مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه شریف
خواندن ۳ دقیقه·۶ ماه پیش

از باغچۀ تنهایی تا گلستان عشق

شماره 65 نشریه حیات.(لینک دانلود کامل نشریه در انتهای پست موجود است)
شماره 65 نشریه حیات.(لینک دانلود کامل نشریه در انتهای پست موجود است)


تنهایی باغچه‌ای‌ست مربعی شکل با درختانی بی‌ثمر؛ شاخه‌هایش در خود می‌لولد و آفت‌ها وعلف‌هایی دارد جاودان؛ رهگذر به خود راه نمی‌دهد و دیوارهایی اطرافش دارد بلندتر از قد درختان؛ هر باغبانی از سرسبزی درختانش احساس خوشبختی می‌کند اما آنقدر سرسبز نگاه داشتن این باغچه، سخت است که گویی باغبان، کل روز را کار می‌کند تا فقط لحظه‌ای روحش از زیبای آن جلا یابد.

اما این باغچه، علی رغم اینکه باغبان را در بند می‌کند، نقطۀ ضعف بزرگی دارد و آن محبت است.

تنهایی آدم‌ها بزرگ است، خیلی بزرگ، شاید هم به وسعت یک دریا؛ اما برای پرکردنش یک لیوان محبت کافیست...
«گابریل گارسیا»

باغچه آنقدر تشنۀ محبت است که به محض موجود شدن، دیوار یک ضلعش را از دست می‌دهد و آن خانواده است. از همان لحظۀ تولد، شاخه‌ها و ریشه‌های باغ خانواده، مرزهای این باغ را رد می‌کند، تا جای که بذر درختان بعدی را هم در دل باغچه می‌کارد، اما شکی نیست که این همسایه به همۀ آن باغچه تسلط ندارد و حتی در گذر زمان حضورش در باغچه کمرنگ‌تر می‌شود اما هرگز از بین نمی‌رود.

جامعه در مجاورت ضلع دوم باغچه است که همیشه شاخه‌هایش از دیوار گذر می‌کند و گاهی مزاحم باغبان می‌شود و گاهی مراحم! باغبان نیاز دارد روش تعامل با همسایه‌اش را بداند تا دچار مشکلات و درگیری با آن‌ها نشود و مزاحمان را پس بزند که نکند آفتی را در دل باغچه‌اش بکارند.

همین همسایه، گاهی آنقدر با باغچه و درختانش صمیمی می‌شود که در جوار ضلع سوم یا همان زمین رفاقت و دوستی، همسایۀ باغبان می‌شود. دوستان، گاهی بذرهای در باغچه هم می‌کارند و رشد می‌دهند، گاهی هم درختان سابق را رشد می‌دهند و هرس می‌کنند، در باغ یکدیگر تفریح می‌کنند و اگر آفتی به باغچۀ دیگری افتاد تا آخرین درخت در کنار هم می‌مانند و از هم محافظت می‌کنند.

سه ضلع خانواده، جامعه و دوستی در هر حالتی دیوارهای کوتاهی دارند که حریم‌ها، احساسات، گفته‌ها و نگفته‌های دلِ باغبان ملات آن را تشکیل می‌دهد. پس همچنان بخشی از باغچه درگیر مشکلات ذاتی‌اش که باغبان را آزار می دهد، است، اما همچنان راهی هست! ضلع چهارم!

ضلع چهارم داستانش با باقی تفاوت دارد، دیواری دارد بسیار بلند، اما شکننده، اگر فروریزد ذره‌ای از آن باقی نخواهدماند. زمانی فرومی‌ریزد که باغچه بخواهد باغ شود؛ درختانش آنقدر تنومند شوند که آمادۀ محافظت از باغ دیگری شوند؛ باغبان، درختانش را همچون درختان خود بیند و بداند تا زمانی که آخرین برگ درخت زندگی‌اش بر زمین افتاد در کنار باغبانِ باغ دیگر می‌ماند. قدرت نابود کردن باغش را به دیگری بدهد، اما بداند او هرگز از آن استفاده نمی‌کند.

پس، از ابر کرم، باران محبّت بر خاک آدم بارید و خاک را گِل کرد و به ید قدرت در گِل از گِل، دل کرد. عشق، نتیجۀ محبت حق است.
«نجم الدین رازی»

و آن ضلع چهارم را پروردگار، عشق نام نهاد و دل را وسیله‌ای برای آن قرار داد؛ گل را که سرشت در گوش آدم نجوا کرد: «روح من! دل برایت گذاشته‌ام خب؟ اما دلدادگی را آسان نگیر، هرکسی را صاحبش نکن که تو فقط یک دل داری که دیگر جایگزینی ندارد... آدم‌هایی از جنس خودت را زودتر فرستادم که بدانی تنهایی با وجود آنها معنای یندارد، بدانی تکیه‌گاه هستند و هستی، کنارشان خودت را بی‌هیچ مطلبی ادا کنی و با آنها آنقدر شاد و خوشبخت باشی که گزند راه فراموشت شود»

نویسنده: امیرحسین شهیدی ورودی 1401 مهندسی کامپیوتر دانشگاه صنعتی شریف

برای دانلود شماره 65 نشریه حیات و شرکت در نظرسنجی این متن اینجا کلیک کنید.


دلتنهاییعشقنشریه دانشجوییدانشگاه شریف
مکتوبات هیات الزهرا(س) دانشگاه صنعتی شریف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید