Moon?
Moon?
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

«برای مادرم»

خیلی چیزها را گم کرده ام...
گاه لنگه ی گوشواره ...
گاه کلید در خانه ام....
یکبار گردنبندم را گم کردم و دیگر هرگز پیدایش نکردم....
در زندگیم خیلی چیزها گم کرده ام...
بعضی از چیز هایم را...
برای گم کردن هر کدامشان...اول دنبالشان میگشتم...
بعد کلافه می شدم و می گفتم لعنت به من .. چرا حواسم را جمع نکردم ...
بعد که ایمان می اوردم به پیدانشدنشان....
می زدم به طبل بیخیالی...و...
بعد ....
پس از چند هفته  آن حس غمگین گم کردن را فراموش می کردم....
تازه خیلی با اشتیاق و شیرین برای اطرافیانم جریان را تعریف می کردم و همه با هم به حواس پرتی خودم می خندیدیم....
اما...
نمی دانم....
نمی دانم...
چرا بیخیال گم شدن تو نمی شوم...
راستش....
تا الان....
خیلی از آدم ها را هم گم کرده ام....
که اصلا برایم گمشدنشان...یا گم کردنشان....
اهمیتی ندارد....
اماااااا
این گم شدن تو..
این گم کردن تو....
یک جور بدی...سنجاق شده است روی قلبم....
تا یادم می آید....
سنجاق قلبم باز می شود و
مثل یک پروانه می آید می نشیند لب پنجره...
و من....
مثل همیشه
دنبال تو می گردم...
چرا....
نمی شود..
بی خیال گم شدنت بشوم؟؟؟
کاش تو هم مثل همان توگردنی ...آویخته بر گردنم...
نه یک بغض...
نه یک آه....
نه یک افسوس....
سنجاق بر دهلیز قلبم...
یادم که می آیی....
سنجاق باز میشود... 
بغض می کند چشم هایم....
وباز...
تو را...مینویسم....!!!!
تو را گم کرده ام....
اما....هنوز....
فراموش نه....
نمی شود..فراموشت کرد...
نمی شوی فراموشم....
آهای گمشده ی سنجاق شده بر من...
این بغض...
تا به کی؟؟؟

«من خیلی وقته با توهم برگشتنت زندگی میکنم ز.ص»


گممادرمامان
...??? ???? ?? ? ??????? ????????? ??????? ?? ? ???? ???
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید