دیروز نوشته یکی از دوستان ویرگولی باعث شد یاد خاطرهای از دوران سربازی زنده بشه. دوران سربازی همهاش خاطره اس(دل خانوما که نمیرن سربازی آب).
سال 77 بعد از گذروندن دوره آموزشی سربازی، افتادم یکی از پادگانهای لویزان. صبحش رفتم پادگان و خودمو معرفی کردم و چون کار با کامپیوترم خوب بود، گفتن برو توی قسمت آماد و انبار، اونجا چند تا کامپیوتر هست و یکی از افسر وظیفههای اونجا داره ترخیص میشه و دنبال جایگزین میگرده. رفتم قسمت آماد و گفتن که فرمانده بخش، جناب سرگرد (فاملیش یادم نیست، اسمش هوشنگ و آدم خوب و مهربون و باشخصیتی بود) رفته بیرون و توی اون اتاق منتظر باش. رفتم توی اتاق و چند تا کامپیوتر و چند تا افسر وظیفه و سرباز پشت کامپیوترها مشغول بودن. سلام علیکی کردیم و نشستم. معمولاً اینجور جاها، سربسر تازه واردها و بقول معروف آشخورها میذارن و مسخره بازی در میارن. اما بچههای خوبی بودن و منم سنم و درجهام ازشون بیشتر بود(اون زمان کارشناسی ارشدها کم بودن و تحویلشون میگرفتن و ستوان یک میشدن) و تحویل گرفتن و به بچه کجایی و چی خوندی و چند ماه خدمتی و... گذشت.
من روی صندلی کنار در منتظر نشسته بودم و دوستان پشت کامپیوتر با شور و حرارتی وصف ناپذیر مشغول مار بازی. مرتب اصرار می کردن که بیا یه دست با هم بازی کنیم و بازی خوبیه و... منم که با بازی هایی مثل Doom و Duke 3D و Wolf و Need for Speed و پوکرو...بازی میکردم واسم اُفت داشت که بشینم کِرم بازی کنم. گفتم یه موقع جناب سرگرد بیاد ببینه زشته، میگه این هنوز نرسیده داره بازی می کنه. همچنان مشغول تماشای دوستان و هیجانشون شدم و منتظر. نزدیکای ظهر بود با خودم گفتم بذار برم یکم باهاشون بازی کنم. رفتم و هنوز یه دست بازی نکرده بودم که یه جناب سرگرد خوشتیپ اومد و بلند شدیم و واسش پا چسبوندیم و گفت "جناب سروان اومده آموزش بده یا آموزش ببینه؟؟" گفتن که تقسیم شده اینجا و...خلاصه که بخیر گذشت و نزدیک بود مار بازی و کودک درون کار دستم بده.
فرداش چند تا بازی با فلاپی بردم و ریختم روی کامپیوتر(بازیها احتیاج به نصب نداشتن، فقط کپی می کردیم) و یادشون دادم و این شد که باهاشون خیلی صمیمی شدم(دوست ناباب). کِرم بازی هم کنار گذاشته شد و گاهی که سربازی از بخشهای دیگه می اومد و سراغ کرم بازی رو می گرفت، بقیه مسخرهاش می کردن و میگفتن آخه کرم بازی هم شد بازی؟ این همه بازی خوب هست.مدتی بعد کامپیوترهارو چک کردم، دیدم مسئول قبلی کلی بازی روی کامپیوتر واسه خودش مخفی کرده بوده و به بچه ها نمیگفته.
این بود یکی از خاطرات دوران سربازی.
نوشته های قبلیم در مورد بازی
و ابراز لطف جناب آقای دست انداز عزیز که حسابی شرمنده کردن(می خوام پای همه نوشته هام اینو بذارم. کاش میشد اینو پرینت بگیرم و با خودم ببرم اون دنیا)