نکات کلیدی این مطلب:
کلینیک روانشناسی و مددکاری آوان – تعلق ما به والدین خود در دوران کودکی، سنگ بنای روابط ما در بزرگسالی میباشد. هنگامی که والدین غایب هستند یا غفلت می کنند، ممکن است باورهای ریشه ای عمیقی مانند “من دوست داشتنی نیستم” یا “مردم قابل اعتماد نیستند” ظاهر شود و ما را از ارتباط با دیگران باز دارد.
در دلبستگی های ایمن میان والد و کودک، کودک احساس امنیت می کند، به والدین اعتماد می کند و احساس می کند شایسته محبت است. وقتی والدین از نظر عاطفی در دسترس نیستند، غفلت می کنند یا آشکارا رفتار توهین آمیزی می کنند، کودک تلاش زیادی می کند تا با نشانه های عاطفی یا فیزیکی والدین هماهنگ شود تا بتوانند خود را ایمن نگه دارد. (پیشنهاد میشود مطلب پرورش دلبستگی ایمن و ایجاد روابط سالم را مطالعه کنید.)
برای جلوگیری از طرد شدن یا آسیب دیدن، کودک یاد می گیرد که خود را کوچک کند و برآوردن انتظارات دیگران را بر شناسایی و حمایت از نیازهای خود اولویت میدهد.
کودکان ذاتاً خودمحور هستند، از نظر شناختی به طور کامل رشد نکرده اند و این باور را درونی می کنند که مقصر مسائل خانه هستند، مانند اعتیاد مادر، خشونت خانگی یا طلاق. نقاط عطف رشد ممکن است با زخمی شدن دلبستگی گسسته شود و منجر به تایید طلبی و الگوهای روابط ناکارآمد شود. (پیشنهاد میشود مطلب رهایی از جلب خشنودی و رضایت دیگران را مطالعه کنید.)
ترومای پردازش نشده یا زخم دلبستگی می تواند به صورت هوشیاری بیش از حد، افزایش واکنش وحشت زدگی و حالت بیش از حد آگاهانه از محیط ظاهر شود. اینها پاسخ های ترومایی هستند که بدن ما برای محافظت از خود در برابر خطر ایجاد کرده است. اگر این زخم ها برطرف نشوند، می توانند منجر به تفسیر نادرست رویدادهای غیرتهدیدکننده به عنوان تهدید کننده شوند.
افراد با سابقه تروما، تجارب هیجانی شدید و غیرقابل کنترل را گزارش می کنند که ممکن است با شرایط کنونی نامتناسب به نظر برسند و همچنین نیاز به نظارت و اسکن همیشگی محیط اطراف را نیز ابراز می کنند.
هنگامی که رابطه بین والدین و فرزند ناامن است (اگر والدین غایب باشند، از نظر عاطفی در دسترس نباشند و بسیار انتقادی یا بدرفتار باشند.) کودک می تواند احساس کند که ارزش محبت ندارد، به دیگران اجازه می دهد او را نادیده بگیرند، به مرزهایش بی احترامی کنند. (پیشنهاد میشود مطلب چگونه مرز بندی سالمی ایجاد کنیم را مطالعه کنید.)
این باور درونی می تواند این باشد که روابط ناامن هستند و عزیزان به آنها را صدمه می زنند یا آنها را رها می کنند. این می تواند منجر به رانده شدن دیگران در زمانی که احساس می کنند خیلی به آنها نزدیک شده اند، شود.
تشخیص اینکه ما توسط والدین بدسرپرست یا ناکارآمد بزرگ شده ایم ممکن است چالش برانگیزتر از شناسایی رفتارهای سمی در دوستان یا همکاران باشد، زیرا هویت ما حول والدین ما شکل گرفته است. برخی از جنبه های شخصیت ما ممکن است استراتژی های مقابله ای باشد که برای زنده ماندن در دوران کودکی خود ایجاد کرده ایم.
افراد راضی کننده: بچه ها از مراقبانشان می آموزند که چه معنایی در یک رابطه دارند. در خانوادههایی که مراقب ناسازگار است، کودکان بیتوجه، از نظر عاطفی ناپایدار یا تکانشی یاد میگیرند که نیازهای خود را مطابق با وضعیت عاطفی مراقب خود تنظیم کنند. در نتیجه، آنها ممکن است بینشی نسبت به چشم انداز احساسی خود نداشته باشند، چه رسد به اینکه از نیازهای خود دفاع کنند. این امر می تواند منجر به اولویت دادن به نیازها و خواسته های دیگران بر نیازها و خواسته های آنها شود.
دائماً در جستجوی تأیید: وقتی بچهها در خانههایی بزرگ میشوند که عشق مشروط است، آنها یاد میگیرند که به طور مداوم ارزیابی کنند که آیا رفتارهایشان انتظارات دیگران را برآورده میکند یا خیر. این ممکن است منجر به تکیه بر اعتبار سنجی خارجی به جای اعتبار سنجی درونی شود.
ناتوانی در کنترل هیجانات: والدین وظیفه دارند به فرزندان خود بیاموزند که چگونه احساسات خود را شناسایی و نامگذاری کنند و چگونه از راهبردهای مقابله ای مؤثر استفاده کنند. وقتی بچهها در خانوادههایی بزرگ میشوند که احساساتشان بیاعتبار است یا والدینشان خودکنترلی را الگو نمیکنند، یاد نمیگیرند که چگونه احساسات خود را مدیریت کنند و بنابراین ممکن است تحت تأثیر احساسات خود قرار بگیرند و نسبت به موقعیتها واکنش بیش از حد نشان دهند یا ارتباطشان با دیگران دچار مشکل شود. (پیشنهاد میشود مطلب آیا تحت تأثیر احساسات خود هستید را مطالعه کنید.)
اجتناب از تعارض: به طور مشابه، کودکان مهارت های حل تعارض را با مشاهده مراقبین خود یاد می گیرند که تفاوت ها و تعارض ها را مدیریت می کنند. اگر در خانههایی بزرگ شوند که نظراتشان بیاهمیت تلقی میشد، صدایشان شنیده نمیشد، یا به خاطر واکنش عاطفیشان شرمنده بودند، ممکن است یاد بگیرند که از تعارض بهعنوان مکانیزم بقا اجتناب کنند.
داشتن مرزهای خیلی ضعیف یا خیلی قوی: کودکان یاد میگیرند که چگونه در روابط با شخصیتهای دلبستگی اولیه خود ظاهر شوند. به این معنی که اگر استقلال آنها به عنوان کودک مورد احترام قرار نگیرد، ممکن است یاد نگیرند که چگونه در روابط آینده خود این احترام را طلب کنند. به همین ترتیب، اگر آنها احساس امنیت عاطفی نداشته باشند و توسط افرادی که قرار بود دوستشان داشته باشند و از آنها محافظت کنند آسیب ببینند، ممکن است یاد بگیرند که مرزها را کنار بگذارند و از نظر احساسی از دیگران دور شوند تا از خودشان محافظت کنند. (پیشنهاد میشود مطلب چگونه رفتار قاطعانه داشته باشیم و از مرزهای خود دفاع کنیم را مطالعه کنید.)
اختلال در حفظ روابط: انگیزه اصلی انسان این است که با دیگران ارتباط برقرار کند. با این حال، وقتی کودکان در خانوادههای ناکارآمد بزرگ میشوند، صمیمیت با شخصی دیگر و نشان دادن آسیبپذیری ممکن است بسیار خطرناک باشد.
درک اینکه ما در خانههای ناکارآمد، با والدین بدرفتار یا غافل بزرگ شدهایم میتواند بسیار دردناک باشد، زیرا پایههای اعتقادی ما را در هم میریزد. با این حال، آگاهی در مورد نیازهای برآورده نشده دوران کودکی ما تنها راه شکستن الگوهای رابطه سمی، بازگرداندن احساس عزت نفس و بازنویسی روایت هایی است که در توانایی ما برای ایجاد و حفظ روابط سالم اختلال ایجاد می کند. تکنیک های زیر میتواند موثر باشد:
به یاد داشته باشید که زخم دلبستگی هویت شما نیست. انسان ها در روابط آسیب می بینند اما بهبود می یابند. در نظر بگیرید که اولین قدم سفر شفابخش شما چه میتواند باشد و آن را پیش ببرید.
محمد امین مختاریان
مطالب مشابه: