قصد دارم کنش و واکنش اساتید و دانشجوها توی دانشگاه رو به اندازهی ۴ سال دورهی کارشناسی براتون بنویسم.
تذکر اکید: تو این مبحث بارها و بارها حرف شنیدم. بارها بهم طعنه و کنایه زدن. البته تعجبی نداره چون از خیلیا بیشتر در پیاش بودم. «دانشجو بودن»؛ این روزها به یکی از مبهمترین مفاهیم تبدیل شده. میخوام به خودم جرأت بدم و بحثش رو به وبلاگستان فارسی بکشونم در حالی که کمی از بازخوردهای احتمالی مطلب میترسم. این مطلب زخم خیلیا رو تازه میکنه و از طرفی خیلیا رو برانگیخته.
اول قرار بود این مطلب این شکلی شروع بشه: «همهی ما با انواع مختلف ترس آشنا هستیم ولی من میخوام راجع به یه نوعی از ترس صحبت کنم که تا قبل از این که وارد رشتهی کارشناسی مهندسی کامپیوتر بشم این قدر از نزدیک باهاش سر و کله نزده بودم.» و تیترش هم یه چیز دیگه بود. اما کم کم دیدم دارم خیلی مفصلتر و پیچیدهتر به قضیه نگاه میکنم.
صورت مسئله اینه: «نبود دیدگاه و انتظارات واحد و یکسان در رابطه با دانشگاه در میان هم اساتید و هم دانشجویان»
من میگم: «حتی اساتید هم باید تا وقتی از محیط دانشگاهی کنار نرفتن دانشجو باقی بمونن». حالا شما در جواب باید بگین: «منظورت از دانشجو چیه؟». من هم در جواب فقط میتونم بگم «منظورم از دانشجو اونی نیست که دانشگاه ثبت نام میکنه و هر ترم یه سری درس بر میداره که یه تعدادش رو پاس میشه یه تعداد رو میفته و یه تعداد رو حذف میکنه».
چیزی که از ترم اول دیدیم تفاوت عقیدهی تک تک اساتید و گروه گروه دانشجوها نسبت به معنی مفاهیم پایهای مثل «دانشجو»، «استاد» و «دانشگاه» بود که به طرز مسخرهای در ترکیبهای مختلف باعث موفقیت یا شکست ما توی اون درس بهخصوص توی اون ترم به خصوص میشد! قطعا مسیری که کلاس طی میکنه برآیندی است عقیده و دیدگاه تک تک افراد حاضر در اون. حال این که عقیده و دیدگاه شخص استاد به عنوان یکی از افراد حاضر در کلاس (و البته مهمترین فرد) سابقهای به قدمت دوران تحصیل و تدریس استاد داره. تک تک شاگردها و کلاسهایی که تا حالا دیده و داشته رو این عقیده تاثیر میذارن. پس ناگزیر ما تحت تاثیر رفتارهای سالبالاییهامون هستیم!
حرف از موفقیت و شکست زدم. واقعا تعریف ما از موفقیت و شکست در یک واحد درسی چیه؟ چه چیزی رو میخوایم بدست بیاریم و چه چیزایی رو در مقابل حاضریم یا حاضر نیستیم از دست بدیم؟
در این راستا بهتره اول سعی کنیم یه سری مفاهیم رو از اول تعریف کنیم.
دقیقا بخش زیادی از مشکلات این جا شروع میشه. خب قاعدتا کسی که میاد دانشگاه دانشآموز مدرسه بوده، کنکور داده و حالا ثبت نام کرده و بهش میگیم دانشجو؛ مگر این که بین مدرسه و دانشگاهش چند سال فاصله بوده باشه. استاد هم کسیه که تو دانشگاه وظیفهی تدریس دروس رو بر عهده داره. اما واقعا موضوع خیلی پیچیدهتر از اینه.
دانشآموز، معلم، مدرسه هر کدوم یک سری ویژگیهای اخلاقی و رفتاری و مسئولیتهایی نسبت به هم دارن. در مورد دانشجو، استاد و دانشگاه هم این قضیه کاملا صدق میکنه اما موارد کاملا متفاوته! مثلا دانشآموز موظفه هر روز به مدرسه بره و هر کاری که معلمش بهش میگه انجام بده و خیلی حق نداره از اون چارچوب بیرون بزنه و هر جور که خودش دلش میخواد درس رو یاد بگیره. از طرف دیگه معلم موظفه تمام و کمال مباحث رو طبق چیزی که همهی مدارس دیگه میخونن به دانشآموزهاش درس بده و فقط هم از همونا که درس داده امتحان بگیره. در راستای این آموزش معلم وظیفه داره وقتی رو برای پیگیری تلاش دانشآموزهاش بذاره و مشکلاتشون رو تا حد امکان حل کنه تا موفق بشن. مدرسه موظفه بستری امن و مطمئن برای برگزاری کلاس، که محل ملاقات دانشآموز با معلمه، ایجاد کنه و پشتیبان معلمها و دانشآموزها در ابعاد مختلف اداری، خدماتی و سایر موارد باشه و در همین راستا وظایف دیگهای هم در مدارس تعریف میشن که ساختار سازمانی مدرسه رو تشکیل میدن. در مدرسه بحث پژوهش و تحقیق خیلی مطرح نیست و بیشتر در حد یک کار فوق برنامه است و معلم وظیفهی تحقیق کردن یا راهنمایی کردن دانشآموز در تحقیقات رو نداره!
همین جا یه عده ممکنه بگن خب تو دانشگاه هم همینه و نه اساتید و نه دانشجوها دنبال تحقیق و پژوهش نیستن. باید بگم که بله حق با شماست اما تفاوت اینه که مشکلی نیست که مدرسه این شکلی باشه ولی دانشگاه وقتی این جوری باشه یعنی اون جا اصلا دانشگاه نیست و تقریبا میتونم بگم خیلی از دانشگاههای ما در باطن و حقیقت امر اصلا دانشگاه نیستن بلکه یه آموزشگاه خیلی بزرگن که توشون همه چیز تدریس میشه و هرکی تو فاز خودشه و در نهایت یه مدرک به شما میدن که دلت خوش باشه.
«ما هم آدمای محققی نبودیم ولی تلاشمون رو کردیم که باشیم حداقل و سعی کردیم اساتیدمون رو امیدوار کنیم ولی خب نیروی مخالف زورش به ما میچربید»
دانشگاه هم مثل مدرسه یک بستره ولی انتظاراتی که ازش داریم و نحوهی فعالیتش در بحث آموزش و پژوهش کیلومترها با مدرسه فرق میکنه. یعنی، باید فرق کنه ولی خیلی وقتا شاید نکنه چون هم مدرسهها دارن شبیه دانشگاهها میشن هم دانشگاهها دارن شبیه مدرسهها میشن. شبیه شدن مدرسهها به دانشگاهها بیشتر به خاطر رقابت تجاریایه که برای جذب دانشآموز و متقاعد کردن اولیای اونها با هم دارن و سعی میکنن یک سری خدمات اضافه داشته باشن که اولیای دانشآموز فکر کنن بچهشون داره دانشمند میشه اون جا. اما دلیل این که دانشگاهها شبیه مدرسه دارن میشن خودش یه بحث مفصله که به اختصار میتونیم این جوری بگیم: خیلی از دانشجوها دانشجو نیستن و خیلی از اساتید هم استاد نیستن!
اگرچه دلایل بسیار بسیار زیاد جامعهشناختی، سیاسی، اقتصادی و تربیتی وجود داره که وضعیت رو این شکلی کرده اما فقط روی اساتید و دانشجوها تمرکز میکنیم.
دانشجو کیه؟ استاد کیه؟
بذارین به جای ارائهی یک تعریف، این دو مفهوم رو از طریق مقایسهشون با معادلشون در مدرسه شفافسازی کنم:
توی دانشگاه استاد موظف نیست تمام سرفصل رو مو به مو به دانشجو درس بده و یه جزوه به دانشجو بگه و دقیقا همون جزوه رو از دانشجو توی امتحان بخواد. استاد صرفا کلیت ماجرا رو به دانشجو توضیح میده و یک سری نکات رو به دانشجو منتقل میکنه که دانشجو بتونه خودش اون مبحث رو عمیقا مطالعه کنه. استاد در دسترس دانشجو هست که دانشجو ازش سوال بپرسه و راهنمایی بگیره.
خلاصهاش کنم براتون: دانشجو خودش به خودی خود دانش میجوید و منتظر کسی نمینشیند ولی دانشآموز منتظر مینشیند تا معلمش به وی درس بیاموزد! این میشه اولین رکن دانشجو بودن!
اینایی که گفتم توصیف فرمال دانشجو و استاده که به سادگی متوجه میشیم که شبیه داستانهای تخیلیه و کمتر استاد و دانشجویی این شکلی هستند. بخش زیادیش به انگیزه مربوط میشه! به علاقهی ما به کاری که داریم میکنیم، به تعلیم و تعلم در رشتهی تحصیلیمون.
همین موضوع باعث میشه حق و ناحق بشه؛ یه دانشجو نمرهی کم یا زیادی بگیره و یه استاد بشه محبوب یا منفور.
خیلی خلاصه بخوام بگم جواب این که « این تعاریف کجا مهم میشه؟» اینه:
تعریف ما از «دانشجو» و «استاد» چیزیه که برای ما «خوب و بد» رو مشخص میکنه و باعث میشه عملکرد افراد رو تایید کنیم یا باهاش مخالفت کنیم و نهایتا اتمسفر دانشگاه رو تعیین میکنه.
نهایتا خیلی عجیب نیست که توی دانشگاهی یه سری رفتار غلط بین دانشجوها و اساتید تبدیل به عرف بشه و هر سال به نسل بعدی منتقل بشه. اصولا افراد خیلی دوست دارن سالپایینیهاشون رو نصیحت کنن. بهتر بگم دوست دارن بترسوننشون و بهشون تاکید کنن که «ما کردیم نشد، شما نکنین» یا برعکسش.
سال دوم دانشگاه وارد انجمن علمی کامپیوتر شدم و بعد از زمان کوتاهی مسئولیتهایی رو برعهده گرفتم. یکی از مهمترین دغدغههای ما (شاید بر خلاف خیلی از انجمنهای دانشگاههای دیگه) جذب عضوی بود که حاضر باشه مسئولیت برعهده بگیره و انجمن رو زنده نگه داره و واقعا کار سختی بود. دلایل متعددی هم داشت از جمله: علاقه نداشتن خیلیها به رشته، علاقه نداشتن خیلیها به کار علمی، علاقه نداشتن خیلیها به کار گروهی، بیارزش دونسته شدن این جور فعالیتها، حمایت ناکافی از طرف گروه مهندسی کامپیوتر و سایر موارد. برآیند همهی اینها رو بگیریم تقریبا کمتر از ۵ درصد افراد هر ورودی باقی میموندن که باز به دلایل مختلف هر کسی از بین اونها به سمت انجمن کشیده نمیشد.
واضحتر بگم، ما برای جذب نیروی خوب از بین دانشجوهای خوب نیاز داشتیم برندینگ خوبی داشته باشیم، برای برندینگ خوب نیاز به فعالیتهای خوب داشتیم، برای فعالیت خوب نیاز به موضوع و فکر خوب داشتیم، برای موضوع و فکر خوب نیاز به دانشجوی خوب داشتیم، برای دانشجوی خوب نیاز به حمایت هیئت علمی داشتیم، برای حمایت هیئت علمی نیاز به جلب اعتمادشون داشتیم و برای جلب اعتمادشون نیاز داشتیم دانشجوهای خوبی باشیم و با فکرهای خوبمون، فعالیتهای خوبمون و برندینگ خوبمون بهشون خودمون رو ثابت کنیم.
سعی کردیم قضیه رو یه مقدار اخلاقیفرهنگی کنیم. از دفتر انجمن شروع کردیم. یه سری کارها رو ممنوع کردیم. کارهای خیلی ساده و پیش پا افتاده. مثلا کسی حق نداشت توی دفتر اسم استادی رو بدون لقب «استاد» یا «دکتر» یا «مهندس» بیاره یا ازش بد بگه، چون ممکنه بود اساتید از جلو دفتر رد بشن و بشنون و وضع از اون چیزی که هست هم بدتر بشه. به علاوه بد گفتن از استاد فقط ذهن سالپایینی رو خراب میکنه، هرچند خیلیا فکر میکنن با این کار دارن به طرف کمک میکنن.
از طرفی برای بعضی کارها لازم میدیدیم با انجمنها و کانونهای دیگه همکاری کنیم و لازم بود یه منفعت مشترکی رو پیدا کنیم. خب منفعت مشترکی که پیدا کردیم «اعتلای دانشکده» بود؛ این که دانشکدهمون رو به یک جای حائز اهمیت برای سازمان مرکزی تبدیل کنیم که روش بیشتر سرمایهگذاری کنن و نتیجتا امکانات بهتر، ورودیهای بهتر، خروجیهای بهتر و نتیجتا مدرک و سوابق خودمون باارزشتر...
اینا همهاش رویاهای ما بود که البته در نطفه خفه شد و چقدر من شخصا حرف شنیدم. یکی از مشکلات اساسی این بود که مرام و منش ما با سایر انجمنها و کانونها یکی نبود! اونا دنبال چیزای دیگهای بودن و شرایطشون هم با ما فرق داشت. اونها خیلی از قوانین رو رعایت نمیکردن، خیلی چیزها رو دور میزدن و حتی حاضر بودن برای جذب عضو اساتید رو مسخره کنن!
خلاصه تعریف ما یکسان نبود از چیزی که هستیم و قراره باشیم و خدمتی که قراره به خودمون و همکلاسیهامون و دانشکدههامون بکنیم. اکثر افراد فقط به فکر خودشون هستن البته و چیزی از community (بهتره انگلیسیش رو بگم) نمیفهمن. نهایتا ما به فکر یک پروتکل افتادیم و یک «مرامنامه دانشجویان» تعریف کردیم. هر جلسهای با هر تیمی که میرفتیم این رو میذاشتیم جلوشون و میگفتیم اگه این بندها رو قبول دارین پس ما میتونیم باهاتون کار کنیم. اعضای خودمون هم میبایست اون رو قبول میداشتن و بهش عمل میکردن، هرچند که واقعا این اتفاق نیفتاد و البته دلایل محکم خودشون رو هم داشتن! البته قبول دارم خیلی از مفادش بدیهی و بچهگانه بود اما کسی همونها رو هم رعایت نمیکرد.
از این جا به بعد هرجا به «استاد» یا «دانشجو» اشاره شد منظور اینه که تعاریف بالا تا حد خوبی صادق باشه!
خود شما! تعریف شما از موفقیت توی دانشگاه چیه؟...
تعاریف موجود برای دانشجوها:
قطعا هیچ کس فقط یک مورد از اینها رو نمیخواد. ولی دانشجوها رو میشه بر اساس این که کدوم مجموعه از این موارد رو انتخاب میکنن دستهبندی کرد. اصلا خودشون بعد یکی دو ترم دستهبندی میشن! اکیپهای دوستی بر اساس همین چیزا تقریبا تشکیل میشن چرا که اکثر روابط انسانها بر این اساس شکل میگیره که «آیا سایرین با شما نیازهای مشترک دارن و میتونن در مسیر رفعشون به هم کمک کنین یا میشه با هم راجع بهشون صحبت کنین و همدیگه رو آروم کنین یا آیا اون چیزی رو شما میخواین تو اون اکیپ پیدا میشه یا نه؟». این خیلی موضوع مفصلی میشه که بیام تک تک افرازهای این مجموعه رو بنویسم و تحلیل کنم پس فعلا ازش صرف نظر میکنیم.
ولی یه سوال که پیش میاد اینه که معیارهای موفقیت برای اساتید چیه؟
بهتره تا همین جا نگهش داریم و بحثی روشون نکنیم. حداقل من بهتره صحبتی راجع بهش نکنم چون نمیدونم چه چیزی برای اساتید ممکنه موفقیت محسوب بشه و ایدهای از سبک زندگیشون ندارم. اگرچه خودم خیلی دوست دارم روزی روزگاری استاد دانشگاه بشم هرچند فکر کنم هیچوقت این اتفاق نمیفته.
بدیهیه که موفقیت یعنی رسیدن به هدف. تعریف ما از موفقیت کاملا مشخصکنندهی هدف ماست. بر اساس هدفمون به انتخاب وسیله میپردازیم. هر کدوم از دوستانی که انتخاب میکنیم، اساتیدی که باهاشون درس برمیداریم و موارد دیگه وسیلههایی هستند برای ما برای نیل به اهدافمون، البته تا جایی که اختیار و انتخابی داشته باشیم! مثلا گاهی اوقات یک درس رو فقط یک استاد ارائه میده...
تو انتخاب واحد معیار من همیشه این جوری بوده که با استادی برمیداشتم که بیشتر سختگیری میکرد و بیشتر از جونش مایه میذاشت و ممکن هم بود نمرهی کمتری بده. در حالی که معیار خیلیهای دیگه اینها بود:
پدیدههای جالبی هم رخ میده:
از طرفی همین مسائل بالا باعث میشه ارزشهای استاد بودن هم عوض بشه. بعضی از مدرسین با علم به این رفتارهای دانشجوها شروع میکنن به آسون گرفتن بعضی چیزها و جا به جا کردن بعضی مرزها. سادهتر بگم، بچهها از مدرسه به دانشگاه که میان همون موقع بدعادت هستن، بعضیا بدعادتترشون هم میکنن و نتیجتا انتظار دارن همهی اساتید همون رفتار رو داشته باشن...
دوست خوبم سینا بختیاری چند وقت پیش یه متن مفصل و جالب از گلایههاش نوشته بود برام که چکیدهاش رو پایین براتون آوردم و میتونن منفیترین چیزا رو توش ببینین:
بنظرم مهم ترین چیزی که باید بهش دقت کنیم اینه که دانشگاه با مدرسه فرق میکنه. و این که هرانسانی اخلاقیات خودش رو داره و استاد هم یه انسانه و میتونه هرطوری رفتار کنه و در نهایت انتقادی بهش وارد نیست.اما من شخصا با یک سری مشکلاتی دارم که همش ناشی میشه از این که استاد مدعی منش و رفتاری هستش که شخصا رعایتش نمیکنه...در مقابل استادایی هستند که مدعی هستند تا حدی و دمشون هم گرم که پایبندن حتی شاید من راضی نباشم. مثلا استاد سیستم عامل بهم گفت تو که نمیای کلاس بهت ارفاغ نمیکنم و نکرد ولی خیلی منطقی بود و خیلی انسان با شرفی بود واقعا...استادایی هستند که صاف و ساده منش خودشون رو بیان میکنن و دارن فریاد میزنن از اول ترم آقا من این ام استاد الگوریتممون که دستش رو به نظرم باید بوسید کاملا خط مشی رفتاری مشخصی داره که از اول ترم هم مشخصه و ده ها بار هم در طول ترم وضعیت دانشجو رو باهاش در میون میذاره و یادآوری میکنه! استاد هوش مصنوعی میگه شما هیچی نمیفهمید ولی کاملا قابل درک و احترام و در طول ترم هم باز خطی مشی رفتاری مشخص؛ درس میدن و وظیفه اصلی خودشون رو به بهترین شکل انجام میدن.
شاعر یه شعر قشنگی داره که میگه:
گفتا؛ شیخا، هر آنچه گویی هستم آیا تو چنانکه مینمایی هستی؟
درباره ی دانشجو ها هم...چند تیپ شخصیتی من رو اذیت میکنن...اول کسایی که فکر میکنن اومدن سیرک.طرف از کلاس ۲ راهنمایی دیگه عقل رو خاموش کرده و رشد نداده. بابا بانمک!
دوم کسایی که غلط های روشن میگیرن از استاد یا سوال های عجیب میکنن...من ۲ سال دبیرستان های نسبتا خوب تهران درس دادم و معلما رو دیدم که از گرفتن اشتباهشون توسط دانش آموز خیلی خوشحال میشن ولی گرفتن بعضی اشتباها یا پرسیدن سوالا حس مچ گیری و مسخره کردن و آبروبردن استاد رو داره که قشنگ نیست!
کاری به اونایی که فکر میکنن دانشجو هستن ولی نیستن ندارم.
طبیعتا هر کلاس درسی که این مشکلات رو نداشته باشد مورد تحسین دانشجوست.
در مورد اساتید هم باید این طوری بگم که از منظر تمرکز و تخصص به دو دسته تقسیم میشن. استاد تجاری و استاد مقالهای. قشنگترش البته شاید صنعتگر و پژوهشگر باشه. بعضی هم تعادل بین هر دو رو حفظ میکنن که خیلی عالیه! امیدوارم کسی به دل نگیره. اساتید صنعتی خیلی بهتر میتونن توی مقطع کارشناسی راهنما و هدایتگر بچهها باشن. ولی اساتید مقالهای بیشتر به درد تحصیلات تکمیلی میخورن. بهترین نوع اساتید اونایی هستن که هر دو رو با هم داشته باشن که خب خیلی نادر هستن. باز در بین اساتید ما سه نوع شخصیت داریم. اساتید دلسوز، اساتید بیتفاوت و اساتید آسانگیر.اساتید آسانگیر بر اساس یک جزوهی مختصر مفید و کار کلاسی کم کلاسشون رو پیش میبرن و خیلی دانشجو رو اذیت نمیکنن. در نهایت هم اگه از قوانینشون سرپیچی نکنی نمرهی خوبی گیرت میاد. این نوع اساتید خیلی زود محبوب قلبها میشن و همه هجوم میارن باهاشون بردارن ولی در نهایت کار به سوء استفاده کشیده میشه و خبرش هم به گوش مسئولین میرسه و به استاد تذکر میدن. نتیجتا از یه جا به بعد اخلاق استاد عوض میشه و سیستم «با اون بردار» به «با اون برندار» تغییر میکنه.اساتید بیتفاوت اساتیدی هستن که ممکنه خیلی باسواد و باتجربه باشن ممکن هم هست نباشن. در هر حال فرقی به حال دانشجو نمیکنه چون براشون مهم نیست که بتونن تاثیر مثبتی توی دانشجو داشته باشن. ما هم به همین که اثر منفی نذارن راضیتریم. البته اساتید مثل معلم مدرسه نیستن که موظف باشن خیلی پیگیر یادگیری و درس ما باشن ولی این موضوع بحثش جداست. این دسته از اساتید بیشتر دنبال منفعت شخصی خودشون هستن. اگه استادی بیتفاوت و مقالهای باشه به نظر شخص خودم بدترین حالت ممکن رخ میده.اول یه نکتهی مهم:
هیچ استادی از سختگیری کردن چیزی گیرش نمیاد و در هر حال نشانهی دلسوزی اون استاده. ولی خب ممکنه راهش رو بلد نباشه یا متوجه این موضوع نباشه که درسی که داره تدریس میکنه ظرفیت سختگیری رو نداره. ولی به طور کلی استاد سختگیر همون استاد دلسوزه.
دستهی دیگه اساتید دلسوز هستن که بیشترین اهمیت رو در موضوع مورد نظر ما دارن. این دسته از اساتید رفتار مشابه معلمهای مدرسه دارن و خودشون رو موظف میدونن که باعث یادگیری هرچه بهتر و پیشرفت دانشجو بشن. اما خب همیشه همهشون موفق نمیشن. بعضی از این اساتید بلد نیستن دانشجو رو علاقمند کنن و فقط سختگیری میکنن و در نهایت بیشتر اوقات نتیجهی عکس میده. بعضی از اساتید هم هستن که تو یک سری چیزها خیلی خوبن و کلی چیز میشه ازشون یاد گرفت ولی تو یه سری چیزای دیگه که حتی شاید خیلی بدیهی باشن کارشون میلنگه و باز اثر منفی دارن. در این موارد میبینیم که بین دانشجوها یک جور جبهه ایجاد میشه که استاد فلانی استاد خوبی هستن یا استاد بدی هستن. البته خوب و بد واقعا این جا معنی نداره و باید به انتظارات خودمون از استاد نگاه کنیم.خیلی گفتنی در مورد تیپ دلسوز دارم. مثلا این که عدهای از اساتید دلسوز رو میشناسم که در سالهای شروع کارشون خیلی تلاش کردن دانشجوهای خوبی رو تربیت کنن و باعث تغییر و بهبود دانشکده یا حداقل گروه آموزشی خودشون بشن و خیلی اذیت شدن و در نهایت دیدن که بیفایده است. فرض کنین خودتون رو برای عدهای هلاک کنین که کاری که به صلاحشونه رو انجام بدن و وارد یه مسیر خوب بشن و در این مسیر از همه عالم و آدم حرف بشنوین و خود سیستم (منظور گروه آموزشی، دانشکده، دانشگاه و بالاتر) از شماه حمایت نکنه و عملا تلاشهای شما شنا در خلاف جهت رودخانه باشه. چه جوری میشین؟ چه حسی بهتون دست میده؟ بذارین من براتون بگم:از کل سیستم آموزشی و دانشگاه متنفر و منزجر میشین و از همه فعالیتها خودتون رو دور نگه میدارین و هرکسی هم که بخواد پا جای پای شما بذاره کلی نصیحت بدبینانه میکنین و منصرفش میکنین و اگه به حرفاتون گوش نکنه و کار خودش رو بکنه میگین «دیدی گفتم؟». به همه دانشجوها بیاعتماد میشین و از نظر شما دانشجوها همه یه مشت آدم راحتطلب و سوء استفادهچی هستن که صلاح خودشون رو نمیدونن و نمیخوان بدونن و فقط اومدن تو دانشگاه دوست پیدا کنن؛ مگر این که خلافش ثابت بشه که واقعا مرد میخواد بیاد خلافش رو به شما ثابت کنه. حتی ممکنه به نقطهای برسین که سر کلاس به دانشجوهاتون حرفهای تحقیرآمیز بزنین. نمیخواین بهشون توهین کنین. ته دلتون امید دارین بتونین حداقل با این حرفها به حرکت وادارشون کنین چون دیگه امیدی به روشهای دیگه ندارین. دریغ از این که دانشجوها خیلی دلنازکتر از این حرفان و همهشون فقط ناراحت میشن و خیلی زود تبدیل میشین به استاد منفور.بدون شک این ظرفیت دانشجوهای دانشگاهه که خوب و بد رو تعیین میکنه. و این ظرفیت در دانشکدههای خوب که درصد خیلی بالایی رو دانشجویان حقیقی تشکیل میدن چیز تعریف شده و مشخصیه. ولی توی دانشکدههای دیگه که همه جور دانشجویی توش هست با توجه به درصد هر کدوم از این گوناگونیها نگرشهای مختلفی هم به معنی خوب و بد داریم. مثلا از نظر عدهای خوب یعنی راحت بشه با استاد پاس شد و نیاز به حضور مستمر سر کلاس نباشه. از نظر عدهای دیگه یعنی این که وقت بذاره و یک چهارم مطالب سرفصل رو در طی یک ترم با قیف مهربانی و صبر وارد مغزشون کنه. از نظر عدهای خوب یعنی سوابق و اعتبار خیلی خوب داشته باشه و سواد آکادمیک بالایی داشته باشه و این که شاگرد خوب کلاسش باشن به منزلهی قرار گرفتن در یک جایگاه آکادمیک خیلی خوب باشه که میتونه راهشون به سمت پذیرش گرفتن در دانشگاههای خارجی رو هموارتر کنه. از نظر عدهای دیگه هم که خودم معمولا توی این دسته قرار میگیرم استاد خوب یعنی کسی که خیلی سواد فنی و تکنولوژیکی بالایی داره و خوب از دانشجو کار میکشه و هر تجربه و حتی خاطرهی مفیدی داره در اختیار دانشجوهاش میذاره. دستهی آخر خیلی وقتا درصد کمتری رو شامل میشه.
این قسمت حتی خیلی مهمتره چون ضعفهای دانشجوها رو نشون میده و ضعف دانشجو یعنی ناامیدی استاد و ادامه پیدا کردن و گسترشش در در ورودیهای آتی دانشگاه باعث انزجار استاد از دانشگاه میشه. دقت کنین توی تیتر این قسمت ننوشتم «دانشجو» بلکه نوشتم شاگرد و نکتهی مهم اینه که به شدت شاگردها تاثیر منفی رو به هم منتقل میکنن و با توجه به غالب شدن جمعیت متاثر از اون اتمسفر بر محیط دانشگاه، کم کم بعضی چیزا وارد گوشت و پوست دانشگاه میشه و سالبالاییها هم خودشون رو موظف میبینن که اون اتمسفر [مریض] رو تو همون هفتهی اول ورود دانشجوهای سال اولی بهشون منتقل کنن.
حالا این وضعیت رو در دانشکدهی ما در نظر بگیرین که مثل یه مدرسهی خیلی بزرگ میمونه که ناظم نداره و مهمترین فعالیتش برگزاری تعداد خیلی زیادی کلاس برای تعداد بسیار بسیار زیادتری دانشجو است و اگه یه روز مسئول نظارت بر کلاس حضور نداشته باشه دچار هرج و مرج میشه!
و البته فکر نمیکنم توضیح خاصی لازم داشته باشن اینا.
یه مورد هم خودم بدم میاد ازش: از ته پر شدنِ کلاسا!
همهی این مقدمهچینیها یک نتیجهگیری ساده و مهم داره که به متن زیر معنی بیشتری میده؛ این که هر کسی نمیتونه اسم خودش رو دانشجو یا استاد بذاره و به اون عنوان شروع کنه به اظهار نظر و نقد کردن.
تلنگر نوشتن این مطلب اون جا خورد که چند وقتی بود داشتم فکر میکردم راجع به این چیزا باید بنویسم و از طرفی یکی از مطالبم تحت عنوان «اندر احوالات مهندس تبلتیها» به نظرم خیلی یکدست نبود و باید یه بخشی ازش رو تبدیل به یه مطلب دیگه میکردم. در همون حین فهمیدم یکی از اساتید دوست دارن بدونن دانشجوها راجع بهشون چطور فکر میکنن. خب این جور وقتا خیلی دانشجوها خیلی نظرات مختلفی میدن که خیلیها دور از انصاف یا برعکس تملقآمیزه. من هم گفتم به سبک خودم خیلی تحلیلی به قضیه نگاه کنم که البته بدون مقدمهچینی نمیشد.
استاد عزیز؛
به طور کلی تصور دانشجوها راجع به شما اینه که شما استاد باسواد و دلسوز و اما سختگیری هستین (چشم بسته غیب گفتم). کلاس و شیوهی کار شما نظم عالی داره و همه چیز قابل پیشبینی است و محاله که حرفی رو بزنین و بعداً خلافش عمل کنین. شما تمام تلاشتون رو میکنین که سواد ما رو بالا ببرین و این کاملا مشهوده. اما خلق و خوی شما و جدیت و گاهی لحن سرزنشآمیز شما ما رو میترسونه، حتی اگه فک کنیم بلدیم به بلد بودن خودمون شک میکنیم و دست و پامون رو گم میکنیم. قطعاً اینی که گفتم دلیل نمیشه که انتظارات شما رو برآورده نکنیم و انتظار میره اگه فکر میکنیم بلدیم پس بتونیم سواد و تلاشمون رو ارائه بدیم . اما به نظر میرسه ما به لحاظ روحی ضعیف ایم و شکننده هستیم (که دلایلی جالبی داره که اتفاقا دارم روش مطالعه میکنم و در موردش خواهم نوشت) و برخورد محکم شما ما رو به تزلزل در میاره و باعث میشه سر امتحان هم گیج بشیم و حتی احساس نادانی بکنیم و نهایتاً عملکرد ضعیفتر داشته باشیم و با توجه به عملکرد ضعیفمون در امتحان (چه تئوری و چه عملی) نمرهی کمتری از شما بگیریم که خلاف تصور خودمون تا قبل از امتحانه به طوری که اگه مثلا (قصد جسارت ندارم استاد) موقع امتحان باهاتون رو در رو نمیشدیم عملکرد ما شاید بهتر میبود و نمرهی بهتری میگرفتیم. به طور خلاصه استاد، شخصیت شما با تمام خوبیهاتون و زحمات بیدریغی که برامون میکشین یه جوریه که ازتون میترسیم و استرس میگیریم که البته همونطور که گفتم بخش زیادی ازش به خاطر تزلزل روحیه و شخصیت ماست. میدونین ما خودمون رو قبول نداریم و به خودمون مطمئن نیستیم. دلیل خیلی از انفعالهای ما هم همینه. همین موضوع باعث میشه خیلیا موقع انتخاب واحد تمام تلاششون رو بکنن که تا جایی که میتونن با شما برندارن چون اعتماد به نفسشون پایینه و جرأت این رو ندارن که با شما رو به رو بشن. همینطور هم شاید اگه با شما بر دارن و یک بار از شما تذکر دریافت کنن همون موقع تصمیم بگیرن دیگه سر کلاس نیان و با خودشون بگن «این درسو من افتادم... بهتره برم حذف کنم اصلا...».
ولی ما همیشه یکی از افتخاراتمون بوده که گروه مهندسی کامپیوتر استادی مثل شما داره که با جدیت و تسلط تمام به آموزش مباحثی میپردازه که هم به لحاظ تجاری و هم به لحاظ آکادمیک دانشجوها باید بلد باشن.
من شخصا سر کلاس شما کوچیکترین اشتباه یا خطایی اگر میکردم به شدت خجالت میکشیدم. یک بار هم از این موضوع خیلی با خودم ناراحت شدم که چرا همهی اون چیزایی که خودم به بقیه میگم رو الان ترم ۸ باید استاد به من تذکر بدن... چند ساعت ناراحت بودم. از یه جهت خیلی خوشحال بودم که یکی دیگه از معدود اساتیدی رو شناسایی کردم که اون تذکرات رو میدن و از طرفی از این که باعث شدم خودم همون تذکرات رو دریافت کنم به شدت ناراحت شدم...
به طرز عجیبی تمام مدت در کلاس شما حس مشابهی مثل حضور پدرم رو داشتم!
امیدوارم نوشتهی من برای شما ناراحتکننده و برخورنده نباشه؛ خیلی تلاش کردم که این طور نباشه
ممنون از همهی زحماتتون. امیدوارم روزی ما هم به جایگاه و تاثیر شما برسیم.
پاینده باشید استاد
جا داره از مهدیه سلیمانی هم تشکر کنم که توصیفات خیلی دقیقی و تحلیلهای خوبی رو در اختیار من گذاشت که در کنار صحبتهای سینا بختیاری تونستم این مطالب رو گردآوری کنم همچنین تعداد زیادی هم از دوستان بدون این که خودشون بدونن کمک بودن! در حقیقت نوعی جامعهی آماری بودن که من بازخوردهاشون رو تماشا میکردم.
راستی لطفا اگه خواستین نظری بنویسین توی نظرات اسم اساتیدتون رو نیارین!
پیشنهاد میکنم مطالب زیر رو هم بخونین: