ویرگول
ورودثبت نام
آزاد حلوی
آزاد حلوی
آزاد حلوی
آزاد حلوی
خواندن ۱۳ دقیقه·۳ ماه پیش

ویپاسانا و مدیتیشن متعالی (TM)

ویپاسانا، TM،ذن،یوگا
ویپاسانا، TM،ذن،یوگا

چکیده

مدیتیشن در جهان امروز دیگر صرفاً یک تکنیک آرام‌سازی نیست، بلکه به‌مثابه‌ی راهی برای بازاندیشی نسبت انسان با هستی مطرح می‌شود. دو روش پرنفوذ در سده‌ی اخیر—مدیتیشن متعالی (TM) و ویپاسانا—هر دو با وجود شباهت‌های عملی، افق‌های فلسفی متفاوتی می‌گشایند. در این مقاله، شباهت‌ها و تفاوت‌های این دو شیوه بررسی می‌شود. در کنار آن، مقایسه‌ای با تمرین‌های تنفسی یوگا و سکوت ناب ذن نیز طرح می‌گردد تا روشن شود که چگونه هر شیوه، افق ویژه‌ای از بودن را آشکار می‌سازد. نتیجه آن است که هیچ‌یک از این راه‌ها را نمی‌توان به دیگری فروکاست TM از صدا به سکوت می‌رود، ویپاسانا از بدن به بینش، یوگا از تنفس به هماهنگی، و ذن به هیچ و حضور ناب. در عین حال، همه‌ی این‌ها پاسخی‌اند به عطش بنیادین انسان برای آرامش، معنا، و بازگشت به خویشتن.


مقدمه

مدیتیشن همواره در تاریخ بشر پاسخی بوده است به پرسشی اگزیستانسیال: چگونه می‌توان در میانه‌ی آشوب و گذرای زندگی، لحظه‌ای سکون و معنای ژرف یافت؟ اگرچه اشکال گوناگون مدیتیشن در فرهنگ‌ها و سنت‌های مختلف پدید آمده‌اند، همگی در اصل یک جست‌وجوی مشترک را بازتاب می‌دهند: رهایی از سطحی‌بودن تجربه و ورود به افقی اصیل‌تر از بودن.

در سنت ودایی هند، مدیتیشن متعالی (Transcendental Meditation یا TM) به‌عنوان راهی برای آرامش ذهن و بازگشت به سرچشمه‌ی آگاهی معرفی شد. مَهارِشی ماهِش یوگی، بنیان‌گذار TM، بارها تأکید کرده است که این روش «ذهن را چون پرنده‌ای آزاد می‌گذارد که بر شاخه‌ها می‌نشیند، اما سرانجام به آشیانه‌ی سکون بازمی‌گردد.» در این شیوه، تکرار مانترا نه ابزاری برای طرد افکار، بلکه راهی است برای گذر نرم و بی‌مقاومت از پراکندگی ذهن به سوی سکوت درونی.

در سوی دیگر، ویپاسانا ریشه در تعالیم بودا دارد و معنای آن «دیدن چیزها چنان‌که واقعاً هستند» است. این روش بر مشاهده‌ی تنفس و حس‌های بدنی تکیه می‌کند تا فرد به درکی مستقیم از سه حقیقت بنیادین وجود برسد: ناپایداری (anicca)، رنج (dukkha) و بی‌خویشتنی (anatta). ساتی‌پاتهانا، یا بنیان توجه آگاهانه، اساس این رویکرد است. در نگاه بودایی، مدیتیشن نه برای کسب آرامش لحظه‌ای، بلکه برای رهایی بنیادین از جهل و توهم است.

با این حال، از منظر پدیدارشناسی اگزیستانسیال، این دو شیوه بیش از آن‌که متعارض باشند، دو تعبیر متفاوت از یک تجربه‌ی واحدند: تجربه‌ی سکوت و مشاهده. همان‌طور که هایدگر می‌نویسد: «تفکر اصیل از دل سکوت برمی‌خیزد.» سکوتی که در TM از دل مانترا سر برمی‌آورد و در ویپاسانا از دل بدن و نفس.

افزون بر این دو، روش‌های دیگری همچون یوگا و ذن نیز تصویر ما را کامل می‌کنند. یوگا با تمرکز بر تنفس، بدن را پلی میان روان و کیهان می‌داند و ذن با روش‌های ساده اما رادیکال، مثل تماشای شعله‌ی شمع یا نشستن در سکوت، می‌خواهد آگاهی را از هر محتوای نیت‌مندانه تهی کند تا تنها حضور ناب باقی بماند.

هدف این مقاله مقایسه‌ی تطبیقی این روش‌ها نیست به‌معنای ترجیح یکی بر دیگری، بلکه تلاشی است برای نشان دادن این‌که چگونه هر کدام از این سنت‌ها راهی خاص برای «بودن» می‌گشایند و در نهایت همه در جست‌وجوی پاسخ به یک دغدغه‌ی مشترک‌اند: چگونه می‌توان در جهانی پر از آشوب، رنج، و گذرا بودن، به آرامش و اصالت دست یافت؟

بخش اول: مدیتیشن متعالی (TM) – صدا به مثابه پلی به سکوت

مدیتیشن متعالی، یا Transcendental Meditation (TM)، یکی از شناخته‌شده‌ترین روش‌های مدیتیشن در قرن بیستم و بیست‌ویکم است. این روش توسط مَهارِشی ماهِش یوگی در دهه‌ی ۱۹۵۰ به شکلی نظام‌مند معرفی شد و به سرعت در سراسر جهان گسترش یافت. آنچه TM را متمایز می‌کند، استفاده‌ی ویژه از مانتراست: واژه یا آوایی مقدس که در سکوت و با تکرار آرام در ذهن جریان می‌یابد.

مانترا؛ ریسمانی در تاریکی ذهن

در TM، تمرکز بر مانترا نه با هدف طرد افکار، بلکه به‌عنوان ریسمانی است که ذهن پراکنده را به تدریج به سوی سکون می‌کشاند. افکار اگر بیایند، مانعی نیستند؛ همان‌طور که پرنده‌ای از شاخه‌ای به شاخه‌ی دیگر می‌پرد، ذهن هم در پرواز است. نکته‌ی اصلی این است که هر بار دوباره به شاخه‌ی مانترا بازگردیم. به تعبیر هایدگری، این بازگشت نوعی «باز-جهت‌دهی آگاهی» است؛ یعنی ذهن از پراکندگی در جهان روزمره به افق سکون و حضور بازمی‌گردد.

در تجربه‌ی زیسته‌ی بسیاری از مراقبه‌گران TM، پس از چند دقیقه تکرار مانترا، اندک‌اندک صدا محو می‌شود و جریانی از سکوت ناب آشکار می‌گردد. لحظه‌ای که نه افکار حاضرند و نه حتی خود مانترا. این تجربه به تعبیر پدیدارشناسی، «اپوخۀ درونی» است: تعلیق محتوای آگاهی تا فقط خود آگاهی، در شفاف‌ترین شکلش، باقی بماند.

هدف و کارکرد در زندگی روزمره

تمرکز TM بیش از آن‌که بر «بینش فلسفی» باشد، بر آرامش روانی و زیستی تأکید دارد. پژوهش‌های علمی متعددی (مثلاً مطالعات هربرت بنسون در دانشگاه هاروارد در دهه‌ی ۱۹۷۰) نشان داده‌اند که TM می‌تواند فشار خون را کاهش دهد، استرس را کم کند، و کیفیت خواب را بهبود بخشد. بنابراین، در سطح کاربردی، TM برای انسان مدرن راهی است تا در میانه‌ی هیاهوی روزمره لحظه‌ای سکوت بیابد.

با این حال، نباید TM را صرفاً به ابزار «کاهش استرس» فروکاست. از منظر اگزیستانسیال، TM امکانی برای تجربه‌ی بنیادی‌تری فراهم می‌کند: تجربه‌ی «هیچ» درونی. همان فضایی که در آن، انسان از گرفتاری در محتوای روزمره‌ی آگاهی فاصله می‌گیرد و با خودِ بودن تماس پیدا می‌کند. این لحظه شاید کوتاه باشد، اما کیفیت آن می‌تواند به کل تجربه‌ی زندگی سرایت کند.

صدای بی‌صدا

یکی از آموزه‌های اصلی TM این است که مانترا «وسیله» است، نه مقصد. مقصد همان سکوتی است که در آن، صدا دیگر ضرورتی ندارد. این سکوت به تعبیر ویتگنشتاین یادآور جایی است که «باید سکوت کرد، زیرا آن‌چه را نمی‌توان گفت، باید زیست. » TM، در واقع، تمرین زیستن در همان «ناتوانی از گفتن» است؛ تجربه‌ی حضور ناب، فراتر از واژه‌ها و اندیشه‌ها.

بخش دوم: ویپاسانا – بدن به مثابه آیینه‌ی ناپایداری

ویپاسانا در زبان پالی به معنای «بینش» یا «دیدن چیزها چنان‌که هستند» است. این روش ریشه در تعالیم بودا دارد و یکی از کهن‌ترین و بنیادی‌ترین اشکال مدیتیشن بودایی محسوب می‌شود. اگر TM بر تکرار مانترا تکیه دارد، ویپاسانا بر مشاهده‌ی مستقیم بدن، احساسات و افکار استوار است.

لنگر تنفس و بدن

ویپاسانا معمولاً با تمرکز بر تنفس آغاز می‌شود. فرد به آرامی دم و بازدم خود را دنبال می‌کند، بدون آن‌که بخواهد آن را تغییر دهد. اما این تنها نقطه‌ی شروع است. با گذشت زمان، آگاهی از تنفس به کل بدن گسترش می‌یابد: از احساس گرما و سرما گرفته تا درد، خارش یا سنگینی. هر حسی، چه خوشایند و چه ناخوشایند، باید فقط «دیده شود» بی‌آن‌که واکنشی برانگیزد.

این مشاهده‌ی بی‌طرفانه یادآور روش پدیدارشناسی هوسرل است: «به سوی خود چیزها !» (Zu den Sachen selbst). در ویپاسانا نیز تمرین‌کننده به سوی تجربه‌ی زیسته‌ی بدن می‌رود، بدون تفسیر، بدون قضاوت، فقط با نگاه کردن.

سه حقیقت بنیادین

آنچه در این فرایند آشکار می‌شود سه اصل کلیدی تعالیم بودا هستند:

  1. ناپایداری (anicca): هر حسی می‌آید و می‌رود. هیچ چیز پایدار نمی‌ماند.

  2. رنج (dukkha): چسبیدن به لذت یا پرهیز از درد، خود سرچشمه‌ی رنج است.

  3. بی‌خویشتنی (anatta): بدن و ذهن، مجموعه‌ای از پدیدارهای گذرا هستند، نه «منِ» ثابت.

تمرین ویپاسانا در واقع یک مدرسه‌ی وجودی است که فرد را وادار می‌کند این حقایق را نه در قالب اندیشه‌ی فلسفی، بلکه در سطح تجربه‌ی مستقیم و زیسته لمس کند.

مواجهه با رنج

در بسیاری از ریتریت‌های ده‌روزه‌ی ویپاسانا، شرکت‌کنندگان با دردهای جسمانی (مثلاً در زانو یا کمر) و نیز امواجی از افکار و هیجانات دشوار روبه‌رو می‌شوند. اما به آن‌ها آموزش داده می‌شود که هیچ واکنشی نشان ندهند: نه حرکت برای رفع درد، نه درگیری با اندیشه. این تمرین در واقع آزمایشگاه رنج است: جایی که انسان می‌آموزد چگونه با رنج نه در سطح «مبارزه» بلکه در سطح «مشاهده و پذیرش» روبه‌رو شود.

از منظر اگزیستانسیال، این تجربه ما را به یاد سخن پل تیلیش می‌اندازد که می‌گفت:

«شجاعت بودن، شجاعتِ پذیرش ناپایداری و فناپذیری است.»

ویپاسانا دقیقاً چنین شجاعتی را پرورش می‌دهد؛ شجاعت دیدن و ماندن با آنچه هست، بی‌هیچ گریز یا انکار.

هدف نهایی: رهایی از توهم

برخلاف TM که بیشتر بر آرامش روانی و کارکردهای روزمره تأکید دارد، ویپاسانا خود را راهی برای رهایی اگزیستانسیال می‌داند. رهایی از جهل نسبت به ماهیت واقعی وجود. این همان چیزی است که در سنت بودایی «نیروانا» نامیده می‌شود: خاموشی عطش و پایان توهم «من».

به تعبیر هایدگر، ویپاسانا تمرینی است برای «بودن-سوی-مرگ» (Sein-zum-Tode). وقتی می‌آموزیم هر حسی، هر اندیشه‌ای، هر نفسی گذراست، در واقع با حقیقت فناپذیری خویش آشتی می‌کنیم.

بخش سوم: یوگا – تنفس به مثابه هماهنگی با کیهان

یوگا در اصل به معنای «یوغ» یا «پیوند» است؛ پیوندی میان بدن، ذهن و هستی. در سنت‌های ودایی و سپس در فلسفه‌ی پاتانجلی، یوگا نه صرفاً تمرین‌های بدنی، بلکه مسیری کامل برای انضباط وجودی تعریف شده است. با این حال، آنچه یوگا را در عمل از بسیاری دیگر از اشکال مدیتیشن متمایز می‌کند، مرکزیت تنفس در آن است.

پرانا و تنفس به‌عنوان پلی هستی‌شناختی

در یوگا، تنفس صرفاً یک فعالیت فیزیولوژیک نیست؛ بلکه حامل پرانا، نیروی حیاتی یا انرژی کیهانی است. کنترل تنفس (پرانایاما) یعنی هماهنگ کردن خویشتن با جریان کیهانی هستی. وقتی تنفس عمیق، آگاهانه و هماهنگ می‌شود، بدن و ذهن نیز به تعادل می‌رسند.

از منظر پدیدارشناسی، می‌توان گفت تنفس در یوگا نوعی «شیء قصدی» (intentional object) است که فرد را نه فقط به سوی درون خویش، بلکه به سوی جهان به‌مثابه‌ی کل پیوند می‌دهد. هر دم و بازدم تجربه‌ای است از ورود جهان به درون و خروج خویشتن به جهان.

بدن به‌عنوان دروازه‌ی آگاهی

تمرین‌های بدنی یوگا (آساناها) همواره با تنفس همراه‌اند. حرکت بدون هماهنگی با دم و بازدم، در یوگا بی‌معناست. بدین‌سان، بدن نه دشمن یا زندان روح (چنان‌که در برخی سنت‌های فلسفی غربی تصویر شده است)، بلکه دروازه‌ای برای ورود به آگاهی است.

این دیدگاه شباهتی با پدیدارشناسی مِرلو-پونتی دارد که بدن را «وسیله‌ی بودن ما در جهان» می‌نامید. بدن در یوگا نه ابژه‌ای فیزیولوژیک، بلکه سوژه‌ای زیسته است که از طریق آن با کل هستی در تماس قرار می‌گیریم.

تفاوت با ویپاسانا

در نگاه نخست، شباهتی میان یوگا و ویپاسانا دیده می‌شود: هر دو بر تنفس تأکید دارند. اما تفاوت بنیادین در غایت است.

  • ویپاسانا: تنفس ابزاری است برای مشاهده‌ی ناپایداری و بی‌خویشتنی.

  • یوگا: تنفس ابزاری است برای هماهنگی، یکپارچگی و پیوند با کیهان.

یعنی اگر ویپاسانا بیشتر بر حقیقت رنج و فناپذیری انگشت می‌گذارد، یوگا در پی تجربه‌ی تعادل و هماهنگی کیهانی است.

تنفس و اخلاق وجودی

یوگا همواره با اصول اخلاقی (یاماها و نیاماها) همراه بوده است: عدم خشونت، صداقت، قناعت و… . به بیان دیگر، تنظیم تنفس بدون تنظیم شیوه‌ی بودن در جهان ناقص است. از دید اگزیستانسیال، این نشان می‌دهد که یوگا تنها تمرین بدنی یا تکنیک روانی نیست، بلکه نوعی شیوه‌ی بودن-با-دیگران و بودن-در-جهان است.

بخش چهارم: ذن – هیچ‌انگاری اندیشه و حضور ناب

اگر TM با صدا آغاز می‌شود و ویپاسانا با بدن، و اگر یوگا بر تنفس تکیه دارد، ذن گامی رادیکال‌تر برمی‌دارد: نفی هرگونه محتوای ذهنی یا ابزاری برای تمرکز. ذن—شاخه‌ای از بودیسم مهایانه که در چین (چان) شکل گرفت و در ژاپن به اوج رسید—هدف خود را دستیابی به ساکن‌بودن در حضور ناب می‌داند.

تمرین سکوت

تمرین اصلی ذن، «زَزِن» (نشستن در سکوت) است. فرد در وضعیتی ساده و پایدار می‌نشیند، چشم‌ها نیمه‌باز، و توجه نه بر مانترا، نه بر تنفس، نه بر بدن، بلکه بر هیچ‌چیز مشخصی است. گاهی تمرکز بر شیئی ساده—مانند شعله‌ی شمع یا سنگی در باغ—به کار می‌رود، اما تنها به‌عنوان ابزاری گذرا برای کاستن از پراکندگی ذهن. هدف نهایی، رها کردن حتی همین موضوعات است.

این سکوت رادیکال یادآور سخن معروف ناغارجونا است که می‌گفت:

«رهایی در فروپاشی همه‌ی دیدگاه‌هاست.»

ذن می‌خواهد ما را از هر محتوای نیت‌مندانه آزاد کند تا صرفاً در بودن ناب بمانیم.

کوآن؛ شکستن منطق مفهومی

یکی از ابزارهای ذن «کوآن» است: پرسش‌ها یا حکایت‌هایی پارادوکسیکال (مثل «صدای دستِ یک‌دست چیست؟») که ذهن منطقی را در بن‌بست قرار می‌دهد. هدف، نشان دادن ناتوانی اندیشه‌ی مفهومی در دست‌یابی به حقیقت است. از منظر پدیدارشناسی، کوآن تلاشی است برای شکستن «قصدیت طبیعی» ذهن و گشودن افقی تازه که ورای تفکر عادی است.

حضور ناب

در تجربه‌ی ذن، وقتی افکار خاموش می‌شوند و ابزارهای تمرکز نیز کنار گذاشته می‌شوند، چیزی باقی می‌ماند که می‌توان آن را «حضور ناب» نامید. نه سکوتی منفعل، بلکه آگاهی‌ای سرشار که در هر دم و بازدم حاضر است. به تعبیر دایسِتس سوزوکی، متفکر بزرگ ذن: «ذن یعنی دیدن کوه همان‌گونه که هست: کوه.»

از دید اگزیستانسیال، ذن تمرین زندگی در «اینجا و اکنون» است؛ نه برای رهایی در آینده (نیروانا)، نه برای آرامش درونی (TM)، نه برای هماهنگی با کیهان (یوگا)، بلکه برای پذیرش بی‌واسطه‌ی بودن.

هیچ؛ اما نه پوچی

ممکن است این تمرین به چشم غربی‌ها نوعی پوچ‌گرایی بیاید، اما ذن هرگز پوچ‌گرایی نیست. بلکه تجربه‌ی «هیچ» در ذن همان تجربه‌ی گشودگی به کل هستی است. این «هیچ» در حقیقت همه‌چیز است، اما رها از مفاهیم و برچسب‌ها. به زبان هایدگر، می‌توان گفت ذن ما را با «هیچِ هستی» روبه‌رو می‌کند؛ همان جایی که از دل آن، بودن اصیل می‌جوشد.

بخش پنجم: تحلیل تطبیقی – وجوه اشتراک و افتراق

اکنون که چهار شیوه‌ی اصلی را بررسی کردیم—TM، ویپاسانا، یوگا و ذن—می‌توانیم نگاهی تطبیقی به آن‌ها بیندازیم.

اشتراک‌ها: عطش مشترک برای سکون و اصالت

  1. پذیرش افکار: هیچ‌یک از این روش‌ها افکار را دشمن نمی‌دانند. چه در TM که افکار را می‌پذیرد و دوباره به مانترا بازمی‌گردد، چه در ویپاسانا که افکار و احساسات را صرفاً مشاهده می‌کند، و چه در ذن که با رها کردن همه‌ی موضوعات، افکار را بی‌اهمیت می‌سازد.

  2. تمرین بازگشت: همه‌ی این شیوه‌ها نوعی حرکت رفت و برگشت دارند؛ ذهن سرگردان می‌شود و دوباره بازمی‌گردد—به مانترا، به تنفس، به سکوت. این چرخه، جوهره‌ی تمرین است.

  3. سکون به‌عنوان افق مشترک: در نهایت، هر روش به نحوی به سکون و حضور می‌انجامد. این سکون، بستری است برای عمق یافتن نسبت ما با هستی.

افتراق‌ها: افق‌های متفاوت از بودن

  1. TM: صدا → سکوت (آرامش روانی)

    • هدف: آرام‌سازی ذهن و بهبود کیفیت زندگی.

    • افق فلسفی: تجربه‌ی لحظه‌ای از «هیچ»، اما بدون بار متافیزیکی گسترده.

  2. ویپاسانا: بدن → بینش (حقیقت اگزیستانسیال)

    • هدف: دیدن ناپایداری، رنج و بی‌خویشتنی.

    • افق فلسفی: رهایی اگزیستانسیال، پذیرش فناپذیری.

  3. یوگا: تنفس → هماهنگی (یکپارچگی کیهانی)

    • هدف: تعادل بدن، ذهن و کیهان.

    • افق فلسفی: پیوند دوباره با «کل» هستی.

  4. ذن: هیچ → بودن ناب (غیاب دوگانگی)

    • هدف: شکستن مرزهای مفهومی و زیستن در اکنون.

    • افق فلسفی: تجربه‌ی حضور ناب، ورای معنا یا بی‌معنایی.


هر کدام از این روش‌ها، نوعی جهت‌دهی متفاوت به آگاهی هستند:

  • TM قصدیت را از کلمات روزمره به مانترا منتقل می‌کند تا ذهن سبک شود.

  • ویپاسانا قصدیت را به بدن می‌برد تا ناپایداری وجود آشکار شود.

  • یوگا قصدیت را به تنفس می‌سپارد تا پیوند با کیهان تجربه شود.

  • ذن قصدیت را از میان برمی‌دارد تا فقط حضور باقی بماند.

به تعبیر کی‌یرکگور: «انسان نه فقط آن‌چه هست، بلکه آن‌چه می‌شود نیز هست.» هرکدام از این روش‌ها راهی متفاوت برای «شدن» پیش پای انسان می‌گذارند.

راه‌های گوناگون، عطش واحد

مدیتیشن در هر شکلش، چه با مانترا، چه با تنفس، چه با بدن و چه با سکوت، پاسخی است به عطش واحدی: یافتن نسبتی اصیل‌تر با بودن. این عطش را می‌توان به زبان هایدگر چنین بیان کرد: «انسان تنها موجودی است که بودن برایش مسئله است.» مراقبه‌ها پاسخی به این مسئله‌اند، هرچند پاسخی متفاوت.

  • TM بیشتر مناسب انسان مدرنِ خسته از سرعت و پراکندگی است.

  • ویپاسانا مناسب جوینده‌ای است که می‌خواهد با حقیقت رنج و فناپذیری روبه‌رو شود.

  • یوگا برای کسانی است که در پی هماهنگی جسم و روان و کیهان‌اند.

  • ذن مناسب آنانی است که می‌خواهند مستقیماً در اکنون بی‌واسطه زندگی کنند.

اما در نهایت، هیچ‌یک بر دیگری برتری ندارد. همه‌ی این راه‌ها پنجره‌هایی‌اند که هرکدام افقی از بودن را می‌گشایند. انتخاب میان آن‌ها کمتر به «درست و غلط» مربوط است و بیشتر به «زیست‌جهان فرد»؛ اینکه هرکس در کدام راه، صدای سکوت خویش را می‌یابد.


منابع :

  1. Mahesh Yogi, Maharishi. Science of Being and Art of Living. New York: Plume, 2001 (first published 1963).

  2. Goenka, S. N. The Art of Living: Vipassana Meditation. HarperCollins, 2002.

  3. Nyanaponika Thera. The Heart of Buddhist Meditation. Rider, 1962.

  4. Patanjali. The Yoga Sutras of Patanjali. ترجمه و شرح توسط Swami Satchidananda, Integral Yoga Publications, 2012.

  5. Suzuki, D. T. Zen Buddhism: Selected Writings. Doubleday, 1956.

  6. Shunryu Suzuki. Zen Mind, Beginner’s Mind. Weatherhill, 1970.

  1. Heidegger, Martin. Being and Time. Trans. John Macquarrie & Edward Robinson. Harper & Row, 1962.

  2. Kierkegaard, Søren. The Concept of Anxiety. Princeton University Press, 1980.

  3. Tillich, Paul. The Courage to Be. Yale University Press, 1952.

  4. Merleau-Ponty, Maurice. Phenomenology of Perception. Routledge, 1962.

  1. Benson, Herbert. The Relaxation Response. HarperTorch, 1975.

  2. Goleman, Daniel. The Meditative Mind. TarcherPerigee, 1988.

  3. Rahula, Walpola. What the Buddha Taught. Grove Press, 1974.

مدیتیشنیوگاآرامش دروناگزیستانسیالیسم
۰
۰
آزاد حلوی
آزاد حلوی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید