ویرگول
ورودثبت نام
aydin shakoori
aydin shakoori
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

زندگی در گرداب تکرار

صبح‌ها که بیدار می‌شوم، با چشمانی نیمه‌باز به بیرون پنجره خیره می‌شوم؛ جایی که سکوتی سنگین حکم‌فرماست، و دنیا در حال دم و بازدمی است، انگار که برای لحظه‌ای دارد از خواب بیدار می‌شود. آری، روزی تازه آغاز شده، اما چه تفاوتی دارد؟ باز هم همان روزهای تکراری، همان کارهای تکراری، نگاه‌های بی‌روح و چشمان خسته مردمی که مثل سایه‌های بی‌جان در خیابان‌ها رفت‌وآمد می‌کنند. انگار همگی به ماشین‌هایی بی‌احساس بدل شده‌ایم، به امید اینکه شاید این بار چرخ زندگی بچرخد؛ اما چه فایده؟ هر چقدر هم که تلاش کنیم، گویی در گردابی از تکرار بی‌پایان گرفتار شده‌ایم، جایی که زمان ایستاده و تنها چیزی که باقی مانده، تکرار و تکرار و تکرار است...

زندگیروزمرگیهواتنفس
چه زیباست وقتی تنها من می‌مانم و قلبم، و تنهایی که با نوک قلمم بر صفحه‌ی سفید دفتر نقش می‌بندد؛ گویی هر خط، زمزمه‌ای از دلتنگی‌ها و رویاهایم است که جان می‌گیرد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید