آرمان حسینی·۸ ماه پیشدیوانه دلتنگ بودگفت برایم یک درخت بیاورید.دیوانه بود اصلا.تا به حال پای توصیف دیوانگان نشسته ای؟ دغدغه ی ریشه داشت.دلتنگ بود، خنده دار دلتنگ بود، ببین! آزا…
آرمان حسینی·۱ سال پیشخوابگردِ ابدیدر آغاز، حدود سی سال پیش.تبر به دوش، مردی که سرما داشت می رسید یه مغز استخوانش، خسته از راهی دراز، خسته از رسیدن به هر ناکجای راه، رسید به…
آرمان حسینی·۱ سال پیشمادران سیاه پوشگم شده ام، شاید از هشت سالگی، احتمالا از همانجا که مادرم دستم را برای لحظه ای نگه داشتن چادرش رها کرد، من از تاریکی آن روزها، میان چادر های…
آرمان حسینی·۳ سال پیشنوشتن ِکتابِ نامرئیبرداشتن قلم برای انسان، مدت ها بعد از برداشتن نیزه. می گویم برداشتن، گویی که نساخته است، انگار نیزه یا قلم را پیدا کرده باشد.مثل برداشتن سا…
آرمان حسینی·۳ سال پیشآزمایش ذهنیانگیزه ی آغاز دوباره برای کسی که همه چیز را به یاد می آورد یا برای او که فراموش کرده است؟ فراموشی انتخاب بهتری است، برای خود میزبان یا برای…
آرمان حسینی·۳ سال پیشکوری در تاریکیبرزخ برای تماشا، صندلی ها از آغاز تا پایانسرمای عجیبی ذهنم را فرا گرفته، گوئی تمام افکارم در انجماد باشند. هیچ ساختار انتقال عصبی وجود ندار…
آرمان حسینی·۴ سال پیشمن رو میبینی؟توجه آدم ها به هم، این موجود اجتماعی که هویتش در تنهائیِ مطلق به پوچ آباد میرسد.
آرمان حسینی·۴ سال پیشنخوانده بماند بهتر استاز نامه های قبل، سالها گذشته است، سالهاست. از آبان هم...چنان لبخند های خسته را گسیختند که دندانهای سرخ ماند و حیوان های در بند. مبادا آزاد…
آرمان حسینی·۴ سال پیشخفته در زماندر کوچه های تاریک شهری بدون آدم از کسی فرار می کند که هر چه در حال دویدن، سر بر می گرداند و پشت سرش را نگاه می کند، دیده نمی شود. با تمام و…