شاید یکی از معروفترین نصیحتهایی که خیلی گفته میشه اینه: "تو باید روی کارت تمرکز کنی!". همیشه بهمون گفتن اما هیشکی نپرسید چرا تمرکز نمیکنی و مهمتر از اون کسی نگفت چطوری باید تمرکز کنی؟
چرایی عدم تمرکز ما شاید به میلیونها سلول خاکستری مغز ما برمیگرده و شاید به میلیاردها آدمی که روی این کره خاکی زندگی میکنن. فکر کنین چقدر فکرهای متنوع میتونه تو این مغز ما تولید بشه. یا چقدر کارها یا پیشنهادهای مختلف میتونه از سمت آدمهای دیگه بیاد. ایدهپردازها تو هر اتفاقی، هر مشکلی، در حال خلق یک ایده یا راهحل هستن و تمام اطرافشون رو راهکارهای جدیدی میبینن که خیلی وقتها هم درگیر و وابستهشون میشن. حالا با این شرایط یکی میاد میگه تمرکز کن!
تقریبا با اکثر کسانی که صحبت کردم و البته خودم، در ابتدای کار فکر میکنیم سوپرمن هستیم و از پس دو سه کار که سهله، از پس هزاران کار برمیایم. فکر میکنیم ما تافته جدا بافتهای هستیم که شامل این نصیحت جهان شمول نمیشیم و تمرکز یه شعار مسخره است که الزامی به اجراش نداریم.
اما در واقعیت میبینیم که با حجم کارهایی مواجه میشیم که انجامشون در کنار هم عملا غیرممکنه. تحقیقات هم همه جوره اثبات کرده بازده ما وقتی چند کار رو با هم انجام میدیم در مقایسه با تمرکز روی یه کار اختلاف فاشحی داره و تموم نشدن یا دیر تموم شدن کارها، باعث بیانگیزگی و دلسردی میشه.
به شخصه وقتی تلاش میکردم چندین کار رو با هم انجام بدم، یه مشکل بزرگ داشتم. مشکل این بود که موقع انجام کار اول به اتفاقات کار دوم فکر میکردم و موقع کار دوم هم به موارد کار سوم و تقریبا هیچ کاری جلو نمیرفت. از طرفی سوییچ بین کارهای مختلف عملا انرژی و زمان زیادی از من میبرد. عکس زیر به بهترین شکل این مورد رو نشون میده:
اینجا بود که هرچند معتقدم سوپرمن هستم اما تصمیم گرفتم یه سوپرمن عاقل باشم که با این همه شواهدی که هست، تصمیم درست و منطقی، تمرکز روی کارهاست!
تا اینجا داستانی بود که شاید خیلی شنیده بودیم و میدونستیم اما اصل ماجرا اینه که چطور تمرکز کنیم. شاید خیلیها بهمون گفتن تمرکز کن اما هیچکس نگفته چجوری این کار رو انجام بده. پس به شکل عملی بریم سراغ این که چطوری تمرکز کنیم.
من در ابتدا یه لیست از تمام کارها (بالفعل) و پیشنهادات (بالقوه) درست کردم. هر کاری که الان درحال انجامش بودم مثلا برای فلان شرکت کار مشاوره انجام میدادم و هر کاری که بهم پیشنهاد شده بود مثلا یک فرصت کاری که یکی از دوستان معرفی کرده و یا ایدهای که خودم تو ذهنم به انجامش فکر میکردم رو تو این لیست نوشتم. بعد تمام این لیست رو وارد سطرهای یه جدول کردم و حالا نوبت ستونهاش بود. با خودم فکر کردم برای انتخاب و اولویتبندی کارها چه فاکتورهایی دارم و چه چیزهایی برام مهمه. مثلا ممکنه درآمد کار برام مهم باشه و یا سطح دانش من نسبت به اون کار، احساس قلبی، موقعیت اجتماعی، احتمال نتیجهدهی، امکانات مورد نیاز و ...
وقتی فاکتورهایی که برام اهمیت داره رو لیست کردم اونها رو تو سر تیتر ستونهای جدول نوشتم. حالا وقت اون رسیده بود که به هر کاری بر اساس این فاکتورها یه عدد بین ۱ تا ۱۰ میدادم. این کار ممکنه از یه ساعت تا حتی چند روز زمان ببره تا صادقانه و منطقی، این جدول رو تکمیل کرد. بعد از تکمیل جدول، حالا باید بین فاکتورها هم وزندهی میکردم. یعنی مشخص کنم کدوم فاکتور مهمتره و کدوم کم اهمیتتر. مثلا شاید درآمد یه کار فاکتور خیلی وزینتری نسبت به فاصله محل انجام اون کار باشه. بعد وقتی وزن فاکتورها مشخص شد از ضرب امتیازهای داخل هر سطر جدول در وزن فاکتورهای این قسمت امتیاز هر کار به دست میاد.
در آخر، موردی که امتیاز بیشتری نسبت به سایر موارد پیدا کرده، بهترین کاری هست که میتونستم انجام بدم و اگه وقت خالی داشتم و قرار بود کاری به این مجموعه اضافه بشه، رتبه دوم شایستهترین انتخاب بود. علاوه بر امتیازها، مکتوب کردن سیر تفکر روی انتخاب گزینهها، میتونه خیلی تو تصمیمگیری کمک کنه.
و حرف آخر...
خیلی از آدمهای دنیا به خاطر کار برجستهای که تو زندگیشون انجام دادن تشویق شدن و افتخار کسب کردن، اما من ندیدم به کسی به خاطر انجام هزاران کار معمولی کاپ افتخار بدن!
پینوشت: این ششمین مطلب در ادامه چالش وبلاگنویسی است و پیشنهاد میکنم در این سی مطلب همراه من باشید.