اشکان طراوتی
اشکان طراوتی
خواندن ۶ دقیقه·۵ سال پیش

سکوتم شکست؛ بازگشت من به عرصه‌ی نوشتن

چند هفته میشه که بر خلاف همیشه دستم به نوشتن، صحبت کردن و تولید هر نوع محتوای دیگه نمیره با این که خیلی دلم می‌خواد! در حقیقت قضیه از این قراره که در مدتی که مشغول مطالعه‌ برای کنکور ارشد بودم خیلی پیش میومد دلم بخواد بنویسم یا توی کانال تلگرامم به صورت صوتی مطالبی رو بگم. در واقع این کار روشی برای خالی کردن افکارم بود ولی تو اون مدت سرکوبش می‌کردم و سعی می‌کردم از راه‌های دیگه فکرم رو خلوت کنم. اما بعد از این که کنکورم رو دادم وارد وضعیت عجیب جدیدی شدم و الان این اولین مطلبیه که بعد از مدت‌ها دارم می‌نویسم. این مطلب هم کاملا به شکل بلند فکر کردن و همین طوری یهویی داره نوشته میشه که فقط بنویسم چون که خسته شدم از ننوشتم و امیدوارم که مطلب قابل خوندنی ازش در بیاد.

چه بلایی سرم اومده؟

در یک کلام هیچی نشده و می‌تونم تضمین کنم به اندازه‌ی سابق سالم ام! و سوال به این شکل تغییر می‌کنه که آیا از اولش سالم بودم یا نه که محل تردید زیاد داره. اما جدا از شوخی اگه بخوام بشکافمش می‌تونم موضوع رو به چند فاز تغییر تقسیم کنم که شاید براتون جالب باشه:

  • اولی‌اش اینه که من از مدت‌ها قبل از موضوعاتی که برای من ایجاد ایده برای نوشتن می‌کرد دور شده بودم! بله این موضوع از مدت‌ها قبل شروع شده بود و میشه گفت شروعش از اون جا بود که دیگه تقریبا با ورودی‌های جدید مهندسی کامپیوتر دانشگاه آشنا نمی‌شدم و کمتر کسی بود که از من بخواد سوال خصوصا سوال جدید بپرسه که باعث بشه به خاطرش مطلب بنویسم. در نهایت موفق نشدم مخاطب جدید به کانال تلگرامم سرازیر کنم و همچنان دارم فکر می‌کنم چه طور این کارو بکنم و البته پیچیدگی این موضوع بخش زیادش به خاطر سبک خاص (شاید هم بی‌سبکی خاص) کانال منه.
  • در قدم دوم باید به این اشاره کنم که درس‌هام تموم شد! و دیگه کاری با دانشگاه نداشتم و از اون جایی که بیشتر مطالبی که می‌نوشتم وابسته به این بود که رفتار افراد دور و برم رو زیر نظر بگیرم، تحلیل کنم و بر اون اساس چیزی بنویسم، داده‌های ورودی من به حداقل خودش رسید و بعد هم که مشغول خوندن برای کنکور ارشد شدم.
  • بعدش گاهی با توجه به مسائلی که توی مدیریت زندگی و درس‌خوندن خودم بهشون بر می‌خوردم به ذهنم می‌رسید یه چیزایی بنویسم ولی چون دغدغه‌ی اصلی من تو اون بازه‌ی زمانی درسم و فشار‌های روانی مربوط به کنکور یا عملکرد خودم بود، فرصت نمی‌کردم بشینم افکارم رو به شکل نوشته در بیارم و بعد از مدتی فراموش می‌کردم و الان هم دارم همچنان به خودم فشار میارم یادم بیاد و مدوّنشون کنم و یه مطلب در بیارم ازشون.
  • در گام بعدی به طرز خیلی غریبی این مدت طوری پیش رفت که کمی اخلاق و سبک افکارم و دغدغه‌هام و حتی ذائقه‌ام عوض شد! فقط یه کار خوب قبل از کنکورم کردم: سعی کردم خودمو قانع کنم که هرطور که بوده تلاشمو کردم و به اندازه‌ی تلاشم نتیجه خواهم گرفت و استرس می‌تونه خیلی الکی همه چیو خراب کنه. قبل‌تر هم البته یه پروسه‌ی خودقانع‌کنی رو چند ماه قبل‌تر قبل از این که شروع کنم به خوندن برای کنکور ارشد طی کرده بودم و نکته‌ی مهم این جور پروسه‌ها اینه که دغدغه‌هامو به چند نفر مختلف که بهشون تا حد خوبی اعتماد دارم می‌گفتم و دیدگاهشون رو تحلیل می‌کردم و با هر کدوم به یه نتیجه‌گیری می‌رسیدم و بعد سعی می‌کردم برآیندی ازش بدست بیارم که حالمو خوب کنه و اجازه بده با قدرت ادامه بدم. بعدا راجع به همین موضوع و تصمیم من به تغییر رشته براتون می‌نویسم.
  • و اما بازگشت مجدد به زندگی غیر کنکوری که به نوعی منو شوکه کرد! بعد از این که کنکورم رو دادم از یک برنامه‌ی سنگین پر استرس که حسابی خط‌کشی شده بود و زمان هر چیزی مشخص بود و هر روز می‌دونستم برنامه‌ام چیه و باید چی کار کنم پرت شدم به وسط یه زندگی که هیچ روتینی براش باقی نمونده بود و از اون جایی که مدتی بود هیچ کلاس یا هیچ همکاری با شرکت یا انجمنی نداشتم کاملا به یه وضعیت پوچ رسیدم با این تفاوت که یه لیست دراز از کارهایی تو یک دستم بود از اقداماتی که باید برای مراحل بعدی زندگیم بکنم (مثل رسیدگی به کارای فارغ‌التحصیلی و خیلی چیزای دیگه) و تو دست دیگه یه لیست بلند بالا از کارایی که تو این مدت دلم میخواست بکنم که مدیون اید فکر کنید ماهیت تفریحی داشتن؛ همه‌شون مطالعاتی بودن (و هنوز هم هستن)! دو سه روز اول که هی میومدم درس‌های کنکور رو بخونم و اون چیزایی که انجام نشده بودو طبق عادت هر هفته تکمیل کنم!
  • بعد... با حقیقت زندگیم رو به رو شدم. مثل کسی که تازه از راه رسیده بوده و داشته نفس نفس می‌زده و حالا نفسش بالا اومده و حالش جا اومده و تازه داره شرایط رو درک می‌کنه. شروع کردم به انجام همه‌ی اقدامات که می‌بایست انجام می‌شدن. مطالعه‌ها رو از سر گرفتم، رزومه‌ام رو به روز کردم و چند جا فرستادم، یه سری از دوستام که مدتی بود ندیده بودمشونو دیدم، یه کم فیلم و انیمیشن دیدم، به یه سری قول‌هایی که به یه سری از دوستام داده بودم برای بعد کنکور عمل کردم (یا بهتره بگم تلاشمو کردم که عمل کنم)؛ تو این مدت یه استرس عجیبی باهام بود و دائم خواب پریشون می‌دیدم. خواب می‌دیدم کنکورم رو هنوز ندادم و امتحان دارم و ازم تقلب گرفتن و ... (با این که من شاید تو تمام دوران تحصیلم یه بار در حد این که یه گوشه چشمی نگاه کنم یادم بیاد جواب سوال چی میشه تقلب کردم).
  • تا رسیدیم به دیروز! دیروز نتایج اولیه‌ی کنکور یعنی کارنامه‌ی کنکور اومد و من رتبه‌ام رو دیدم و خیلی بهتر از چیزی بود که حتی تصورش رو تو تموم این مدت داشتم. طبیعتا خوشحالی شدیدی باید تمام وجودم رو فرابگیره و گرفته! اما نمود این خوشحالی در حد یه لبخند گنده و بی‌صدا و یه آرامش قلبی بود. حتی مهم نیست کجا قبول بشم. من یه دستاورد مهم‌تر داشتم. این که تونستم خودمو برای هدفی که داشتم مدیریت کنم خصوصا با مشکلات مختلفی که هم از محیط و هم از درون خودم بهم فشار می‌آورد و این دستاورد اصلی من توی این کنکور بود.
  • و در نهایت انگار مهر سکوت از لب من برچیده شد!
همین الان صفحه‌ای که دارم توش تایپ می‌کنم رو بالا پایین کردم و گفتم یا خدا! باورم نمیشه بعد این همه مدت بالاخره تونستم این همه بنویسم!

حقیقت سکوت

حقیقت این سکوت من در تولید محتوا چند تا چیز بود:

  • تغییر در افکار و سبک زندگی
  • پریشونی برنامه‌ی زندگی
  • فکر پر دغدغه با تعدد دغدغه‌ها
  • نبود سوژه‌های مناسب
  • نبود مخاطب مستقیم

و اما نکته‌ی حائز اهمیت اصلی اینه که سکوت لزوما به معنی این نیست که حرفی برای گفتن نیست!

خیلی وقتا سکوت یعنی اندیشه و کلام برای ابراز بسیاره اما یا نمی‌دونیم از کجا باید شروع بکنیم یا مطمئن نیستیم که آیا باید بیانش کنیم یا نه و از جنبه‌های مختلف در حال کلنجار رفتن با خودمون ایم. یه بار خودمون رو قانع می‌کنیم به گفتن یه بار قانع می‌کنیم به نگفتن. سکوت در یک کلام کشمکش درونی ما برای لب‌گشودنه

امیدوارم بعد از هر سکوتی یک دستاورد بزرگ و راضی‌کننده داشته باشین.

دلنوشتهکنکور ارشدسکوتنویسندگی
سیستم‌اندیش | نوپژوهشگر مطالعات سازمان و تیم | IT Geek
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید