
از دیرباز تا کنون، کی دیده عقل باشد دشمن خویش
رهی را بپوید به غیر آسایش خویش
گرچه این ره، آزردن دیگری باشد یا جدایی از کیش
عقل هیچگاه نمیگوید عمر را هدر ده
بلکه میکوشد تا جهانی سازد عاری از هرگونه زجر خویش
اما این دل است که در پی معنا میگردد
به دنبال عشق است، کسی را میخواهد تا نام او بر خود بکوبد
خواه در این ره جانی بخواهند یا مالی و ثروت
همه را قربانی اسماعیل عشق میکند و با تمام وجود زجرش را میخواهد
خواه که در آن ره وصالی باشد یا که معنایی
او میدهد همه را و میکشد همه زجرها
من نه آن خواهم که به سان عقل باشم خودخواه
یا نه آنکه به سان دل باشم همچو زلیخا
من آن خواهم که هر دو را باشند همراه
من
مقصد عشق را طلبم، اگر عقل باشد رهنما
هیوا (محمدرسول عزیزی)