ورود
ثبت نام
اسمال آقا
خواندن ۱ دقیقه
·
۲ سال پیش
بوی حیاط ، بعد از صدای شلیک
دقیقا همون لحظه که میخوام به یاد بیارم «این بوی چیه» ریه هام پر میشه و باید نفسم رو بدم بیرون ، سینم درد میکنه. بعد از چندین نفس عمیق فقط یادم میاد که بوی « یه اشنایی هیجان انگیز توی یه جای سرد و شلوغ با آدمی که فکر میکنم چقدر خوبه » میومد از هوای خونمون. گاهی یه لحظه هایی بوی خاصی دارن ، شاید سال ها بعد ندونی که تورو یاد چی میندازه ، ولی احساسش میکنی ، حسی که اون لحظه داشتی رو. صدای ماشین پلیس نیومد ، احتمالا شلیک مهمی نبوده ، باید برگردم توی خونه ، هوا سرده #داستان
داستان
داستان کوتاه
اسمال آقا
خاطرات
یادداشت
اسمال آقا
سال ها بعد توی یه پارک خلوت یه پیرمرد دیوونه رو با دست نشون میدن
دنبال کنید
شاید از این پستها خوشتان بیاید