بعد از این همه سال دیگه به این باور قلبی رسیدم که عشق انواع مختلفی داره. جنس دوست داشتنها با هم فرق میکنه و همینه که باعث میشه از یاد نرن و یا غیرقابل جایگزین بشن. بااینکه همشون یه حسن ولی بخاطر بافت متفاوتشون بریدن و جدا کردن یه تیکش خیلی سخته و نمیشه جایگزینش کرد. حتی انگار داری یه تیکه از قلبتو میدی که بره.
راستشو بگم من هیچوقت متوجه عشق اول نشدم چون من بارها دوست داشتم و حرفای دیگران رو مبنی بر خدا یکی یار یکی یا عشق واقعی چنینه و چنان درک نمیکردم. حالا میدونم که این بخاطر متفاوت بودنشونه. (یا شایدم متفاوت بودنم؟) هر دوست داشتن، هر بار هدیه دادن عشق، آغاز تار و پود یه فرش با نقش و نگارای متفاوته. نقشی که مثلش نیست بااینکه هممون خیلی سعی داریم سادش کنیم و توی یه طبقهبندی قرارش بدیم.
شاید بقیه بگن من آدم... نمیدونم... قلبم گاراژه؟ چون حقیقتا که نیست. منم آدمایی رو فراموش کردم و دیگه حسی بهشون ندارم اما کسایی هم هستن که بااینکه دار قالیشون نصفه مونده یا حتی خراب شده، همچنان اون گوشن و من هر شب یادشون میوفتم و توی دلم جز این سوال نیست: اگه اون قالی فرصت داشت چه شکلی میشد؟
و بعد غم سرازیر میشه به دلم چون میدونم هر کدومشون لایق دوست داشتن بودن و هستن، لایق وجود داشتن و بافته شدن، که مانع ما تفاوتمون بود، نه جنس دوست داشتنمون. من میدونم که این عشقمون برای هم نبود که شکننده بود، بلکه صرفا توی زمان مناسب همو ندیدیم. درنتیجه حسم رو مثل یه تیکه آشغال دور نمیندازم، توی قلبم نگهش میدارم و براش اشک میریزم چون باور دارم ارزششو داره.