
این مقاله برپایه دو اپیزود از اجایل گپ نوشته شده است و بازتفسیر (پارافریز) مطالب مطروحه در آن است و اگر مثل من از متن راحتتر یاد میگیرید این مقاله برای شماست اما به شما پیشنهاد میکنم حتما اپیزودها را گوش کنید:
چطور تطبیقپذیر زندگی کنیم؟ با علی سخایی و پدرام کشاورزی
سیستمهای تطبیقپذیر چه ویژگیهایی دارند؟ با علی سخایی
سالهاست وقتی از من میپرسند «اجایل یعنی چی؟»، میبینم ذهنها سریع میرود سمت سرعت:
سریعتر تحویل بدهیم، سریعتر بسازیم، سریعتر رشد کنیم.
اما هرچه جلوتر آمدهام، بیشتر برایم روشن شده که هستهی اجایل «سرعت» نیست، «ظرفیتِ تطبیقپذیری» است؛ یعنی توان اینکه وسطِ تغییر، نپاشیم، بلکه کمکم خودمان و مسیرمان را با واقعیت تازه همراستا کنیم.
در این نوشته میخواهم از همین زاویه حرف بزنم:
نه بهعنوان یک فریمورک نرمافزاری، بلکه بهعنوان فلسفهی زیستن کنار عدمقطعیت؛ چیزی که هم در اسکرام بهدرد میخورد، هم وسط ترافیکِ راهِ مصاحبهی شغلی، هم کنار یک پای آسیبدیدهی فوتسال، هم وقتی یکهو وسط بیابان ماشین روشن نمیشود.
در فارسی، «Agile» را معمولاً به «چابک» ترجمه کردهایم؛ واژهای که ناخودآگاه تصویر سرعت و سبکبالبودن را زنده میکند.
این خودش بد نیست، اما کافی هم نیست.
من ترجیح میدهم به «Agile» به چشم «Adaptive» نگاه کنم؛ یعنی تطبیقپذیر:
چابک بودن میتواند فقط به این معنی باشد که زود میپری وسط آب.
تطبیقپذیری یعنی اول دمای آب را میسنجی، کمکم وارد میشوی، و اگر جریان رودخانه عوض شد، نحوه شنا کردنت را هم عوض میکنید. در متون رسمی هم، کنار واژهی «Agile»، گزینه «Adaptive» مطرح بوده؛ چون هسته ماجرا این است:
ساختنِ قابلیتی آگاهانه برای زیستن کنار تغییر، نه فقط دویدن تندتر.
خیلیها اجایل را فقط در فضای شرکتهای نرمافزاری میشناسند: بکلاگ، اسپرینت، ریترو…
اما اگر لایه رویی را کنار بزنیم، میبینیم ما در زندگی شخصیمان هم دائماً اسپرینت میرویم، بازخورد میگیریم و نسخه بعدی خودمان را منتشر میکنیم؛ فقط اسمش را چیز دیگری گذاشتهایم.
چند تصویر روزمره را مرور کنیم.
قبل از یک مصاحبهی مهم معمولاً چه میکنیم؟
دربارهی شرکت سرچ میکنیم،
محصولات و خدماتش را میخوانیم،
میفهمیم قرار است با چه کسی مصاحبه کنیم،
و چند جواب احتمالی را در ذهنمان تمرین میکنیم.
اینها یعنی «طراحی اسپرینت»: سعی میکنیم احتمال غافلگیرشدن را کم کنیم.
حالا وسط راه، ناگهان تصادف یا ترافیکِ سنگین پیش میآید و میفهمیم چند دقیقه دیر خواهیم رسید.
اینجاست که دو مسیر باز میشود:
یا تمام ذهنمان قفل میشود روی: «همهچیز خراب شد، حتماً بد برداشت میکنند، همهی زحمتم رفت هوا…»
یا نفس عمیق میکشیم، به هماهنگکننده پیام میدهیم، وضعیت را توضیح میدهیم و سعی میکنیم در همین شرایط، بهترین نسخهی ممکن از خودمان باشیم.
این دومی همان چیزی است که من به آن میگویم:
اجایل در زندگی شخصی = توانِ پاسخِ متعادل و آگاهانه در برابر اتفاقات غیرمنتظره.
ما در این لحظات، بدون اینکه اسمش را بدانیم، داریم اجایلِ تطبیقپذیر را زندگی میکنیم.
در زبان انگلیسی یک تمایز مهم هست:
React در برابر Respond.
React یعنی واکنشِ آنی، احساسی، بدون مکث.
Respond یعنی پاسخی که بعد از یک مکث کوتاه و یک حداقل ارزیابی داده میشود.
تطبیقپذیری به این معنا منطق صفر و یک ندارد. کسی ۰٪ یا ۱۰۰٪ تطبیقپذیر نیست.
بیشتر شبیه عضله است:
هر تجربهی جدید، هر اشتباه، هر بازخورد،
یکذره این عضله را قویتر یا ضعیفتر میکند.
با تمرین، فاصلهی بین «اتفاق» تا «پاسخِ مناسب» کوتاهتر و کوتاهتر میشود.
مثلاً:
بار اولی که سر مصاحبه دیر میرسیم، شاید تمام جلسه را با اضطراب بگذرانیم.
بار دهم، شاید حتی قبل از مصاحبه چند سناریوی «اگر دیر شد» در ذهنمان آماده کرده باشیم.
این یعنی دانشِ تطبیقپذیری از مغزِ آگاه، کمکم به ناخودآگاه ما مهاجرت میکند. همان چیزی که در اسکرام میگوییم:
«با تکرار، عمل درست بهجای دستورالعمل، تبدیل به عادت میشود.»
یکی از مثالهای خیلی روشنِ تطبیقپذیری، برای من رزومه نوشتن بود.
اولین رزومهام را وقتی نوشتم که فقط چند تجربه پراکنده داشتم.
هر کاری کرده بودم، ریز و درشت، ریختم توی رزومه؛
هر مهارتی که اسمش را شنیده بودم، اضافه کردم.
آن موقع نمیدانستم:
کارفرما ممکن است با شرکت قبلی تماس بگیرد،
فهرست بلندِ مهارتها، گاهی اثرِ منفی دارد،
و «همهکاره بودن» خیلی وقتها یعنی «هیچکاره بودن».
نتیجه؟
مصاحبههای بیربط، وقتتلفشدنها، و البته یک کوهِ تجربه و فیدبک.
با گذشت سالها، کمکم فهمیدم:
رزومه باید بازتابِ هدف فعلی من باشد، نه تاریخچهی کامل زندگی شغلیام.
برای نقش اسکراممستر، سادگی، وضوح و تمرکز ارزش است؛ پس رزومهام هم ساده و سیاهوسفید شد.
در عوض، برای یک طراح گرافیک، رزومهی رنگی و خلاقانه خودش بخشی از نمونهکار است.
این تحول، یکشبه اتفاق نیفتاد؛
هر نسخه رزومه، مثل یک Increment در اسکرام بود:
خروجی تازه، فیدبک تازه، اصلاح تازه.
اینجاست که اجایل از «روش مدیریت پروژه» عبور میکند و تبدیل میشود به:
«روشِ ساختن نسخههای بعدی خودمان.»
یکبار در فوتسال پایم پیچ خورد؛ حادثهای ساده، بدون برخورد شدید.
اولش فکر کردم چیزی نیست. بدنم ورزشکار بود، خودش ترمیم میکند.
اما داستان شد یک سال درگیری با درد.
از ترس اینکه نکند ورزش برای همیشه از زندگیام حذف شود، حتی به پزشک هم مراجعه نکردم؛ فقط انکار.
برای کمکردن فشار روی پای آسیبدیده، همه وزن را روی پای دیگر انداختم و آن هم درد گرفت.
کمکم فوتسال بهطور کامل از برنامه من حذف شد.
وقتی بالاخره بعد از یک سال رفتم دکتر، گفت:
«یک عضله کوچک اطراف مچ ضعیف شده؛ با چند تمرین ساده درست میشود.»
و واقعاً هم شد.
اما تا آن موقع، سبک زندگیام عوض شده بود:
فوتسال و اخبار فوتبال کنار رفت،
تمرینهای انفرادی و ورزشهای دیگر جای آن را گرفتند،
دایرهی آدمها و جمعهایی که در آنها رفتوآمد داشتم تغییر کرد.
اگر با زور، خودم را مجبور میکردم به همان شکلِ قبلی ادامه بدهم،
شاید آسیب جدیتری میدیدم و برای همیشه از ورزش دور میشدم.
اینجا یک نکته کلیدی هست:
تطبیقپذیری همیشه به معنای «تحملکردن و ادامهدادن» نیست؛
گاهی رها کردن بهموقع، سالمترین شکلِ سازگاری است.
ما معمولاً این نوع تطبیق را شکست میبینیم؛
اما از زاویه اجایل، اینها Pivotهای زندگیاند:
تغییر جهت هوشمندانه، نه تسلیمِ منفعلانه.
یک تصویر دیگر:
در راه بازگشت از سفر، وسط جادهی بیابانی، بعد از ناهار و استراحت،
ماشین یکهو دیگر روشن نشد.
هرکسی یک حدس فنی داشت؛ از باتری تا تسمه و روغن.
اینترنت ضعیف بود، یک اپلیکیشن امداد جادهای باید دانلود میشد؛ حجم بالا، سرعت پایین.
دقیقهها کش میآمد، هوا تاریک میشد،
و هیچچیز «طبق برنامه» پیش نمیرفت.
در نهایت مکانیکی پیدا شد، ماشین یدک کشیده شد، شب را در شهری ناشناس ماندیم،
و فردا مشکل حل شد.
اما چیزی که برای من پررنگتر ماند، فهم یک واقعیت ساده بود:
کنترل همیشه در دست ما نیست؛
آنچه در اختیار ماست، نوعِ واکنش و تصمیمِ ما در دلِ بیکنترلی است.
تمام برنامهریزیهای قبل از سفر مفید بودند،
اما در لحظهی بحران، کیفیت تطبیقپذیری بود که تعیین کرد چقدر آسیب میبینیم:
آیا فقط مینشینیم و نفرین میکنیم؟
یا قدمبهقدم، با همان ابزارهای موجود، راهی برای ادامه پیدا میکنیم؟
اینجاست که اجایل تبدیل میشود به نوعی زیستن در دلِ عدمقطعیت.
یک سوءبرداشت رایج از تطبیقپذیری این است که:
«پس باید خودم را با هر شرایطی وفق بدهم، حتی اگر له شوم.»
درحالیکه تطبیقپذیری سالم، یک بخش مهم دیگر هم دارد: مدیریت محیط و ابزار.
اگر نور آفتاب چشمات را اذیت میکند،
قرار نیست تا آخر عمر روزها از خانه بیرون نروی؛
میتوانی از عینک آفتابی، کلاه، یا سایه استفاده کنی.
اگر میکروفونی که با آن ضبط میکنی کیفیت بدی دارد،
قرار نیست خودت را مجبور کنی هر بار با صدای نامناسب کنار بیایی؛
میتوانی ابزار را عوض کنی یا تنظیمات را تغییر دهی.
در تیمها هم همین است:
تطبیقپذیریِ سالم یعنی هم خودت را رشد بدهی، هم محیط را تا جایی که میتوانی شکل بدهی.
اگر فقط خودت را تا مرز فرسودگی خم کنی، اسمش اجایل نیست؛ اسمش سوءاستفاده از خودت است.
در مصاحبههای شغلی، وقتی سریع برچسب میزنیم:
«تو فلان تیپی، پس به درد ما نمیخوری»،
درواقع داریم تنبلی ذهنی میکنیم.
بخش مهمی از اجایلِ انسانی یعنی به مردم فرصت بدهیم ویژگیهایشان را در جهت مثبت بهکار بگیرند.
در تیمهای نرمافزاری مدام میگوییم:
بدون فیدبک، بهبود نداریم؛
بدون Release، فیدبک نداریم.
در زندگی شخصی هم همین است.
تطبیقپذیری فقط با اقدام + مشاهدهی پیامد + اصلاح ساخته میشود:
کاری را انجام میدهیم (مثلاً رزومه را عوض میکنیم، سبک ورزشمان را تغییر میدهیم، نوع واکنشمان در برابر استرس را بازنگری میکنیم).
از واقعیت، فیدبک میگیریم (پذیرش در مصاحبه، کاهش درد، آرامتر شدن، نتیجهی بهتر یا بدتر).
تصمیم میگیریم:
نگه داریم،
اصلاح کنیم،
یا حذف کنیم.
فیدبک لزوماً تعریف و تمجید نیست؛
خیلی وقتها اتفاقاً بدترین و تلخترین فیدبکها، بیشترین رشد را برای ما میآورند؛
اگر حاضرباشیم بهجای انکار، آنها را ببینیم.
یک بخش مهمِ تطبیقپذیری، رابطهی ما با گذشته است.
گذشته قابل ویرایش نیست.
هرچقدر هم در ذهنمان آن را مرور کنیم،
چیزی «آنجا» عوض نمیشود.
اگر تمام انرژیمان صرفِ «کاش آنطور نمیشد» شود،
دیگر چیزی برای اکنون نمیماند؛
درحالیکه تنها جایی که قدرت اقدام داریم، همین اکنون است.
وقتی میپذیریم که:
«بخشی از اتفاقات زندگی از کنترل ما خارج است،
اما نوع برخورد ما هنوز در کنترل ماست»،
همزمان دو چیز اتفاق میافتد:
از گیرکردن در گذشته یکقدم فاصله میگیریم.
ذهنمان ظرفیت بیشتری برای تصمیمهای بهتر در آینده پیدا میکند.
این همان چیزی است که در اجایل بهدنبالش هستیم:
ساختن آیندهای «نسبتاً» پیشبینیپذیر با تمرکز بر اقدامهای کوچکِ امروز.
برای من، یکی از زیباترین استعارهها همین است:
«تطبیقپذیری، شبیه توسعهی یک محصول فناورانه است؛
هیچوقت نسخهی نهایی ندارد.»
هر تجربهی جدید، مثل یک Feature تازه است.
هر اشتباه، مثل یک Bug است که اگر بهجایش قایماش نکنیم، میتواند ما را بهتر کند.
هر گفتوگو، هر ریترو، هر بازخورد، مثل یک Sprint Review انسانی است.
در این نگاه:
ما خودمان محصولیم؛
تجربهها، دادههای ما هستند؛
و تطبیقپذیری، موتورِ Iteration است.
نه لازم است حس کنیم «به نتیجهی قطعی رسیدهایم»،
نه لازم است آنقدر در جستوجوی کمال غرق شویم که دیگر حرکت نکنیم.
ما فقط:
نسخهی امروز خودمان را صادقانه منتشر میکنیم،
فیدبک میگیریم،
و امیدواریم فردا، نسخهی کمی بهترِ خودمان را عرضه کنیم.
اگر بخواهم همهی اینها را در یک جمله خلاصه کنم، برای من:
اجایل، متدولوژی خشک نیست؛
مهارتِ زیستن کنار تغییر است.
تطبیقپذیری یعنی:
گاهی عمل فوری، وقتی پای امنیت و بقا در میان است؛
گاهی مکث و تأمل، وقتی داریم مسیر آینده را طراحی میکنیم؛
گاهی رها کردن بهوقتِ خودش، وقتی ادامه دادن فقط ما را فرسودهتر میکند؛
و همیشه، آمادگی برای شنیدن فیدبک و ساختن نسخهی بعدی خودمان.
اگر از این زاویه به اجایل نگاه کنیم،
دیگر فقط موضوع تیمهای نرمافزاری و اسکراممسترها نیست؛
موضوعِ هر آدمی است که میخواهد در دنیای پر از عدمقطعیت امروز، هم سالم بماند، هم رشد کند.
من هم مثل شما هنوز در میانهی راهام؛
نسخهی فعلیِ فهم من از تطبیقپذیری همین بود که خواندید.
خوشحال میشوم فیدبک شما—چه موافق، چه مخالف—کمک کند نسخهی بعدیاش بهتر شود.
شما در زندگیتان کجا احساس کردهاید ناچار شدهاید «اجایل» زندگی کنید، حتی اگر آن زمان اسمش را نمیدانستید؟
۱۲ اصل و ۴ ارزش مانیفست اجایل