وحید آصفی·۲ سال پیشخاطرات پسر بد (قسمت پنجم)تابستان ۲۱ سالگی مصادف شد با اولین حضور من در مشهد بدون خانواده. جشنوارهی شعری بود و من به عنوان برگزیده دعوت شده بودم. یادمه اونوقتا هزین…
وحید آصفی·۲ سال پیشخاطرات پسر بد (قسمت چهارم)اونوقتا یه همسایه داشتیم خیلی رو مخ بودن. خییییییییییییییییلی رو مخ بودن. یه خونه ی چهار طبقه داشتن که سه طبقهش خالی بود ولی اجاره نمیداد…
وحید آصفی·۲ سال پیشخاطرات پسر بد (قسمت سوم)توی خونهی پدری که بودم پاییز که میشد و به قول بابا انارها که آب فاییز(پاییز) را میخوردند برای خرید انار به صورت خانوادگی با پیکان به سم…
وحید آصفیدرهمیشه بنویس·۲ سال پیشخاطرات پسر بد (قسمت دوم)یادمه اولین کتابی که خوندم سال سوم ابتدایی بودم. کتابی که توی مدرسه به عنوان جایزه بهم دادن و بعدها فهمیدم پدرم اونو خریده بود! اسم کتاب کد…
وحید آصفی·۲ سال پیشخاطرات پسر بد (قسمت اول)رفیقم یه داداش داشت که خیلی از ما کوچیکتر بود.انقد کوچیکتر بود که یادمه بچه که بود میآوردنش توی کوچه و ما نوبتی بغلش میکردیم. بزرگ که ش…