خب خب خب- بعد از یه هفته فوق العاده استرس زاد که چهارتا امتحان داشتم و موهام همه ریخت بلخره به آرامش رسیدم
الان حس میکنم بعد این سختی ها آدم بالغ تری شدم و همه چیز یکم برام راحت تره هندل کردنش
منظورم از همه چیز ، خوشی ها و افکار و احساسات و سختی ها و ...
و خب دوشنبه روز خیلی بدی بود چون علاوه بر اینکه شعرم توی جشنواره شعر دانشگاه مقامی نیاورد و اونایی که مقام اوردن واقعا اونقدر شعراشون اشغال بود که تمام مدت داشتم حرص میخوردم
و بعد اینکه با استاد کارگاهمون دعوام شد و منو 12 ساعت از امتحان محروم کرد
و معادلاتمو نصف نمررو گرفتم چون مث احمقای کلاسمون تقلب نکردم
در آخر نوبت تیر آخربود که علیرضا زد
عصبانی بودم و نیاز به درک شدن داشتم کاری که اون اصلا داشت انجام نمیداد منم مجبور شدم افکار چند مدت گذشتمو به زبون بیارم، بهش گفتم از مشکلات بینمون فرار میکنی و نمیخوای باهام صحبت کنی حلش کنی گفتم ازش متنفرم و ادم کسالت آوریه و اینکه باهام حرف نزنه ارامش بیشتری بهم میده
خب واضحا قهر کرد و حکم اتمام رابطمونو وقتی زدم که گفت میخوام برم یجا دیگه بشینم اولش فکر کردم راست میگه میخواد جاشو عوض کنه( تو اتوبوس بودیم) بعد دیدم صرفا میخواسته تهدید طور باشه
منم نامردی نکردم گفتم خودت میری یا من برم؟ ولی خب حرف من تهدید نبود و من واقعا بلند شدم جامو عوض کردم و قبلش توی گوشم گفت بری دیگه پیدام نمیکنی
منم رفتم
هرچند بعدش دستشو کشیدم و عاجزانه عذرخواهی کردم که ناراحت نباشه چون میدونستم بعدش نشخوار فکریم قراره منو مقصر بدونه
اونم گفت تخمم نیست
و رفت
و تمام
و من هنوز عذاب وجدانشو دارم متاسفانه ولی خب روال و ثبات زندگیم حقیقتا حفظه و دارم بیشتر لذت میبرم، بهترم و استرس ندارم