چند شب پیش توی بهبوبهی شروع جنگ اسرائیل و ایران، فیلم «بمب: یک عاشقانه» اثر پیمان معادی رو به توصیه دوست خوبم رامین دیدم. بعد مطلبی که ۷ سال پیش توی ویرگول نوشته بود رو خوندم که پیشنهاد میکنم بخونین.
توی فیلم، زن و شوهری رو میبینیم که تصمیم گرفتن به پناهگاه نروند و رابطه خیلی مرتب و حسنهای با هم ندارند و همواره حس میکنن فرصت هست یا طرف مقابل باید حرکتی برای بهبود رابطه بکنه. همونطوری که رامین نوشته، منم با خیلی جاهاش ارتباط برقرار میکنم و حس میکنم توی خیلی از موقعیتهای زندگی منم تعلل کردم و همواره انتظارم از زندگی این بوده که اون قدم اول رو برداره. اما خیلی وقتا زندگی مشغول کارهای مهمتر از این بوده.
راستش من دلم نمیخواد تصوری که از خودم در زندگی دارم شبیه به کاراکتر پیمان معادی در این فیلم باشه. یعنی دیگه فرصتی براش وجود نداره. حس میکنم خواسته یا ناخواسته وارد سنین بزرگسالی شدم. تصمیم گرفتم که زودتر مسئولیتهای بزرگسالی رو بپذیرم و تلاش کنم که سادهشون کنم. بزرگسالی مثه گیمپلی یک بازی کامپیوتریه. اوایلش همه چیز ناشناخته است ولی مراحل اولیه سادست تا اینکه قلقش دستت بیاد. بعدش احتمالا هی سخت و سخت تر میشه. اما دیگه درگیر با یادگرفتن نحوه بازی کردن نیستی و صرفا بازی میکنی. یاد جمله همایون صنعتی میوفتم که میگفت: «زندگی یه بازیه، ولی این بازی رو باید جدی بگیری» راست میگفت.
شاید همه چیزهایی که امروز دارم ازشون حس تحول و بزرگ شدن میگیرم در کلمه مسئولیتپذیری خلاصه بشه. اینکه تو تصمیم میگیری واقعیت خیلی از چیزها رو همونطوری که هست بپذیری و به جای ایستادن روبهروش، کنارش بایستی و از تغییر نگاهت بهش لذت جدیدی رو ببری. هر چند طعم این لذت به گسی و گاها به تلخی شباهت داره و یک لذت رنجآلود هست، اما در نهایت واقعیت زندگی بزرگسالانه است. واقعیتی از جنس اینکه پدر و مادر نقششون رو از حمایتگر مطلق کم کم به نیازمندان حمایت تغییر میدن. واقعیتی از جنس اینکه هزینهی آزمون و خطاهامون از جمع جبری داراییهای عزیزانمون بیشتر میشه. واقعیتی از جنس اینکه انتظارمون از روابط عاطفی یک بازیگوشی کودکانه نیست و دوست داریم ذوب بشیم در رابطه با شریک عاطفیمون و با آلیاژی محکمتر در قالب آینده و ساختن چیزهای بزرگتر ریخته شویم و با روزمرگیهای رابطه، پرداخت شویم و جلا پیدا کنیم. واقعیتی از جنس اینکه واقعا من برای چی در این دنیا هستم و روزمرگیهام چه ربطی به اون دارن؟ واقعیتی از جنس نوسان دائمی بین حال خوب بلد شدن چالشهای زندگی و پوچی حاصل از بی چالشی.
اما همونطوری که میشه حدس زد آدمیزاد برای هر چیزی سریع یه روش تطابق پیدا میکنه. منم دارم تلاش میکنم که به بهترین شکل ممکن این تطابق رو انجام بدم. اول از همه تصمیمم اینه که مسئولیت همه مسئولیتهای مربوط بهم رو به درستی و تمام قد بپذیرم. دوم خودم رو با آدمهای انجامدهنده و خودمدیریتشونده احاطه کنم، چرا که این بهترین روش برای پشت گوش ننداختن کارهای مهمه. سوم اینکه اگه جایی ناملایمتی از عدم پذیرش مسئولیت دیدم، خودم رو شبیه شرایط نکنم و بپذیرم که من به اون حالت تعلق ندارم. چهارم اینکه بدونم دایره تاثیرپذیری و تاثیرگذاریم کجاست و تا جای ممکن این دو دایره رو نزدیک به هم نگه دارم. پنجم اینکه راههای پشت سرم برای فرار کردن رو خراب کنم.
غم پذیرش مسئولیت در نسل ما بیداد میکنه. انقدر که حتی اگه گوشهات کر باشن و روشون هدفون نویزکنسلینگ بذاری باز هم صداش رو میشنوی. راستش منم بعضی وقتا دوست دارم جزئی ازشون باشم و همش این جمله رو مرور میکنم که «یک بار بیشتر جوون نیستم و باید جوونی کنم» ولی جوونی کردن برای من به معنی فرار به مصرف بیرویه مواد مخدر یا شش بار در هفت روز مهمونی رفتن نیست. متاسفانه یا خوشبختانه من از این نسل جدا نیستم. هم جز دایره تاثیرگذار روی من هستند و کوچکترین حرفاشون و تصمیمهاشون روی من در خلوت تاثیر میذاره و هم میدونم که بخشی از رفتارهای اجتماعی و شخصی من روی دایره اطرافیانم و به طبع اونها روی افراد دیگهی این نسل تاثیر میذاره. پس چاره چیست؟
چاره به نظرم در این خلاصه میشه که بتونیم چرخههای کوچک مفید و سازندهای بسازیم که روی هم تاثیر خوبی بذاریم و از بازخورد اون تاثیر خوبی بگیریم. مثلا من از دیدن تداوم روزمرهی پیادهرویهای یکی از دوستانم به نام حسام، دو یا سه روز در هفته پیادهروی میکنم. از منظم ورزش رفتن من، چند نفر از دوستانم ورزش کردن رو به صورت منظم به برنامهشون اضافه کردن و این یعنی یه چرخهی فعالیت فیزیکی سالم. حالا فرض کنیم یه نفر چرخهای رو برای تغذیه یا کنار گذاشتن سیگار یا انجام کار خاصی که مفید هست ایجاد کنه. چه باحال میشه، مگه نه؟
خلاصه من خودم در این مسیر یک «آماتور واقعی» هستم و نمیدونم که چه کاری درست و چه کاری غلطه که بتونم برای کسی دیگهای نسخه بپیچم. اما سعی میکنم نظارهگر خوبی باشم و اندیشه کنم و هر بار یه گام کوچیک به جلو بردارم.