مرضیه عزیزی·۲ ماه پیشهدف!فقط اومدم ۴ تا کلمه دلی بگم واسه قول به خودم و برم ! تموم تلاشمو میکنم تا تو رو به هدفایی که داری برسونم اینکارو میکنم، قبول میشی، کسب و…
مرضیه عزیزی·۸ ماه پیشدوباره جنگیدن برای بُردن!چند وقت بود داشتم به هدف جدیدم فکر میکردم و مدام توی ذهنم با خودم مرور میکردم که واقعا میتونم این دفعه میتونم انجامش بدم؟ من دو بار توی آزم…
مرضیه عزیزی·۱ سال پیشتنبلی کردن ممنوع!iam not lazyجالب ترین جمله ای که تا الان در باب تنبلی شنیدم این بوده : "ما آدما ذاتا تنبل افریده شده ایم" این جمله رو یادمه چند سال پیش داخ…
مرضیه عزیزیدرزن زندگی آزادی·۱ سال پیشتابوی پریودینمیدونم از کجا باید شروع کنم اولش خواستم از این پویش در حمایت از این تابو شکنی چشم پوشی کنم اما بعد گفتم نه شاید بعنوان یک زن کم ترین کاریه…
مرضیه عزیزی·۲ سال پیشزندگی عجیب منپارت هشت از حرف فرشته ناراحت شدم درسته که نمی میرم چون همین الان هم ی طورایی مردم ولی بازم نمیدونم. شاید این فرشته فرشته جهنمی هاست که انقد…
مرضیه عزیزی·۲ سال پیشزندگی عجیب منپارت شش.از زبان فرشته:فکراشو پس زد و توی دلش گفت اون فقط یک خل وضعه واقعیه! از دور همکارشو دید که صداش میکرد آریل بیا اینجا رفت سمتش و لیست…
مرضیه عزیزی·۲ سال پیشزندگی عجیب منپارت شش. حداقلش اینکه الان زنده ام ولی فرشته چرا داره بهم کمک میکنه؟ و من چطور میتونم جلوی مرگمو بگیرم؟ داد زدم خدایا من نمیخوام بمیرم من…
مرضیه عزیزی·۲ سال پیشزندگی عجیب منپارت پنجمفرشته رفت. پس من وارد خونش شده بودم و ی طورایی میشد گفت مزاحمش شده بودم و من نمردم و از صف مردگان یعنی فرار کردم؟ پس چرا چیزی یاد…
مرضیه عزیزی·۲ سال پیشزندگی عجیب منپارت چهارم به این فکر کردم شاید من واقعا نمرده باشم, شاید هنوز داخل کمام و شاید واقعا مردم ولی با همه ی این اوصاف نمیخواستم تسلیم بشم و به…
مرضیه عزیزی·۲ سال پیشزندگی عجیب منپارت سوم:توی هیمن فکرا بودم که چشمام سنگین شد یک صداهایی میشنیدم یکی از این صداها اشنا بود ارین بود: تروخدا خواهرمو نجات بدین همش تقصیره من…