علی شیرودی·۵ سال پیشسفرنامه سوریه - قسمت هفتمبعد ازنماز رفتيم از خيابان پيروزي گذشتيم و رفتيم به سمت ميدان صلاح الدين و كمي به داخل محله هاي قديمي تر دمشق كه بيش ازهزار سال قدمت داشتن…
علی شیرودی·۵ سال پیشسفرنامه سوریه - قسمت ششمروزبعد تحويل سال بود وديديم يكي ازهم اتاقي هامون به اسم اشكان ، دوتا عرب آورده توي اتاق وگفت رفيقاي سوري من هستن و پرسيديم ازكجا پيداكردي ؟…
علی شیرودی·۵ سال پیشسفرنامه سوریه - قسمت پنجمشب كه توي هتل بوديم واسه اينكه غذاي بهتري بهم برسه به يكي از مسئولين تداركات لبخندي زدم و سلام کردم ... دیدم نيشش بازشد و خندید ... موهاي ف…
علی شیرودی·۵ سال پیشسفرنامه سوریه - قسمت سومعصرش گفتن بريم توي شهر بگردیم و مارو با ميني بوس بردن مركزشهر كه ميداني داشت به اسم الميدان لیدر گفت بريد بچرخيد وفلان ساعت اينجاباشيد و تا…
علی شیرودی·۵ سال پیشسفرنامه سوریه - قسمت دومهتلمون اسمش بود فندق الفيحا ، نزديك زينبيه كه بيشتر هتل آپارتمان بود و اتاق هاي بزرگ سوئيتي داشت ... من ، سپهر و هشت ، نه نفرديگه افتاديم ت…
علی شیرودی·۵ سال پیشسفرنامه سوریه - قسمت اولسال ١٣٧٧دانشگاه امیرکبیر برنامه اي براي عيد گذاشته بود ... سفرزيارتي ، سياحتي به سوريه ... حس كردم براي ما كه به دليل نداشتن پاسپورت…
علی شیرودی·۵ سال پیششورش با دلیل - قسمت چهارمدوران شروع دانشگاه هم مصادف بود با آخرین سالهای استیلای سیاسی هاشمی رفسنجانی و فضای به شدت بسته سیاسی اون دوران و حضور انصار حزب اله توی تم…