگش و الخ. و او بدون چون و چرا پذیرفته و انتظار دارد عقاب نیز قانع شود. سخنان پدر زاغ در اثبات زندگی حقیر و پست زاغ صفتان است. به عقیده او فاصله گرفتن از حضیض و رفتن به اوج، نیستی می آورد، زاغ عقاب را به فرود آمدن بر فراز ناودان و کنج حیات و لب جوی و جستجوی هر طعمهای که در آنجاست دعوت می کند. و سرانجام عقاب را با افتخار به خوان گسترده الوانش دعوت می کند.
خیام در یکی از رباعیات شیوایش چنین می فرمایند: «قومی به گمان فتاده در راه یقین»، تعبیر بسیار زیبایی است، جماعت زاغهای جامعه کسانی هستند که پیش خودشان فکر می کنند، بهترین راه را آنها انتخاب کردهاند، اگر منصف باشیم شاید به اینها حق بدهیم، تفکرات این گروه از غفلت و کوتهبینی آنها ناشی می شود. اگر چه انسان موجودی است صاحب عقل و اندیشه و خرد، عقل و اندیشه انسان را از زندگی زاغ گونه برحذر میدارد، ولی چه چیزی باعث می شود حتی در طبقه اندیشمند جامعه ما زاغ صفت داشته باشیم؟
برای پاسخ به این سوال باید بدانیم که گاهی همین حوزه اندیشه و تفکر زمینه بسیاری از مشکلات را برای فرد پدید می آورد؛ بر این اساس که عقل و اندیشه بشری به سادگی دچار خطا و اشتباه می شود. آری انسان بسیار ساده تر از آن که فکر کنیم دچار خطا و بداندیشی میشود. گویی که خطا و اشتباه و شاید کج روی از انسان جدا نیست، اگر به گذشته برگردیم می بینیم که هُبوط حضرت آدم خود نتیجه یک خلف و خطا بوده است و نباید انتظار داشت در جامعه بشری کسی دچار خطا و اشتباه نشود، امکان خطا در تفکر وجود دارد.
برو زاهد برای خود ملک باش / من از حوا و آدم ریشه دارم
البته این موضوع برای توجیه رفتار این افراد نیست، بلکه برای درک این نقصان در وجود آنهاست، که با شناخت به کمک این افراد رفت.
زاغ صفتی یعنی زندگی محافظکارانه، شنا در مسیر رودخانه، راضی بودن به وضع موجود و نفی هرگونه اوج و اوج گرفتن؛ زاغ صفت بودن یعنی اینکه متملق باشیم، نفاق در وجودمان ریشه داشته باشد و فقط به فکر پر کردن شکم هایمان و افزودن سکهای به ثروتمان باشیم.