°
برای «سوگند»
امروز دلِ کوچکی داری و جهانِ کوچکی.
فردا،
دلِ بزرگی داری و جهانِ بزرگ تری.
و فردا روزتر،
دلی داری
که از جهانت می رنجد
و جهانی،
که چشم هایش را بر سزاواری ات می بندد
و مهم تر اینکه از من خواهی رنجید
و یا بدتر اینکه مرا نخواهی بخشید.
مرا،
برای اینکه تو را به جهانی فرا خوانده ام
که نه دستی دارد و نه دلی،
که نه دستگیرِ کسی باشد و نه دل ناگرانِ کسی.
امروز، دلم را به تو می بخشم
تمامِ دلم را
و فردا روز
هر آنچه را که از جهانم توانسته ام و اندوخته ام.
از من نرنج.
از من نرنج و مرا ببخش
مرا ببخش دخترِ بهار و بوی نارنج
ببخش که تو را به جهانی فرا خوانده ام
که انسان هاش،
یا برج روی برج می گذارند،
یا کلیه می فروشند و سزاوارانه می زی اند.
مرا ببخش که تو را فرا خواندم
تا در شادی های کوچکم
و غم های بسیارم، شریکم باشی.
مرا ببخش که دلم خواست بخندی و گودی ی گونه هات،
چالِ عمیقِ گونه هات
حالِ دلم را جا بیاورد.
مرا ببخش دختر علاقه های معصومانه
عذر خواهی از تو آرامم می کند.
می خواهم بدانی که تو با همه ی نداشتن هات،
همه چیز داری
و من،
با همه ی داشتن هام،
چیزی ندارم.
مرا ببخش دختر بهانه های قشنگ و قهرهای قشنگ تر.
حتا اگر مُردم
حتا اگر مُردم، هر وقت که آمدی
برایم استکانی چای کم رنگ بیاور.
برایم استکانی چای کم رنگ بیاور و بخند.
بخند تا گودی ی گونه هات
چالِ عمیقِ گونه هات
از پسِ فرسنگ ها فاصله
حالِ دلم را جا بیاورد
و هُرمِ گلوگیرِ خاک عذابم ندهد.
حتا اگر مُردم تو بخند
همیشه بخند
«پرنده ی کوچکِ خوشبختی ی من.»
|م.حسین امیری|