عصرش گفتن بريم توي شهر بگردیم و مارو با ميني بوس بردن مركزشهر كه ميداني داشت به اسم الميدان
لیدر گفت بريد بچرخيد وفلان ساعت اينجاباشيد و تاکید هم کرد
ماهم رفتيم چرخيديم وفلان ساعت برگشتيم الميدان ديديم نه لیدر هست نه ميني بوس !!
گرگيجه گرفته بوديم ... ليرسوريه هم نداشتيم وفقط ريال ودلارهمراهمون بود ... اونجا هم صرافي درست وحسابي نبود واگرهم بود عصر بازنبود ... لابلاي ملت كه وول ميزديم وچشم چروني هم ميكرديم ديديم چندتا خانم محجبه هستن رفتيم سمتشون ، چون حجاب سوري هاي محجبه باايراني ها فرق داشت و رفتيم ديديم دختراي دانشگاه شريف هستن و گفتيم اگر ليرسوري دارين برامون چنج كنيد و اونا هم تجربه سقوط آزاد روداشتن و گفتن هواپيماشون تبريز نشسته بود ، چون چندتا خانم غش كرده بودن
خلاصه به هرمكافاتي بودرسيديم هتل و غرزديم به جون لیدر اردو و اونم طلبکارانه گفت نبودین برگشتیم ... گفتم حیف اینجا گیریم والا میدونستم چه جوری اذیتت کنم
روز بعد رفتيم قسمت قديمي دمشق و ديدن مقبره حضرت رقيه ، راس الحسين و مسجد اموي كه به تعبيري قديمي ترين مسجد مسلمانها بود و پيش ازاون كليسا بوده و طي جنگ هاي صليبي و دست به دست شدن بين اديان مختلف نهايتا به مسلمانها رسيده بود و واقعا بناي باشكوهي بود و بسيار تاريخي ...
ابتدا معبد رب النوع آراميان بوده ، بعدها كليساي يوحناي مقدس و بعدها مسجد و همواره مكاني براي پرستش و تجمع پيروان اديان ... براي چندهزارسال ...
مسجدي باچهارمحراب براي چهار فرقه اهل سنت بود و مقبره حضرت يحيي هم داخلش بود و كه سر حضرت يحيي توش دفن بود وبدنش احتمالا توي فلسطين بود ... چون سوره مريم رو حفظ بودم ( براي مطالعه درمورد مسيحيت وعلاقه شخصيم به مسيح ) برام جالب بود ...
مقام حضرت هود ، خضر و امام سجاد هم توي مسجد بود و همون جايي بود كه امام سجاد خطبه مشورش رو عليه معاويه ويزيد گفت ... خلاصه كه مكاني بود خاص براي من كه علاقمند به تاريخ اديان بودم ...