اناری شکستم.
خونش بر دستانم ریخت، خون انار گردن توست
من تمام پاییزم؛ وزیدم، باریدم،زرد شدم ،انار دادم تو نیامدی .
انارم را شکستم خونش بر گردن تو.
دانه های سرخ قلبش را بی رحمانه جدا می کنم
توجهی به خونی که از قلبش می چکد ندارم.
انار را برای تو شکسته ام خونش بر گردن تو!
تمام وسوسه ها را تاب آورده بودم.
پاییز به یلدا رسیده است و من به امید اینکه شبی طولانی در کنارم خواهی بود خون اناری را ریختم .
اما شبی که کنار تو سپری کنم کجا طولانیترین میشود؟!
بیهوده گرفتار رویای آمدنت شدهام.
کدام معشوقی در کدام شب یلدایی
از راه رسیده است که تو ؟
اگر جز این بود که یلدا طولانی نبود.
امید بستن به آذربیهوده است .
هیچ معشوقی هیچ پاییزی نمیآید.
حتی اگر خون ِاناری ریخته شود..