میم الف
میم الف
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

صعود شبانه

یادمه حوالی سال 94 سر یه مسئله‌ای خیلی حالم خراب بود. یه سفر کاری به شمال داشتیم. به من و رضا یه اتاق 4 تخته رسید، و همکارمون لیلا هم تو یه اتاق دیگه توی همون هتل مستقر شد. لیلا گیر داده بود که صب طلوع خورشید رو لب ساحل باشیم. من و رضا بخاطر خستگی زیاد مخالف بودیم ولی از اونجا که مطمئن بودم لیلا خواب میمونه، گفتم "باشه، فقط زحمت بیدار کردن ما با خودت". مطمئن بودیم خواب می‌مونه. صبح زود یهو در اتاقو زد که زود باشین حاضر شین.

لب دریا یکم قدم زدم و تنهایی پابرهنه روی شن قدم زدم. دستامو کردم توی آب و به دریا سلام کردم. انگار روحم شستشو داده شد. وقتی برگشتم تهران، چنان حس قدرتی داشتم که یه رابطه مسموم رو خیلی بالغانه و قاطع تموم کردم و بعدش حس آزادی داشتم. هیچوقت نفهمیدم اون قدرت رو طلوع آفتاب بهم داد، یا شن‌های ساحل یا دریا. ولی این روزا شدیدا به اون قدرت نیاز دارم تا بتونم تصمیم بگیرم. فعلا که نمی‌تونم برم لب دریا، همین روزاست که یهو به سرم بزنه و شبونه راه بیوفتم به سمت دارآباد تا طلوع خورشید رو از قله ببینم. شاید دوباره اون قدرت سابق رو پیدا کنم و بتونم خودم رو از این باتلاقی که برای خودم درست کردم بیرون بکشم. اگه اثر نداشت، بعد از این دوره‌ی 3 ماهه میرم شمال لب آب. بعد شیراز و بعد صحنه و کرمانشاه!

نمی‌دونم چی پیش روی منه، فقط می‌دونم این وضعیت نباید بمونه. باید خودمو پیدا کنم و دوباره بسازم!

کوهنوردیدلنوشتهخاطرهطبیعتگردیماجراجویی
تمام رویاهامو تیک زدم، جز یکی!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید