ریحانه غلامی (banafffsh)
ریحانه غلامی (banafffsh)
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

• ماهی قرمز کوچولو •

+ تو مثل ماهی قرمزای توی حوض خونه عزیز جونی!
اولین چیزی که بهت گفتم... خیره شدم به چشمات و بالاخره گفتمش! جمله ای که بارها و بارها وقتی توی ایوون میخوابیدم بهت میگفتم ولی نمی شنیدی... خونه ی شما چند کوچه اون ور تر از خونه ی عزیز جون بود. صدام بهت نمیرسید، حتی اگه داد میزدم!
هاج و واج نگاهم کردی، بعد زدی زیر خنده و پرسیدی: ماهیای خونه عزیز جون چجورین؟
حس کردم زبونمو یکی قفل کرده به سقف دهنم، به زور لب زدم: خوش... خوشگلن...
بازم خندیدی، تا حالا خنده ی ماهیای خونه عزیز جونو ندیده بودم ولی اگه م بخندن، خنده های تو از اونا خیلی قشنگ تره... ماهیا موهای بلند مشکی ندارن، تو داری... رنگ چشم شونو ندیدم ولی رنگ چشمای تو مثل آسمون آبی می مونه. اونا سارافون سرخابی با جوراب شلواری سفید نمی پوشن، تو میپوشی! اونا عروسک ندارن که براش مادری کنن، تو میکنی... تو خیلی بهتری! خیلی بهتر... انقد که خودتم نمیدونی چقد!
مامانت هندونه اورد، لبات از شیرینی هندونه و لپات از داغی آفتابی که از آسمون میبارید، سرخ شده بودن.
هسته های هندونه رو زیر دندونام له کردم و قورتشون دادم، موهاتو هل دادی پشت گوشِت، عزیز گفت دیگه باید برگردیم خونه ولی من با اینکه الان شب شده و خیلی وقته از دیدنت گذشته، پشت گوشت لای موهات قایم شدم.
روی تشک به پهلو میشم و انقد خنده هات توی سرمن که صدای خر و پف آقاجون توشون گم شده... ستاره های آسمون چشمک میزنن و عکس ماه افتاده توی حوض. از این بالا خوب میتونم ببینمش که چجوری توی رخت خواب ماهیای خوابالو جا خوش کرده... مثل تو! توی دل من... البته نه! اونجوری نه! باید بگم در واقع تو به دلم چسبیدی! جا خوش کردن چیه؟ چسبه که سخت باز میشه... سخت از دلم کنده میشی... انقد که اگه بخوام برگردم شهر و قرار باشه دیگه نبینمت، قراره پوستم کنده شه تا جدات کنم!
نفسمو محکم بیرون میدم. دیگه طاقت ندارم، وقتی خیره میشم به حوض انگار تو اونجایی... تو واقعا یه ماهی کوچولویی که کنار عکس ماه خوابش برده؟ کاش میشد در موردش بهت بگم... شاید واقعا شبا میای خونه عزیز من و میری توی حوض بخوابی. عطرتو حس میکنم... آره تو واقعنی اینجایی!
از پله ها میرم پایین، دمپایی نمی پوشم و سردی موزاییکا رو از انگشتام هل میدم تو تنم تا نوک سرم.
شبای اینجا سرده... برعکس روزای داغش، شبایی که بهت فکر میکنم و دلم برات تنگ میشه یخ میزنم...
بالای حوض وایمیستم و نگاهت میکنم، خوابت برده... چشماتو بستی و دهنت برای دم و باز دم باز مونده. موهات پخش آب شدن... سرما نخوری؟
میشینم لب حوض و دستی به موهام میکشم، فقط نگات میکنم... همین! قول میدم بیدارت نکنم... لبخند میزنم و دستمو به قلبم میرسونم، صدامو نمی شنوی ولی من آروم لب میزنم: شب بخیر ماهی کوچولو :)

ریحانه غلامی

داستانعاشقانهخونه عزیزریحانه غلامی
آتشے شعله ے نفرٺ افروخٺ تا مگر عشق پایان بگیرد... غافل از اینڪه او مثل ققنوس تازهـ در شعله ها جان بگیرد :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید