با شِکَر زیاد
با شِکَر زیاد
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

راستشو بخوای ؛ یه موقع هایی برقرار نیستم عزیز !

موهام دیگه داره خیلی بلند میشه !
یه جورایی حد وسطه ٬ نه اونقدر بلنده که قاطی مو بلندا رام بدن ٬ نه اونقدر کوتاهه که خودمو بین مو قشنگا جا بزنم !!

همیشه همین بودم ! همیشه میون این حد وسط گیر کردم ! از مدل موهام بگیر تا سبک زندگیم !

من یه ماشین خوب سوار میشم و ساعتی که دستم می کنم و عطری که می زنم جزو گرون قیمت هاست!

ولی خودم خوب می دونم دارم ادای پولدارا رو در میارم !

دارم خودمو به زور لای مرفهین بی درد جا می کنم !

خودم خوب میدونم که با ماشین اجاره ایم چقدر رانندگی کردم تا بتونم عطر اورجینالم رو با یه ذره قیمت پایین تر بخرم ! یا خودم خوب می دونم چقدر وقت و انرژیمو گذاشتم تا به هدفم ینی اون ساعت برسم !

چرا ؟ چرا من نه پولدارم نه فقیر ؟ چرا من از دید یکی پولدار به نظر میام و از دید یکی دیگه فقیری ام که با سیلی صورتشو سرخ نگه داشته !


نا شکری نمی کنما ! نه ٬ اصلا ... هر روز شکر گذارم اما یه روزایی برقرار نیستم عزیز !
یه روزایی گیر می کنم تو این حد وسطیم ٬ گیر می کنم تو این معمولی بودنم !
شاید دنیا داره یه سمتی میره که ما معمولیا خاص باشیم !

اونایی خاص باشن که موهاشون نه بلنده نه کوتاه !
شاید یه روزی از همین روزا تو کوچه ی ما هم عروسی بشه !

اما نمی دونم اون روز چی کمه ! انگار تو این دنیا همیشه یه چیزی باید کم باشه !
انگار همه دچاریم ! انگار همه با داشته هامون داریم میدوئیم دنبال نداشته هامون !

سی سالگیم پر شده و من هنوز نمی دونم چرا !؟ هر چی هم جلو تر میرم ٬ چرا های تو سرم زیاد تر میشه !

خلاصه رفیقِ معمولی که نمی دونم زنی یا مرد ؟!؟ پیری یا تو دوران اوج جوانی به سر می بری ؟!؟
هر چی که هست ٬ از منِ معمولیِ حد وسطِ سی ساله چیزی در نمیاد ٬ جز اینکه ؛
{ در حال حاضر پیر ترین سنی هستیم که تا به الان داشتیم و در عین حال هم در جوان ترین حالت ممکن به سر می بریم ! }

زمستان ۱۳۹۹


دلنوشتهدل نوشتهنویسندگیداستان کوتاهچرک نویس
لطفا قهوه رو دو تا بکنید ٬٬ بیا رو به روی من بشین٬ تو چشام نگاه کن به جای زُل زدن به فنجونت ! من اونقدرا هم به درد نخور نیستم ! منو دور ننداز !!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید