بعد ازنماز رفتيم از خيابان پيروزي گذشتيم و رفتيم به سمت ميدان صلاح الدين و كمي به داخل محله هاي قديمي تر دمشق كه بيش ازهزار سال قدمت داشتن ...
چرخيدن توي خيابانهاي اصلي وشيك دمشق و بعدش كوچه پس كوچه هاي قديمي ترين پايتخت جهان تجربه منحصربه فردي بود و هرسفري كه ساعت ها توي هرشهري پياده روي كردم در ضميرم نشست و لذت بردم
كوچه پس كوچه هاي قديمي و بوي غذا ، چهره مردم غرق در زندگي ، فريادهاي كودكان مملو ازشادي ،بچه های مدرسه ای با کیف و یونیفورم مدرسه ، زنان در حال خرید از مغازه ها ...
بعد از گذشت سالها هنوز هم ميتونم چشم هامو ببندم و برم توي همون كوچه ها و خيابونا و همه اينها رو بياد بيارم ... و مطمئنا بعد اين جنگ داخلي ويرانگر وقتي صلح وثبات به سوريه برگشت ، قطع يقين مجددا ميرم اونجا ... وقتي الان ميبينم اون مردم به بلايي بزرگ دچارشدن اندوه بزرگي منو ميگيره ...
سياستمدارني كه براي قدرت و به كرسي نشوندن دكترين هاي سياسي و تاريخي مزرخرفشون مردم بيگناه رو به خاك و خون كشيدن و آواره كردن و سازمان ملل و نهادهاي بين المللي كه هيچ اقدام قاطعي براي متوقف كردن اين ماشين كشتار ، تجاوز ، آوارگي و ذلت نميكنن ...
يك ونيم ميليارد مسلمان بي خاصيت كه رنج و كشتار همدينانشون مهم نيست ... و با بهانه هاي مختلف از كمك به اين مردم فرارميكنن ... روزگارغريبي است ...