اشکان حیدری‌فاضل
اشکان حیدری‌فاضل
خواندن ۵ دقیقه·۳ سال پیش

تجربیات یک دونده تازه کار

تجربیات یه دوندۀ تازه‌کار
تجربیات یه دوندۀ تازه‌کار


اولین بارهایی که آدما رو می‌دیدم دارن توی خیابون یا کنار پارک میدون، با خودم می‌گفتم "پوف! چه حالی دارن اینا!"

یا وقتی می‌دیدم یکی توی کوچه کنار دیوار وایساده داره گرم می‌کنه، با خودم می‌گفتم "وا! خو برو توو خونه خودتو بکش! وایساده کنار خیابون داره حرکات کششی می‌کنه!!!"

با این حال یکی دوبار سعی کردم بدوم، و هم خیلی معذب بودم -انگار یه کار غیر عادی دارم می‌کنم و خیلی تابلوئم- و هم چند متر می‌دویدم خسته می‌شدمو می‌گفتم "ولش کن بابا! چه کاری می‌کنم! همون تند تند راه برو"

ولی توی پیاده روی و راه رفتن خیلی راحتم. فک کنم اگه کم نگفته باشم، یکی از پیاده روی های طولانی و بیاد ماندنیم، از میدون هروی، تا تجریش و از اونجا تا راه آهن بود. (بین 25 تا 26 کیلومتر)




توی کوه دویدن شروع خوبی بود برام، از این جهت که دیگه نیازی نداشتم روی چیزی که از بیرون به نظر میام فکر کنم! می‌دیدم اونجا می‌تونم سرمو بندازم پایین بدوم

پس هر از گاهی همون دوشنبه‌ها با مادرم رفتم بندعیش و دویدم.

تا اونجایی که می‌تونستم مقاومت می‌کردم و می‌دویدم. یکی دو دفعه‌ی اول، تا اونجایی که احساس تهوع و درد شانه داشتم ادامه می‌دادم؛ و بعدش فقط می‌دونستم نباید یوهو وایسم، راه می‌رفتم اما واقعا بدنم داشت می‌ترکید...

مسعود رو می‌دیدم همینطوری روی آتو-پایلت داره میره، بلند بلندم حرف می‌زنه

جالبه که با گذر زمان روحیه‌م هم عوض شده بود و دیدن این صحنه‌ها، برام اینطوری بود که "هردومون انسانیم خب. اگه اون داره می‌تونه، منم می‌تونم بهش نزدیک بشم... حالا همی الان نه! چند وقت دیگه!"

بین دوشنبه‌ها سعی می‌کردم بدوم، اما خب نهایتا یک روز پیش میومد که پاشم برم بدوم

آخه اونقد دلیلی پیدا نمی‌کردم که صبح پاشم برم بدوم خودمو خسته کنم که چی بشه!!!


مدتی گذشت و از دوشنبه دو هفته پیش دارم یه چیزای جدید رو تجربه میکنم!


دو هفته پیش مادرم توی بندعیش ازم جا موند و من segment رو زدم!!

هفته بعدش تونستم خودمو از افشین جلوتر نگه دارم و بازم segment رو زدم!!!

دیدم بدنمو که داره evolve میشه!!! فهمیدم وقتی هاروکی موراکامی از دویدن حرف می‌زد، از چی داشت حرف میزد. انگار کم کم دوهزاریم افتاد که اونی که ماراتن 100کیلومتری رو زده بود و گفته بود "90 درصدش mindset بود، 10 درصدش بدن" چی داشت می‌گفت...

اوایل که می‌خواستم توی دویدن استقامت کنم، با رون پام زور می‌زدم که برو برو برو...

اما کم کم که سعی کردم مثل اکهارت، این زمانی و این مکانی فکر کنمو هر وقت می‌تونم تمرین کنم که همه‌ی بدنم رو observe کنم، انگار تونستم اون نیروی فیزیکی عضلانی برای دویدن رو تقسیم کنم!

ینی

اول نگاه کردم ببینم دقیقا توی دویدن چه چیزایی درگیره

بعد بجای اینکه هی به رون پام فشار بیارم که همه انرژیمو تأمین کنه و به چیز دیگه از توجه نکنم، وسیع‌تر نگاه کردم

انگار سعی می‌کردم بطور manual این انرژیم رو توزیع کنم. یه مقداریشو بدم به مچ پام که منو بندازه جلو، یه مقدارشو به ساعد پام، کمی به زانو، به لگن، توی جیبم کلید می‌ذاشتم و صدای دینگ دینگش می‌شد Metronome برای دویدنم. حرکت پاندولی دستام شبیه یه نیروی رو به جلو کمکم می‌کرد و حتی اونجاهایی که کمی خسته می‌شدم، کمی متمایل به جلو می‌کردم بالا تنه‌م رو؛ انگار الانه که کم کم از جلو بیوفتم، و برای اینکه بدنم نذاره سقوط کنم، پاهامو می‌کشید جلو... و این باز منو در حالت دویدن نگه می‌داشت


کم کم دیدم اونجاهایی که خیلی بدنم خسته‌س، دیگه تنفسم معمولیه! نفس نفس نمی‌‌زنم با اینکه خیلی خسته شده بدنم

بعد یه جاهایی استراحتای ریز می‌دادم به بدنم. ینی مثلا ده متر راه می‌رفتم و دوباره شروع می‌کردم

و بعد از یکی دوبار، می‌دیدم که انگار بدنم اون خستگی‌ای که شبیه "دیگه الاناس که وایسم و نتونم به دویدن ادامه بدم!" رو رد می‌کرد! چه توی سر بالایی چه سر پایینی، انگار بدنم وارد Auto Pilot Mode می‌شد. خودش می‌دوید برای خودش.

خودمو می‌دیدم که نه سرم داره گیج میره نه حالم بده نه بدنم درد می‌کنه!!!


و در نهایت

دیدم روزایی که صبحش میرم بندعیش میدوم، وقت اضافه میارم توی روزم!!!!

یا به یه عبارت دیگه، روزم کندتر می‌گذره و کارای بیشتری انجام میدم اون روز




بعد از این تجربیات توی کوه

توی شهر هم شروع کردم به دویدن

شدم همونی که توی خیابون داره گرم و سرد می‌کنه. داره برای خودش میدوه و کاملا می‌فهمم کاری که دارم می‌کنم خیلی طبیعی و ارزشمنده.

بدنمه

یه مدتی قراره توی این وسیله‌ی نقلیه‌ی مردانه زندگی کنم. یه سری ویژگی‌های مشترک با اون یکی مدل زنانه‌ش داره، یه سری هم ویژگی‌های مختص خودش

خب مگه بده آدم وسیله‌ی نقلیه‌ش رو مراقبت کنه، optimize کنه، قلق یابی کنه، قویش کنه؟ خودش کیفشو می‌بره

و در نهایت توی شهر هم دویدمو روزای بهتری رو تجربه کردم

یه مرور هم کردم روی morning habits و با ایده‌ی cold shower هم آشنا شدم.

فهمیدم که چرا اون روزا وقت اضافه می‌آوردم!

یه دلیل خیلی ساده‌ش این بود که در حالت عادی که بیدار می‌شی و می‌خوای روزت رو شروع کنی، تا بدنت بیاد بیوفته روی دور و گردش خون و تپش قلب و توزیع غذا و اکسیژن به یه وضعیت بهینه‌ای برسه، زمان خودشو می‌بره و حتی این ارتقاء سطح سوخت و ساز و هوشیاری بدن شاید از سطح 40 از 100 بالاتر هم نره بعضی روزا.

اما چیزایی مثل دویدن یا پیاده‌روی یا اون دوش آب سرد، مثل یه کاتالیزور، میاد جسم رو push می‌کنه که این اتفاق‌ها سریع‌تر رخ بده.

بخاطر همین بجای اینکه مثل روزای عادی تا ساعت 12 با خمیازه و نشئگی پیش بری و ساعت 15 تازه بیدار شده باشی و 7 دوباره کم کم خستگی بیاد سراعت، یه ساعت که مثلا میدوی، دیگه بیدار و optimized هستی. دوش هم که کنارش میاد که دیگه عالی‌‌تر میشه.

بخاطر همین انگار از ساعت 8 صبح کاملا بیداری تا 11 شب که بری بخوابی

بعد چون ورزشم کردی، شبم خوب میخوابی. برای منی که زیاد فکر می‌کنمو مغزم به این راحتیا خاموش نمی‌شه که خیلی جواب داده.




فک کنم دلم می‌خواد هر روز صبح، برم بیرون یه دور بزنمو بعدشم دوش آب خنک بگیرم

حتی نه لزوما دویدن، همون راه رفتنم اون کاری که باید انجام بده رو انجام میده

ورزشدودویدنانرژی
Front-end Developer | Graphic Designer
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید