این مطلب ، طولانی ترین مطلبی هست که در ویرگول درج می کنم.برای آن زحمت زیادی کشیدیم و از بیش از 20 مقاله علمی دانشگاهی ، نت برداری کردم. اگر حوصله خوندن این مطلب طولانی را ندارید فقط این رو بدونید که اصلی ترین کلید مقابله با استرس این است که از خودمون بپرسیم دقیقا چمونه؟ با روشن کردن وضعیت خیلی راحت تر می تونیم با اتفاق ها برخورد داشته باشیم.
مدیریت استرس: مدیریت استرس به مجموعه تکنیکها و روشهایی اطلاق می شود که برای کاهش استرس تجربه شده توسط افراد یا افزایش توانایی آنها در مقابله با استرسهای زندگی به کار گرفته می شوند. این تکنیکها بسیار متنوع هستند و میتواند شامل برخی روشهای رفتاری (مثل آرامسازی، مراقبه و حساسیت زدایی منظم)، یا روشهای شناختی رفتاری (مثل آموزش مهارتهای مقابلهای، آموزش جرأت ورزی، ثبت افکار و بازسازی شناختی، مدیریت زمان و مباحث آموزشی و استدلالی) باشد (اسوارد، ۲۰۰۴). منظور از آموزش مدیریت استرس در این پژوهش، برنامه آموزشی بود که حاوی روشهای ایمن سازی در برابر استرس مبتنی بر نظریه مایکنبام بود.
فشار روانی یا استرس که واژه اصلی آن ریشه در زبان لاتین دارد در قرن هفده میلادی بسیار متداول بوده و به معنی سختی، دشواری ، فلاکت و محنت به کار رفته است. در اواخر قرن هجده معنی آن به نیرو و تلاش بسیار تغییر یافت و منظور از آن در وهله نخست نیروهای ذهنی و جسمی فرد یا افراد بود. (قرچه داغی و شریعت زاده، ۱۳۷۳).
اتکینسون و اتکینسون (۱۹۹۱) در تعریفی استرس را چنین توصیف کرده اند: استرس زمانی ایجاد می شود که افراد با وقایعی روبرو شوند که آنها را تهدید کننده سلامت روانی یا جسمی خودشان می یابند. استرس شرایطی است که در نتیجه تعامل فرد و محیط به وجود می آید و موجب ایجاد ناهماهنگی – چه واقعی و چه غیر واقعی – میان ملزومات یک موقعیت و منابع زیستی ، روانی و اجتماعی فرد می شود (لازاروس و فولکمن ۱۹۸۴ ، سینگر ۱۹۸۶، تروم بال و آپلی، ۱۹۸۶).
منابع استرس زای زیادی وجود دارند که که فرد را دچار هیجان ها، تنش ها، نگرانی ها، و بیماری های گوناگون که گاه با ظرفیت بدنی ، عصبی و روانی فرد متناسب است و گاه با آن سازگار نیست می کند. در زیر به توضیح هر یک از این منابع استرس زا پرداخته می شود.
وقایع آسیب زا
آشکارترین منابع استرس وقایع آسیب زا می باشد. یعنی فرصت های بسیار خطرناکی که بیرون از حدود تجربیات معمول آدمی است. این وقایع شامل فجایع طبیعی مثل زلزله و سیل ، فجایع انسانی مثل جنگ و حوادث هسته ای، حوادث فاجعه آمیز مثل تصادف اتومبیل یا سقوط هواپیما و آسیبهای جسمی مثل تجاوز یا حمله به قصد قتل هستند. سه مشخصه در وقایع موجب می شوند که استرس زا تلقی شوند :
-میزان کنترل پذیری آنها
-میزان پیش بینی پذیری آنها
و میزانی که حدود قابلیت ها و خود پندارها را به چالش می گیرند.
۱) کنترل پذیری
هر چه واقعه ای بیشتر غیر قابل کنترل به نظر می رسد احتمال پر فشار ادراک شدن آن واقعه نیز بیشتر می شود.
وقایع غیر قابل کنترل عمده عبارت اند از : مرگ فرد محبوب ، از دست دادن شغل ، یا بیماری شدید.
یکی از دلایل بدیهی پر فشار بودن وقایع غیر قابل کنترل این است که وقتی نمی توانیم وقایع را کنترل کنیم نخواهیم توانست مانع از وقوع آنها شویم.
۲) وقوع وقایع غیر قابل پیش بینی
قابل پیش بینی بودن وقوع یک حادثه پر فشار ، حتی اگر نتوان آن را کنترل کرد ، معمولأ از شدت استرس می کاهد.
۳) به چالش گرفتن محدودیت های پنهان
بعضی وضعیتها به میزان زیادی قابل کنترل و قابل پیش بینی هستند. اما با وجود این باز هم پر فشار تلقی می شوند زیرا مستلزم بیشترین قابلیت هایمان هستند و دید ما را نسبت به خودمان به چالش می گیرند (اتکینسون و اتکینسون، ۱۹۹۹).
رویدادهای زندگی
هولمز و راهه (۱۹۷۶) به عنوان دو محقق استدلال می کنند که هر تغییری در زندگی نیاز به سازگاری دارد و می تواند استرس زا ادراک شوند . آنها در کوشش برای اندازه گیری اثر تغییرات زندگی مقیاس رویداد های زندگی را تدوین کرده اند . در این مقیاس که از ۴۳ عبارت تشکیل شده است رویدادهای مربوط به یک سال گذشته مورد بررسی قرار می گیرد. بستگی به میزان تغییر و حدود سازش لازم برای هر شخص در اثر هر رویداد و به نسبت اهمیت آنها برای هر یک از رویدادهای تنیدگی زا نمره هایی در نظر گرفته می شود. مثلأ برای مرگ همسر نمره ۱۰۰ ، مرگ یک خویشاوند نزدیک نمره ۶۳ و بیکار شدن نمره ۴۷ تعیین شده است. بدین ترتیب هولمز و راهه ارتباط بین رویدادهای زندگی و کاهش تدریجی سلامتی را مطرح کرده اند ( به نقل از فویر اشتاین و همکاران ۱۹۸۷).
تعارضات درونی
استرس همچنین ممکن است تحت تأثیر فرایند های درونی ایجاد شود: تعارضات حل نشده ای که ممکن است خود آگاه یا نا خود آگاه باشد. تعارض وقتی روی می دهد که شخص مجبور باشد بین اهداف یا اعمال ناهمساز یا مانعه الجمع یکی را برگزیند (اتکینسون و اتکینسون، ۱۹۹۹).
استرس ناشی از دگر گونی های اجتماعی
تغییرات اجتماعی می توانند در سطوح مختلف ملی ، محلی ، خانوادگی ، فردی و حتی جهانی به وقوع بپیوندد. عواملی مانند شرایط اقتصادی (فقر و محرومیت) ، موقعیتهای جنگی و بی ثباتی سیاسی در مقیاس اجتماعی تأثیر می گذارد و رویدادهایی مانند سوگ یا از دست دادن شغل ، اغلب به نتایج و خیمی در مقیاس فرد منجر می شوند. (استورا، ۱۹۹۱).
مدل مبتنی بر محرک
بر اساس این مدل استرس ها به عنوان محرک ها یا عواملی هستند که منجر به تنش می شوند. این محرک ها می توانند اعم از محرک های بیرونی گرما، سرما، سر و صدا و شلوغی و یا درونی از قبیل درد، فعالیت های ذهنی مثل افکار و احساسات با تعارضهای درونی باشند (فویراشتاین و همکاران، ۱۹۸۷).
تمرکز اصلی مدل مبتنی بر محرک بر استرس زاهاست. سه منبع اصلی استرس زا توسط تویتز (۱۹۹۵) مطرح شده که عبارتند از: رویدادهای زندگی ، فشارهای روانی مزمن تنیدگی های روزمره .
تغییرات مهم و مشکلات ناگهانی که غالبأ برای افراد پیش می آید و زندگی عادی آنها را بر هم می زند رویدادهای زندگی نامیده می شود. مثل طلاق ، از دست دادن شغل ، بیماری و مرگ نزدیکان.
فشارهای روانی مزمن عبارت است از وجود موقعیت های تنیدگی زای نسبتأ پایدار که مستلزم آن است که شخص در جریان زندگی خود کم و بیش به طور ملزوم با آن موقعیت ها سازگار شود از قبیل معلولیت جسمانی ، تنگدستی و تراکم جمعیت، تنیدگی روزمره رویدادهای جزیی هستند که معمولأ در فعالیت های عادی روزانه برای بسیاری از افراد پیش می آید مثل گیر کردن در ترافیک ، ایستادن در صف و تراکم کارهای روزمره.
مدل مبتنی بر پاسخ
سلیه به عنوان واضع این مدل استرس را پاسخ غیر اختصاصی موجود زنده به عامل تنیدگی زا تلقی کرده است. این پاسخ می تواند یک پاسخ فیزیولوژیکی مثل فعالیت دستگاه عصبی خود کار یا نوعی پاسخ روان شناختی از قبیل حالات هیجانی منفی یا نشانه های استیصال را در بر داشته باشد.
پاسخ های فیزیولوژیک به استرس ها
سه دستگاه در پاسخ به استرس های گوناگون دخالت دارند که عبارت است از دستگاه عصبی خودکار ، دستگاه عصبی ماهیچه ای و دستگاه عصبی ترشحی.
این سه دستگاه توسط هیپوتالاموس کنترل می شود. هیپوتالاموس به خاطر نقش دو گانه اش در مواقع اضطراری مرکز فشار روانی مغز نامیده می شود. اولین کارکرد آن فعال کردن بخش سمپاتیک دستگاه عصبی خودکار است. هیپوتالاموس تکانه های عصبی را به هسته هایی در ساقه مغز منتقل می کند که کار کرد دستگاه عصبی خودکار را کنترل می کند. بخش سمپاتیک دستگاه عصبی خودکار مستقیمأ به عضلات صاف و اندام های داخل اثر می گذارد که برخی از تغییرات بدنی مذکور ایجاد شوند ؛ مثل افزایش ضربان قلب ، بالا رفتن فشار خون و گشاد شدن مردمک ها. دستگاه سمپاتیک همچنین قسمت مرکزی غدد فوق کلیوی را تحریک می کند تا هورمون های اپی نفرین (آدرنالین) و نوراپی نفرین را در جریان خون آزاد کنند. اثر اپی نفرین بر عضلات و اندام ها همانند اثر دستگاه عصبی سمپاتیک است و به این ترتیب در تداوم حالت بر انگیختگی تأثیر دارد. نوراپی نفرین به واسطه تأثیرش بر غده هیپوفیز به طور غیر مستقیم مسوول آزاد شدن قند اضافی از کبد است (اتکینسون و همکاران، ۱۹۹۹).
وقایع بالا فقط یکی از دو کارکرد هیپوتالاموس را نشان می دهد: فعال سازی دستگاه سمپاتیک ، که درست زیر هیپوتالاموس قرار دارد برای ترشح هورمون آدرنوکورتیکوتروفیک.یعنی هورمون اصلی فشار روانی در بدن انجام می شود. این هورمون لایه بیرونی غده فوق کلیوی را تحریک می کند که منجر به آزاد شدن دسته ای از هورمون ها (که هورمون اصلی در این میان کورتیزول می باشد) می شود که سطح گلوکز و برخی مواد معدنی در خون را تنظیم می کند. مقداری کورتیزول در نمونه خون یا ادرار اغلب به عنوان مقیاس برای سنجش فشار روانی به کار می رود (اتکینسون و همکاران، ۱۹۹۹).
سالها پیش فیزیولوژیست معروف والتر کنون (۱۹۳۲) چگونگی واکنش بدن به موارد اضطراری را توضیح داده و آن را واکنش جنگ یا گریز نامیده است.
زیرا موجود زنده را آماده حمله یا فرار می کند(به نقل از اندلر، ۱۹۸۸). در مجموع واکنش های عصبی به سازش یافتگی فرد در مواجهه با موقعیت های اضطراری و تنیدگی زا کمک می کند و در صورت تداوم یا تشدید رویدادهای استرس زا بدن به منظور سازش بیشتر مراحلی را طی می کند که سلیه (۱۹۸۵) از آن به عنوان نشانگان عمومی سازگاری نام برده است و سه مرحله برای آن مشخص کرده است:
۱- مرحله هشدار: در مرحله هشدار ،اولین واکنش بدن به عامل مولد فشار روانی ،شوکه شدن موقتی است در این مرحله ،مقاومت در برابر بیماری وفشار روانی کم می شود .بدن برای کنار آمدن با تاثیرات اولیه فشارروانی ،به سرعت هورمون هایی ترشح میکند که در کوتاه مدت تاثیر نامطلوبی بر کار دستگاه ایمنی بدن می گذارند .در این مرحله است که شخص دچار بیماری های عفونی وعفونت های ناشی از جراحات ومصدومیت ها می شود .خوشبختانه ،مرحله هشدار به سرعت تمام می شود .بعضی از موجوداتی که مدتی طولانی ، در شرایط بسیار پر استرس مرحله هشدار نگه داشته شده اند ، طی چند ساعت یا چند روز مرده اند (سارافینو، ۲۰۰۲).
۲- مرحله مقاومت: در مرحله مقاومت سندرم انطباق عمومی سلیه ،برخی غدد بدن ،هورمون هایی تولید می کنند که هر یک به نحوی از شخص محافظت می کنند . در مرحله هشدار, اگر چه فعالیت دستگاه غدد درون ریز ودستگاه عصبی سمپاتیک ،خیلی زیاد نیست ولی حتی این مقدار فعالیت هم زیاد محسوب می شود .دستگاه ایمنی بدن در مرحله مقاومت خیلی کارآمد با عفونت ها می جنگد .در عین حال ،میزان ترشح هورمونهایی که التهاب های همراه مصدومیت ها وجراحات را کم می کنند بالا می رود (سارافینو، ۲۰۰۲).
۳-مرحله فرسودگی: اگر تلاش های بدن برای جنگیدن با فشارروانی ،بی نتیجه بماند وفشار روانی ادامه یابد ،شخص وارد مرحله فرسودگی می شود .اگر استرس ادامه یابد ، احتمال آسیب و بیماری عضوهای درونی و حتی مرگ نبز وجود دارد (سارافینو، ۲۰۰۲).
پاسخ های روان شناختی به تنیدگی
در طی واکنش هشدار و پس از آن تا مرحله مقاومت فرد پاسخ های رفتاری و شناختی متعددی از خود بروز می دهد. تنیدگی می تواند سبب بیقراری و نا آرامی فرد شود و یا امکان دارد مشکلاتی را در زمینه دقت توجه و حافظه پس آورد. امکان دارد شخص به دلیل تأثیر پذیری در به یاد آوردن صحیح همه مطالب دچار اشکال شود.
اثرات تنیدگی بر هیجان می تواند اعم از نشانه های خشم یا شادی ناگهانی ، تغییرات شدید خلقی مانند افسردگی یا فعالیت بیش از حد باشد. سایر واکنشهای شایع استرس عبارت است از : ناتوانی در تمرکز حواس و تصمیم گیری ، افزایش افکار منفی درباره خود ، اجتناب از موقعیت های اضطراب برانگیز ، گوشه گیری و انزوا، احساس از دست دادن کنترل ، احساس استیصال ، نومیدی ، ناکامی مداوم ، تحریک پذیری ، اختلال در خوابیدن ، بیداری صبح زود و خستگی زیاد و مداوم.
از نظر پاسخ های روان شناختی نیز نشانه های نزدیک شدن به مرحله تحلیل رفتاری ناتوانی و ضعف است که با خستگی مفرط همراه است (پاول و انرایت، ۱۹۹۱؛ بک و همکاران ۱۹۹۸).
مدل تعاملی
این مدل تنیدگی را به به عنوان فرایندی ارتباطی بین شخص و محیط می داند. بر اساس این مدل ارزیابی شخص از ارتباط خود با محیط نقش تعیین کننده در ایجاد تنیدگی دارد. اگر شخص محیط خود را بیش از اندازه استرس زا تلقی کند و احساس کند که توانایی مواجهه با موقعیت های دشوار را ندارد استرس وی افزایش خواهد یافت. اما اگر بداند که رویدادهای استرس زا آنچنان است که توانایی رویارویی با آنها را دارد استرس کمتری را احساس خواهد کرد ( دیماتئو ۱۳۷۸) . در واقع این دیدگاه که تلفیقی از دو دیدگاه قبلی است فرد را به عنوان یک عنصر فعال در جریان استرس می داند که به منظور کاهش دادن نامطلوب استرس روشهای رویارویی شناختی رفتاری و هیجانی را به کار می گیرد.
مدل لازاروس شاید بهترین نمونه یک مدل تعاملی باشد . زیرا وی ارزیابی شناختی را در ادراک شخص از استرس بسیار مهم می داند. ریچارد لازاروس در زمینه استرس بر چگونگی ادراک فرد از موقعیت تاکید دارد و استرس را به شبکه وسیع عواملی مانند محرک ، پاسخ ، ویژگی های فردی ، ارزشیابی ها و سبک های سازشی نسبت می دهد که بر یکدیگر تأثیر متقابل دارند. از این دیدگاه موقعیت ها به خودی خود استرس زا نیستند. بلکه استرس ناشی از عدم موازنه ایست که بین ادراک فرد از الزام های محیط پیرامون و ارزشیابی وی از توانایی خویشتن در پاسخ دهی به آنها به و جود می آید. بنابراین تنها زمانی که فرد نتواند با خواسته های پیرامون مقابله کند یا به عبارت دیگر بین موقعیت های بیرونی و ظرفیت واکنش عینی یا فاعلی او نسبت به آنها نا همگرایی وجود داشته باشد حالت استرس و استیصال ایجاد می شود (استورا ۱۹۹۱).
حل مسأله اجتماعی
موضوع حل مسأله و تصمیم گیری، مورد توجه بسیاری از محققان و پژوهشگران حوزه روانشناسی و سایر حوزه های مربوط به بهداشت روان واقع شده است. یافته ها دال بر آن هستند که مهم نیست افراد در زندگی با مشکل، دردسر و گرفتاری روبرو نشوند بلکه مهم آن است که در مواجهه با این گونه موقعیت ها بتوانند به شیوه ای صحیح عمل کنند. بعضی از افراد حتی قادر به برطرف کردن مسائل روزمره خود نیستند و در مقابل کوچک ترین مسئله یا انتخاب دچار پریشانی، دستپاچگی، آشفتگی و ناراحتی می شوند.
در مقابل این گروه، افراد دیگری نیز وجود دارند که حل مسأئل و مشکلات متنوع و مواجهه با موقعیت های چالش انگیز نه تنها در درون آنها آشوب به وجود نمی آورد بلکه آنها را به این سطح از خودآگاهی می رساند که نقاط ضعف خود را شناخته و برطرف نمایند. عمده ترین علت موفقیت این افراد آن است که به هنگام مواجهه با مشکلات و گرفتن یک تصمیم نهایی از روشی منظم و مرحله به مرحله استفاده می کنند، حال آنکه افراد گروه اول فاقد این توانمدی هستند. هر مسئله یا تصمیمی ماهیتا یک موقعیت استرس زا پدید می آورد، مادامی که فرد مسئله را به درستی حل نکرده یا تصمیمی مناسب نگرفته باشد بر شدت استرس افزوده شده و در نهایت موجب فعال شدن هیجانهای ناخوشایند در او خواهد شد.
مهارت های حل مسئله
مهارت حل مسئله یکی از کارکردهای عالی ذهن است که اکتساب آن معمولا به آموزش نیاز دارد. اگرچه انسان در حوزه های مختلف با مسائل متنوعی مواجه است، با این حال می توان اصولی کلی را در نظر گرفت که تقریبا در همه نوع مسائل انسانی کاربرد دارند. حل مسئله شامل مجموعه پیچیده ای از مؤلفه های شناختی، رفتاری و نگرشی است. مایز (۱۹۸۳) حل مسئله را فرایند چند مرحله ای تعریف کرده که در آن باید رابطه میان تجارب گذشته و مسئله موجود را دریابد و با توجه به آن راه حل مناسبی را اتخاذ کند. او سه ویژگی را برای حل مسئله مطرح کرده است: حل مسئله فرایندی شناختی است ولی از رفتار استنباط می شود، نتیجه فرایند حل مسئله ارائه راه حل است و حل مسئله مستلزم دست کاری یا عمل کردن بر اساس دانش پیشین است (فونک هاوسر و دنیس، ۱۹۹۲).
الگوهای حل مسئله
الگوهای متفاوتی برای حل مسئله مطرح شده است. در یکی از الگوها، که به IDEAL (حروف اول حل مسئله) معروف است، پنج مرحله برای حل مسئله مطرح شده است:
در الگویی دیگر، فرایند حل مسئله در سه مرحله شرح داده شده است:
به نظر می رسد که در تمامی الگوهایی که برای حل مسئله ارائه شده اند مراحل یا مؤلفه های شناسایی مسئله، تحلیل مسئله و ارائه راه حل از مؤلفه های اصلی حل مسئله محسوب می شوند. هرگاه افراد در یک یا بیش از یک مرحله مشکل داشته باشند، از عهده حل مسائل برنمی آیند. بنابراین در آموزش مهارت های حل مسئله لازم است که به این مراحل توجه شود (وی میر، لاتین وآگران، ۲۰۰۱).
آموزش روش حل مسئله
مهم ترین اهدافی که در آموزش روش حل مسئله دنبال می شوند عبارتند از:
در فرایند آموزش مهارت های حل مسئله یادگیرندگان با نیازهای و احساسات خود و دیگران، موقعیت های مشکل ساز و راه های حل آنها آشنا می شوند و آنها را به کار می بندند. پژوهش ها نشان داده اند کسانی که مغلوب مشکلات می شوند از مهارت های حل مسئله اندکی برخوردارند. افرادی که از توانایی حل مسئله برخوردار نیستند به محض اینکه با مانعی برخورد می کنند ممکن است رفتارهای تکانشی از خود بروز دهند، احساس ناکامی کنند، پرخاشگر شوند یا برای پرهیز از موقعیت مشکل ساز گوشه گیر شوند. تکرار چنین موقعیت هایی ممکن است به ایجاد و بروز رفتارهای غیرانطباقی منجر شود (شور، ۲۰۰۱).
افرادی که از توانایی حل مسئله برخوردارند می توانند راه حل های منطقی را در مراحل متوالی برای حل مسائل خود برگزینند؛ آنها می توانند موانع بالقوه در حل مسائل را حدس بزنند و برای رفع آنها اقداماتی را در نظر بگیرند (اسپیواک و لیون، ۱۹۶۳). در پژوهشی مهارتها های حل مسئله نوجوانان چهارده تا شانزده سال که رفتارهای تکانشی یا گوشه گیری داشتند مطالعه شد. نتایج این مطالعه نشان داد که این نوجوانان احساسات دیگران را به خوبی درک نمی کنند و در مواجه با مسائل به راه حل های جایگزین و پیامدهای رفتار خود نمی اندیشند (شور و اسپیواک[۲۴]، ۱۹۸۲).
مهارت حل مسئله که از نظر اندیشمندان، در بالاترین سطح از فعالیت های شناختی انسان قرار دارد، نیازمند یک سلسله فعالیت های تخصصی و داشتن بسیاری از توانمندی های شخصیتی است. (۱۱).
حل مسئله به عنوان یک روش علمی، نیازمند تفکر منطقی و خلاق است. بسته به ماهیت مسئله، تجربه، دانش و توانایی ذهنی فرد حل کننده و گزینه ی انتخاب شده برای حل، روش های حل مسئله متفاوت هستند (۳۴). گام های حل مسئله نیز در منابع موجود، به شکل های مختلفی مطرح شده اند، با این وجود چهارچوب کلی فرایند حل مسئله مشابه است. ۶ گام اصلی این فرایند شامل موارد زیر است:
۱) جمع آوری اطلاعات: گردآوری بیشترین اطلاعات در دسترس و مرتبط با مسئله. این مرحله بسیار مهم است. برخی از افراد، فرایند حل مسئله را شروع می کنند بدون آنکه وقت کافی برای جمع آوری اطلاعات درباره مشکل صرف کنند. این امر که شروع کار با جمع آوری اطلاعات و درون دادها از منابع مختلف باشد، بسیار حائز اهمیت است. کوتاه کردن این مرحله به منظور صرفه جویی در وقت، بعداَ مشکل ایجاد خواهد کرد.
۲) تعریف مشکل: فرد با جمع آوری اطلاعات بیشتر، مسئله را به صورت یک عبارت یا جمله ی کوتاه تعریف می کند. این مرحله، پیچیده ترین گام است. زیرا شامل فرایند شفاف سازی دقیق مسئله است. هیچ تفکر خلاقی احتمال وقوع نخواهد داشت، مگر آنکه مسئله شناسایی شده باشد. کسی که مسئله ای را حل می کند باید قادر باشد مسئله را گسترش داده، باز کند و یا جزئیات آن را تشخیص دهد. باید بتواند چند مسئله ی فرعی که قابل کنترل تر بوده و بتوان آن ها را حل کرد، شناسایی کند. هدف، یافتن بیانی از مسئله است که اگر حل شود، مشکل را خاتمه داده یا وضعیت مسئله ساز را تسکین می بخشد.
۳) ارائه ی راه حل ها: در این مرحله با کمک منابع مختلف، راه حل های متفاوتی ارائه می دهد. یک مشکل ممکن است بیش از یک راه حل داشته باشد، بنابراین؛ تمامی راه حل های ممکن بیان می شوند.
۴) در نظر گرفتن شرایط: این گام باید به دقت برای تمامی راه حل ها انجام شود. ابتدا باید شرایط بالقوه فهرست شوند. ارزش های شخص در تحلیل و ارزشیابی شرایط مؤثر می باشد، مثلاَ ممکن است شرایطی که برای یک فرد خیلی منفی به نظر می رسد، برای فرد دیگر کمتر منفی باشد.
۵) تصمیم گیری: مرحله ی عملکرد مصمم. تصمیم گیری و ارائه ی راه حل نهایی که با در نظر گرفتن فنون متنوع و مفید، فرد اقدام به تصمیم گیری می کند.
۶) اجرا و ارزشیابی راه حل: مرحله ی عمل و بازخورد است. این مرحله نیازمند خطر و تشویق می باشد. لازم است که از فرایند حل مسئله بازخورد گرفته شود و اثربخشی آن، به صورت دوره ای کنترل گردد. برخی افراد به این مرحله نمی رسند (۴۰ و ۴۳).
در همین راستا، چهار مرحله ی حل مسئله ی پولیا[۱] که لاول[۲] به آن اشاره می کند عبارت است از:
۱) شناخت ماهیت مسئله، درک جنبه های مرتبط با آن، بررسی محدودیت راه حل های ممکن و انتخاب راه حل مورد نظر برای حل مسئله. تجربیات گذشته در این راه، به طور مؤثری به فرد کمک می کنند.
۲) برقراری ارتباط بین اطلاعات موجود با جنبه های ناشناخته ی مسئله. در این مرحله، از ذخیره ی طرح های موجود در حافظه ی پایدار استفاده می شود. اگر طرحی وجود نداشته باشد، باید کاربردهای موجود برای جنبه های متفاوت مسئله، مورد بررسی قرار گیرد. در این مرحله باید هوشیار بود تا ثبات عملکرد بر روی کارایی فرد اثر نگذارد.
۳) مرحله ی سوم در ارتباط با بکارگیری طرحی است که از حافظه گرفته شده یا خلق شده است. برای اطمینان از مفید بودن راه حل، باید هر گامی که برداشته می شود، مورد بررسی قرار گیرد، اگر در ارزیابی پیشرفت، به وجود اشتباهی پی برده شد باید طرح اصلاح شود، یا حتی ماهیت مسئله مورد بازنگری مجدد قرار گیرد.
۴) ارزیابی: شناسایی نقاط قوت و ضعف راه حل کامل شده و بهبود بخشیدن به آن برای استفاده های بعدی. مرحله ی ارزیابی، از این جهت دارای اهمیت است که موفقیت آتی را در حل مسائل مشابه تضمین می کند، زیرا طرح های لازم را برای تفکر خلاق در اختیار فرد می گذارد. طرح هایی که در گذشته موفقیت آمیز بوده اند، هنگامی که در حافظه ی پایدار ذخیره شوند، برای حل مسائل مشابه در آینده، در اختیار خواهند بود (۴۴).
سیف نیز مراحل حل مسئله را از نگاه وولفلک[۴] با واژه ی مخفف IDEAL معرفی می کند. این کلمه از پنج مرحله ی این روش یعنی شناخت مسئله، تعریف هدف ها و بازنمایی مسئله، کشف راه حل مسئله، عمل کردن براساس راه حل کشف شده، و نگاه به عقب جهت ارزیابی تشکیل شده است (۲۱).
البته، مسلم است که مشخص کردن مراحل حل مسئله به این معنا نیست که در زندگی واقعی نیز دقیقاَ این مراحل طی می شوند، زیرا ممکن است فرد از یک مرحله به مرحله ی دیگر مدام در رفت و آمد باشد (۴۵).
ادیر معتقد است: در مواجهه با مسائل مختلف، می توان با ساخت یک پل بر روی سه ستون به نام های تعریف مسئله، تولید گزینه ها و راه های عملی، انتخاب مسیر یا راه حل بهینه به مقصد رسید. به عقیده ی وی، مهارت کلیدی تفکر، برای کسی که می خواهد مسائل را به شکل مؤثری حل کند، پرسیدن سوالات مناسب و درست، هم از خود و هم از دیگران است. سوالات مانند آچارهایی هستند که ذهن را باز می کنند.