ویرگول
ورودثبت نام
خیال نویس
خیال نویسخیال نویس... اینجا تراوش های ذهنم شکل واژه می گیرند.
خیال نویس
خیال نویس
خواندن ۲ دقیقه·۳ ماه پیش

دختر زیبای هنری

مثل هر شب قبل از خواب به آسمان تیره از پنجره خیره شده بودم. بعد از چند دقیقه خواستم برم و بخوابم که پنجره ی یکی از خانه ها توجهم را جلب کرد. چراغ آبی ملایمی بین اون همه تاریکی روشن بود. در اون اتاق آبی ملایم، دختری با موهای متوسط موج دار و پیراهن سفید ساده در حال پاک کردن آرایش روی صورتش بود.

چه چشم هایی داشت... اولین چیزی که توجهم را به خودش جلب کرد چشم هایش بود. اون اقیانوس مشکی بی انتها... واقعا زیباست. بعد از پاک کردن آرایشش به سمت یکی از دیوار های اتاق رفت و چراغ را خاموش کرد. حالا سایه ای ازش دیده می شد. وسط اتاق آمد، پیراهن را درآورد و گوشه ای انداخت. می دانم که اجازه نداشتم نگاهش کنم و باید همان لحظه از جلوی پنجره کنار می رفتم اما اون خیلی زیبا بود. آنقدر زیبا که نمی توانستم پلک بزنم، آنقدر زیبا که سر جایم میخکوب شده بودم و پاهایم حرکتی نمی کردند. اون واقعا یک اثر هنری بود.

آنقدر محوش شده بودم که نفهمیدم چند دقیقه است دارد بهم نگاه می کنه. به خودم آمدم و از جلوی پنجره کنار رفتم. قلبم تند می زد، نفسم را حبس کردم. اون، من را موقع نگاه کردنش دید. چشم هایم را بستم تا ضربان قلبم را آرام کنم. یکم که آرام شدم دوباره جلوی پنجره رفتم. سعی کردم دوباره ببینمش اما کسی در اتاق نبود. پیراهن سفید روی زمین بود اما اتاق خالی بود.

خانم مسنی به اتاق آمد و چراغ را روشن کرد. پیراهن را از روی زمین برداشت و نگاه غمگینی بهش انداخت. در کمد انتهای اتاق را باز کرد و پیراهن را با احتیاط داخلش گذاشت. چراغ اتاق را خاموش کرد و بیرون رفت.

تا چند روز درمورد اون دختر پرس و جو کردم و همه می گفتند چند سالی می شود که مرده. اما اون شب خیلی واقعی بود. مطمئنم که خودش بود؛ به وضوح می توانستم اون چشم های درخشانش را ببینم.

هنوز بعد از گذشت چند وقت می توانم اون اتفاق را به خوبی به یاد بیارم حتی اگر اون دختر زیبای هنری مرده باشد.

داستان کوتاهخیالاتنویسندگیادبیات
۷
۰
خیال نویس
خیال نویس
خیال نویس... اینجا تراوش های ذهنم شکل واژه می گیرند.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید