ویرگول
ورودثبت نام
ارسلان حاجی نیلی
ارسلان حاجی نیلی
ارسلان حاجی نیلی
ارسلان حاجی نیلی
خواندن ۱۱ دقیقه·۱ سال پیش

مسئولیت ما در فهم مدل‌ها



برخی افراد باور دارند مدل‌ها و الگو‌های موجود در ادبیات موضوع رهبری، توسعه سازمان، مدیریت و... ، برای ما کار نمی‌کند. برخی با این بهانه که شرکتِ آنها جور دیگری است، یا فرهنگ فلان سازمان طور خاصی است. برخی با این بهانه که کشور ما شرایط خاصی دارد. حکومت، اقتصاد، فرهنگ، جامعه، در ایران به شکلی است که دیگر کشورها تجربه نمی‌کنند! به نظرم این نوع نگاه یا این نوع مواجهه با مفاهیم و مدل‌ها، ناشی از نوعی بی‌مسئولیتی یا فرار از مسئولیت فردی است.

ادامه مطلب را در چند بخش توضیح خواهم داد.

  • ریشه‌ها و زمینه‌هایی که منجر به این نوع مواجهه می‌شود.
  • دلایل و شواهدی که این نوع گفتمان، از اساس غلط و ناوارد است.
  • پیشنهادم برای نوع مواجهه بهتر

ریشه‌ها و دلایل

اولین ریشه و زمینه‌ی این نوع مواجهه را در ویژگی‌های سیستم مغز و خطاهای شناختی می‌دانم. خطاهای شناختی زیر می‌توانند عوامل ایجاد کننده‌ی این نوع مواجهه‌ باشند.

  • اثر شتر مرغ : حالتی است که در آن از مواجه با اطلاعاتی که ممکن است منجر به ایجاد ترس و حالت ناخوشایند روانی برای ما شوند، دوری یا پرهیز می‌کنیم.
  • واقع بینی ساده‌انگارانه (Naïve Realism ): تمایل فرد برای باور اینکه ما جهان بیرون را به شکل واقعی و نه ذهنی مشاهده و درک کرده‌ایم. در نتیجه هر نظر مخالف یا متفاوتی را حتما نادرست و اشتباه تصور می‌کنیم.
  • تفکر قالبی کلیشه‌سازی (Stereotyping ) : خطایی است که در آن ویژگی‌ها یا رفتارهای تعدادی از اعضای یک گروه را به همه گروه بسط داده و ویژگی و رفتار همه اعضای گروه تصور می‌کنیم. در حالیکه این تصور با واقعیت انطباق ندارد.
  • اثر ارابه موسیقی (Bandwagon Effect): پدیده‌ای که در آن نرخ قبول کردن باور، ایده یا فکر توسط افراد زیاد می‌شود، به دلیل اینکه تعداد بیشتری از آدم‌های اطراف آنرا باور کرده‌اند. به بیان دیگر در این پدیده، وقتی سهم بیشتری از افراد یک جامعه یا گروه موضوعی را قبول کردن باشند، احتمال پذیرش یک موضوع توسط سایر افراد زیاد می‌شود.
  • ارزش‌کاهی واکنشی (Reactive Devaluation ) : خطای شناختی که بر اثر آن یک پیشنهاد یا گزاره کم ارزش تلقی می‌شود تنها به این دلیل که از سوی حریف، رقیب، یا فرد غریبه عنوان شده است.
  • فرضیه انتصاب دفاعی (Defensive Attribution Hypothesis): مجموعه‌ای از باورها که به عنوان سپر و محافظ در ذهن ِ ما شکل می‌گیرند، برای آنکه خودمان را در مقابل ترس از قربانی شدن در یک شرایط خاص محافظت کنیم. ما باورهایی را درون خود شکل می‌دهیم که در نتیجه‌ی آنها دیگر در آن فاجعه سهم و تقصیری نداشته باشیم. یا اینکه کلا اثر عامل تصادف و شانس را حذف می‌کنیم.
  • اثر اجماع اشتباه (False Consensus Effect): ما تمایل داریم باورها، نظرات، ترجیحات، ارزش‌ها و عادت‌های خودمان را شایع، نرمال و رایج در بین سایر آدم‌ها در نظر بگیریم. تصور می‌کنیم که همه افراد دیگر هم مانند ما بوده و مانند ما فکر می‌کنند.
  • تشدید تعهد (Escalation of Commitment): الگوی رفتاری است که باعث می‌شود ما با اینکه رفتار و عمل، تصمیم یا سرمایه‌گذاری‌مان اثر منفی دارد، همچنان آنرا ادامه می‌دهیم؛ به جای آنکه کار دیگری انجام دهیم. ما به ادامه دادن آن کارِ غیر منطقی تعهد ذهنی احساس کرده و به و تکرار آن اصرار می‌کنیم چون در امتداد کارها و تصمیم‌های گذشته است.
  • خطای اعتقاد (Belief Bias ): ما تمایل داریم که درباره‌ی استحکام یا قدرت گزاره‌ها براساس موجه بودن یا خوشایند بودن گزاره یا نتیجه آنها، قضاوت کنیم. احتمال اینکه ما گزاره‌ای را بپذیریم که نتیجه آن با باورها و اعتقادات قبلی ما سازگار‌تر است، خیلی بیشتر است. نه براساس اینکه گزاره‌ها با چه قدرتی حقیقت را توصیف می‌کنند.
  • اثر فرار از ابهام (Ambiguity Bias ): خطای شناختی است که در زمان تصمیم‌گیری در شرایط ابهام یا کمبود اطلاعات انجام می‌دهیم. در این خطا ما ترجیح می‌دهیم گزینه‌‌ی با احتمال مشخص و نتیجه مطلوب را انتخاب کنیم؛ در مقایسه با گزینه‌ای که احتمال رخ دادن نتیجه مطلوب در آن مشخص نیست.

در نتیجه اول باید مراقب باشیم در مواجهه با مدل‌ها و مقایسه‌ی آنها با شرایط خودمان، دچار خطاهای شناختی نشده باشیم.

ریشه دوم، در نوع نگاه ما به جهان است. اینکه ما به جهان یک هستی سُلب و قطعی نسبت می‌دهیم، که باید نسخه‌ی غائی و درست برای آن را پیدا کرده و اجرا کنیم؟ یا اینکه جهان را فاقد شکل و غایت پیشینی می‌دانیم و باور داریم که در هر لحظه توسط ما انسان‌های فاعل و اندیشنده‌ در حال «هست شدن» است. در نگاه اول ما مفعولِ نظامِ هستی‌ خواهیم بود. شرایط بر ما تحمیل می‌شود. در این نگاه درست است که بگوییم: نظامی که در اروپا درست شده، برای خاورمیانه کار نمی کند. یا جملاتی از این دست ...

در نگاه دوم، جهان را محصول تجربه‌ و ایده‌ی انسان‌های فاعل می‌دانیم. انسانی‌هایی که مسئولیت شناخت و انتخاب‌های خود را برعهده گرفته و آگاهانه تجربه‌ی خاصی را ایجاد کرده‌اند. با این نگاه، موضوع از کشف نسخه‌ی نهایی و کاملا درست، به خلق یک تجربه‌ی جدید، تغییر ماهیت می‌دهد. در نتیجه معنای تاریخ برای ما عوض می‌شود. تاریخ سرشار از تجربه‌های گونه‌ی بشر در حل مسئله‌های گوناگون است. با مطالعه و بررسی تجربه‌های دیگر انسان‌ها، امکانات فکری ما توسعه می‌یابد. در نتیجه اینکه ما بفهمیم که تجربه‌ی دیگران در مسئله‌های مشابه چه بوده است، یک فعلِ ضروری و در عین حال هوشمندانه خواهد بود.

من باور دارم که مدل‌ها، چارچوب‌ها و استانداردهایی که در نظام‌های سازمانی منتشر می‌شوند، فارغ از اینکه توسعه‌دهنده‌ی آنها کجای این کره‌ی خاکی زندگی کرده‌باشد، بیانگر فرمی از تجربه‌های گونه‌ی بشر‌ هستند. مثلاً چارچوب PMBOK فرمی است که از درون انبوهی از تجربه‌های انسان‌های مختلف بیرون کشیده شده و در قالب مفاهیم و یک نظام منسجم برای «مدیریت کردن پروژه» ارائه شده است. پس اگر به درستی این چارچوب را «به فهم درآوریم» انگار تجربه‌های گذشته‌ی گونه‌ی بشر در این زمینه را از آنِ خود کرده‌ایم.

اگر تجربه‌های دیگر انسان‌ها را در شرایط مشابه مرور نکنیم، چطور می‌توانیم مطمئن باشیم که اشتباهات دیگران را تکرار نخواهیم کرد!؟ به نظر من وقتی که ادبیات موضوع هر کاری را به رسمیت نشناسیم و به درستی مطالعه نکنیم، یعنی در مواجهه با مسئله‌هایمان، تجربه‌ها و نظر‌ها و دیدگا‌ه‌های دیگران را نمی‌خواهیم بشنویم و بفهمیم. پس انگار می‌خواهیم همه تجربه‌ی گونه‌ی بشر را از اول تجربه کنیم. به صِرف اینکه شرایطی داریم که در بقیه شرکت‌ها نیست، یا در بقیه کشورها نیست، حاضر نیستیم هیچ بخشی از تجربه‌های گونه‌ی بشر را مرور کنیم. البته مطمئن هستم که این موضوع در سطح خودآگاه ما رخ نمی‌دهد. آگاهانه این را انتخاب نمی‌‌کنیم.

ریشه سوم، در سطح روان قابل بحث است. در حوزه روان‌کاوی و خودشناسی، تاکید زیاد روی «پذیرش مسئولیت فردی» می‌شود. در واقع مسیر خودکاوی و روان‌کاوی انسان‌ها را به سمتی می‌برد که هر کسی مسئولیت شرایط زندگی، شرایط احساسی، شرایط روانی و روحیه‌ی خودش را برعهده بگیرد. از این منظر افرادی که مشکلات زندگی خودشان را در بیرون جستجو می‌کنند، مثلا در دوستان، شرایط شرکت، شرایط کشور و.... همیشه نقش قربانی به خود می‌گیرند. خودشان را مفعول شرایط معرفی می‌کنند. در نهایت با گفتن این جمله که اینجا شرایط متفاوتی دارد و ما کاری نمی‌توانیم بکنیم، از زیر بار مسئولیت فردی شانه خالی می‌کنند ( البته همه این مکانیزم در لایه ناخودآگاه افراد رخ می‌دهد؛ آگاهانه کسی این کار را انجام نمی‌دهد. )

انسان‌های قربانی، حتی در پیدا کردن راه‌ حل و راه‌کار هم مسئولیتی برای جستجو، مطالعه، فهمیدن برای خود قائل نیستند. همواره دنبال ناجی یا نسخه‌ی نجات بخش می‌گردند. کلماتی مانند: جدید‌ترین مدل، برترین تئوری، پرفروش‌ترین کتاب، مدرن ترین روش، معروفت‌ترین نویسنده و... همه الفاظ زرد و تبلیغاتی هستند که برای این افراد جذاب‌اند. این الفاظ بهانه‌ی فرار از مسئولیتِ پرسشگری، پژوهش و فهمیدن را برای این گروه تامین می‌کنند.

گروه دیگر افرادی هستند که مسئولیت زیست اول شخص خود را برعهده گرفته و در مسیر فاعل بودن قرار می‌گیرند. در مسیرِ این مسئولیت، اولین گام، مرور تجربه‌های دیگران است. چون ما آنقدر زمان و منابع و امکانات نداریم که تجربه‌های گونه‌ی بشر را از ابتدای تکامل، شخصا تجربه کنیم. پس زمانی که با مشکل یا مسئله‌ای مواجه می‌شویم، باید از مسیر مطالعه‌ی ادبیات موضوع، تجربه‌های دیگران را بررسی کرده و بفهمیم که در شرایط مشابه، چطور مسئله را حل کرده‌اند؛ یا حداقل چه چیزهایی منجر به شکست‌شان شده است. در ادامه می‌توان مسئولیت شرایط خاصِ خود را برعهده گرفت و تجربه‌ی جدید را خلق کرد. به بیان دیگر چطور می‌‌توانیم مطمئن باشیم که شرایط، وضعیت و مسئله‌ی ما منحصر به فرد و جدید است؛ در حالیکه با همه تجربه‌های قبلی خودمان را مقایسه نکرده باشیم؟ در حالی همه تجربه‌های قبلی را متوجه نشده باشیم.

بنابراین، گزاره‌ی «این مدل‌ها برای ما کار نمی‌کند» از نظر من ناشی از احساس قربانی بودن است. درون این گزاره اعتراف می‌کنیم که خود را مفعول شرایط فعلی می‌دانیم، همه چیز به ما تحمیل شده است، ما هم هیچ اختیار، قوه‌ی فکر و فهم و اندیشه‌ای نداریم. در نتیجه به دنبال یک منجی می‌گردیم که شرایط را برای ما درست کند، دنبال مدلی هستیم که بدون اینکه ما درگیر سختی‌های پردازش منطقی شویم، پاسخ و نسخه‌ی نجات‌بخش را به ما بدهد.

غلط بودن این گزاره‌ها :

من فکر می‌کنم خودِ گزاره‌ای «این مدل‌ها برای ما کار نمی‌کند» به چند دلیل ایراد داشته و در واقع گزاره‌ی غلطی است.

اول اینکه مدل‌ها در این گزاره، مانند نسخه‌ها و دستورات اجرایی نگاه شده است. وقتی می‌گوییم «مدل‌ها برای ما کار نمی‌کنند» یعنی فرض کرده‌ایم که مدل به تنهایی کاری انجام می‌دهد. مثل این است که بگوییم «تئوری موسیقی، صدایی ندارد» خب این بدیهی است که تئوری و فرمول بدون کسی که آنها را اجرا کند، خروجی ندارند. موضوع استفاده از مدل در عمل است. تئوری موسیقی وقتی از درونِ یک آهنگ‌ساز عبور کند، به بیان دیگر وقتی که یک آهنگ‌ساز تئوری موسیقی را به کار گرفته و آهنگی را با آن بسازد، نسخه و نتیجه ایجاد می‌شود.

به نظر من مدل‌ها، ابزارهایی برای طبقه‌بندی ذهن و متدولوژی‌هایی برای حل کردن مسئله‌‌اند. نه پاسخ برای مسئله!

مثلا در مدل تعالی سازمانی اصلا گفته نمی‌شود که سازمان در مواجه با تورم چه کاری انجام دهد. بلکه می‌گوید سازمان‌های متعالی در مواجهه با ریسک‌ها و تغییرات شدید محیطی، چطور مسئله‌های خود بهتر از بقیه مدیریت کرده‌اند. چطور توانسته‌اند در شرایط ناپایدار اقتصادی، رشد خود را حفظ کنند. چه پارامترهایی را برای حل مسئله کردن در کنار هم قرارداده‌اند، چه مسیری را برای حل کردن مسئله‌ها پیش می‌روند. در مدل تعالی سازمان گفته نشده که «این مدل برای شرایط پایدار و نرمال سیاسی و اقتصادی است» بلکه اتفاقا این مدل از سازمان‌هایی الگو گرفته شده که پیچیده‌ترین شرایط کسب و کار را تجربه کرده و توانسته‌اند شرایط را تاب‌آورده و موفقیت‌های خود را ادامه دهند.

از سوی دیگر در تاریخ بشر تجربه‌ها و مسئله‌ها تکرار می‌شوند. مصادیق جدید و نو اند، ولی کلیت تجربه و کلیت مسئله همیشه تکرار می‌شود. مسئله‌ی جنگ، مسئله‌ی تورم، مسئله حکومت دینی، مسئله‌ی سیاست و حکومت ناکارآمد،‌ مسئله‌ی فرهنگ ضعیف درون یک شرکت، مسئله‌ی وجود مدیران روان‌پریش و ناسالم درون یک شرکت، مسئله‌ی دروغ‌گویی و شایعه‌پراکنی افراد و... چیزهایی نیستند که منحصر به زمان و مکان خاصی باشند.

واقعا فکر می‌کنیم که در اروپا، درون سازمان‌ها افراد دروغ‌گو و خالی بند وجود ندارد؟! واقعا فکر می‌کنیم مثلا مدیرعامل دیکتاتور یا مدیر ذره‌بینی در شرکت‌های بزرگ و بین‌المللی وجود ندارد؟! واقعا فکر می‌کنیم فریب‌کاری، خرابکاری پیمانکار و تامین کننده در ارسال کالا یا کم‌فروشی و تقلب در کیفیت، در کشورهای دیگر وجود ندارد؟! واقعا فکر می‌کنیم که هیچ شرکت دیگری در جهان به خاطر ریسک جنگ یا تحریم‌های اقتصادی کشورها، دچار بحران تامین مواد اولیه نشده است؟ واقعا فکر می‌کنیم هیچ وقت در تاریخ بشر شرکت‌ها به دلیل رکود و تورم، دچار بحران نقدینگی نشده‌اند؟ یا ....

اگر بزرگ‌تر به موضوعات نگاه کنیم، به وضوح خواهیم دید که مسئله‌ها در فرم کلی خود در طول تاریخ در مکان‌ها و زمان‌های مختلف تکرار می‌شوند. انسان‌های کل‌نگر، از مرور این تجربه‌ها، فرم و الگو بیرون کشیده و آنها را در قالب استانداردها، مدل‌ها، چارچوب‌ها و... مدون کرده‌اند. من ادعا میکنم که هیچ، مطلقا هیچ مسئله‌ای در سازمان‌های ما وجود ندارد، که قبلا مشابه آن در سازمان‌های دیگر نبوده و مدل یا ادبیات موضوعی برای آن وجود نداشته باشد. تنها کافیست کادر مسئله را درست بچینیم. کافیست از زاویه درست، روایت درستی از مسئله‌هایمان طرح کنیم.

پیشنهاد من :

به فهم درآوردن مدل‌ها، یعنی پیدا کردن روحی که در پسِ پشتِ متن آنها است. یعنی عبور کردن از ظواهر سطحی. یعنی هم‌تجربه شدن با کل جریان تجربه‌های گونه‌ی بشر تا قبل از آن مدل نوشته شده. فلسفیدن راهی است که من می‌شناسم و فکر می‌کنم مهم‌ترین راه به فهم درآوردن مدل‌ها است. اگر می‌خواهیم که از صفر مبدا انسانِ هوموساپینس، همه چیز را از اول تجربه نکنیم، باید بتوانیم با جریان قالب گونه‌ی بشر هم تجربه شویم. تجربه‌ی گذشته گونه‌ی بشر را به رسمیت شناخته و آن را به فهم درآوریم. با مرور ادبیات موضوع، در امتداد تجربه‌ی گونه‌ی بشر در زمینه مسئله‌ی خودمان قرار بگیریم. در عین حال مسئولیت شرایط خاص و منحصر به فرد خودمان را به عهده گرفته و با رویکردی هوشمندانه و منطقی، حل مسئله کنیم.

خطاهای شناختیحل مسئلهمسئولیتتوسعه سازمان
۱
۰
ارسلان حاجی نیلی
ارسلان حاجی نیلی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید