یک آدم اهلی
اون شب واسه اینکه دعوامون نشه، تلگرامو بستم و گوشی رو پرت کردم یه گوشه و عصبانی زدم بیرون و یهراست رفتم پارک. به همهی شطرنجبازای داغون سلام کردم و گفتم “اجازه میدین منم بازی کنم؟” اونوقت همه ساکت شدن و چپچپ نگاهم کردن و فورا برام جا باز کردن و یکی به ترکی چیزی به دیگری گفت و آقای احمدی...